مصطفی رهبر گوناگونی آراء واندیشه های در جوامع انسانی در کنار پیشرفت روزافزون ارتباطات وتکنولوژی، زمینه ای را فراهم آورده است که در آن نحله های فکری گوناگون از زوایای وناگفته های یکدیگر آگاهی یافته وپس از قرنها تجربۀ رویارویی های فیزیکی میان هