مصطفی رهبر ظهور مدرنیته ولوازم آن درکشورهای اسلامی با ظهور گروهی از اندیشمندان مسلمان همراه بود، که می کوشیدند خوانشی، قرائتی، از اسلام ارائه دهند که با مدرنیته سازگاری داشته باشد. این به اصطلاح "قرائت نوین" ازاسلام درعمل به مطرح کردن اسلام "عرفانی" و"طریقتی" دربرابر اسلام "فقاهتی" و"سنتی" تبدیل شد. مدعیان اسلام عرفانی، براین باورند که عرفان اسلامی ازاین جهت که طریقت را برشریعت ارجح می دانند، بیشترین پتانسیل پذیرش دستاوردهای مدرنیته را داراست. عمده تکیه این صاحب نظران روش عرفا دربرخورد با مسائل اجتماعی ومذهبی وعدم تقید آنان به حدود "شریعت" است. این نوشتار عرصۀ پرداختن مبانی "معرفت شناختی" این اندیشه و"روش شناسی" باورمندان به این مقوله، نیست اما بطور خلاصه "دیدگاه تأویلی به نص دینی "، مبنا قرار گرفتن "سیر وسلوک عرفانی" و" متغیر بودن مرزهای شریعت" دراین میان قائلان به این نقطه نظر مشهود است. تلاش برای ارائۀ چهرۀ رحمانی از اسلام، گزاره ای است که از سوی مبلغان این اندیشه بعنوان هدف نهایی تبیین وتشریح می شود. پایبندی به فشردگی این متن ونویسندۀ به عملگرایانه بودن نوشتار، وی را از ورود به ارزیابی این نظریه باز می دارد. اما بطور کلی می توان اشکالات بنیادینی را به آن وارد نمود که درفرصتی دیگر به آن خواهم پرداخت. این قرائت درحقیقت نقطۀ مقابل "اسلام فقاهتی" ویا "سنتی" است. "اسلام فقاهتی" در جوهر خود نوعی اسلام فقیهانه است، که می کوشد با پایبندی به اصول وارزشهای سنتی ونیز با تکیه بر جایگاه ویژه نص اعم از قرآن حدیث وروایت، پاسخگوی مسائل دینی باشد. دراین نوشتار برآن خواهم بود که به گونه ای فشرده سرفصلهای مورد توجه روحانیت سنتی بعنوان یکی جریان فکری ریشه دار درحوزه تشریح کنم. نسبت میان اسلام مدرنیته؛ درباور جریان سنتی، نیازی به آشتی دادن، فراورده های مدرنیته واسلام نیست. دراین باره با دو نوع رویکرد مواجه خواهیم بود: اولین رویکرد، این عدم نیاز را اساساً ناشی از عدم وجود تعارضی میان مدرنیته وفرآورده های آن بویژه در بخش حقوقی نمی یابند. برپایۀ این دیدگاه فقها ومراجع تقلید درعصر جدید می توان با اتکا به متدولوژی استنباط احکام پاسخگوی مسائل روز باشند. دراین دیدگاه مقوله های اسلامی چون عفو،مدارا، تساهل وتسامح بعنوان اصولی که می توان با توافق در میان آنها به همزیستی مسالمت آمیز میان تمامی عقاید، اندیشه ها وگرایش ها رسید نگریسته می شود. ازاین منظر تأکید بیشتر بر نوآوری در "روشها" ست وباور چنین است که با روشهای نوین وبدون دست شستن از اصول می توان هم پاسخگوی مسائل روز جامعه بود، وهم بستری صلح آمیز برای همزیستی تمامی گرایشها را فراهم آورد. در رویکرد دوم، که توجه اش عمدتاً معطوف به آسیب شناسی مدرنیته است، به تشکیک درپیامدهای مثبت مدرنیته پرداخته وآنرا نقد می کنند. این دیدگاه اساساً درپی هیچ گونه نوآوری نیست. دین را درهمان چهارچوبهای سنتی به مردم عرضه می کند، ودراین میان جاذبه ودافعه چنین نظریه ای هم برایش مطرح نیست. این جریان با پذیرفتن وجود تعارض میان اسلام، تشیع، ومدرنیته، این تعارضها را به خاستگاه بشری ومحدود انسان معاصر مرتبط دانسته واز پذیرش مقلدانه پیش فرضهای موجود پیرامون مدرنیته سرباز می زند. این جریان درتلاش برای حفظ ساختار سنتی، هیچ گونه درگیر شدن درروند مدرنیزاسیون را برنمی تابد آنرا مترادف از میان رفتن هویت خود می داند. درعین حال باور به مقولۀ "تحمیل" باورهای خود هم نیست وبشدت از کشاندن نزاع لفظی وفکری به برخوردهای قهرآمیز فیزیکی اجتناب می ورزد. وجه مشترک این دیدگاه با دیدگاه نخست، اعتقاد به همزیستی مسالمت آمیز، دیدگاه انتقادی به حکومت وفعالیت فرهنگی درجهت اشاعه وگسترش فرهنگ دینی است. پس از انقلاب وبعد از استقرار حکومت ولایت مطلقۀ فقیه درایران، تلاش فراوان شد تا دیدگاه حاکم به جای "اسلام فقاهتی" جا زده شود. آنچه امروز درقالب "تاختن" به اسلام فقاهتی مطرح می شود، پیامد همین تلاشهای ناصواب بوده است. آنچه آیت الله خمینی بعنوان اسلام مطرح می کند، درحقیقت "اسلام" نوع اول است، که درآن با تکیه بر اصول یادشدۀ فوق تلاش می شود، بویژه اتکاء به بخش عرفانی وابزار نمودن آن، پیراهن مشروعیت بر بدعتها وانحرافات از اصول پوشانده شود. آیت الله خمینی از یک سو می کوشد، تا با اتکا به شیوه های به اصطلاح عارفانه، ابتدا اسلامی برسازد که بتواند با یکی از وجوه به اصطلاح مدرن نمودن دین یعنی تشکیل حکومت از درآشتی درآید، اما مشخص نیست با کدام بخش آن! پس از انقلاب است که پرده می افتد واسرار عیان می شود. آیت الله خمینی، با تفسیری عرفانی- فلسفی، مقولۀ تجدید در فقه، به معنای تغییرات بنیادین دراصول را طراحی می کند ودین را عملاً وارد مقولۀ قدرت وحکومت، بعنوان بخشی از مدرن شدن دین می سازد. دراین راه وی از به کمک گرفتن برخی روشنفکران دینی، البته با دید انقلابی ابایی نمی ورزد. اما این پایان ماجرا نیست، پس از انقلاب ایشان، چهرۀ حقیقی تئوری مورد نظر خود را دقیقاً به نمایش می گذارد. تلقی ایشان درقالب حکومتهای استبدادی مدرن ظاهر می شود. ازاین منظرایدئولوژی آیت الله خمینی را می توان یک ایدئولوژی التقاطی دانست که درنهایت هم بجز استقرار وتثبیت یک استبداد دینی دیرپا، دستاوری داشته باشد. اسلام فقاهتی را درحقیقت باید یکی از قربانیان اسلام عرفانی آقای خمینی دانست. آقای خمینی از آنچه خود روش عرفایی چون "ابن عربی" می خواند برای ساختن حکومت بهره برد، وبا شمشیری این چنینی بود که فقه را درحقیقت قربانی نمود. کوتاه سخن آنکه، حتی اگر اسلام فقاهتی آنچنانکه امروز مورد تهاجم قرار می گیرد، وبعنوان یک ابزار نکوهش دینی- سیاسی مطرح می شود، توانایی سازگاری با مدرنیته را نداشته باشد، که به باور این نگارنده چنین نیست، اما از آن رو که قائل به همزیستی است، نباید آگاهانه ویا آگاهانه باردیگر مورد ظلم وجفا قرار گیرد، وبا تهاجم گسترده نگرانی وموضع گیری منفی قائلین به این نظریه را در برابر هرگونه تغییر به سوی آزادی فراهم آوریم. حملاتی که از یک سو احتیاط ومحافظه کاری بیشتر این طیف وپیروان آنها دربرابر هرگونه تغییر درنظام به اصطلاح دینی حاکم را پدید می آورد، واز سوی دیگر بعنوان ابزاری دردست حاکمیت مستبد برای هراساندن مؤمنان به این ایدئولوژی از مشارکت درهرگونه تغییر را فراهم می آورد.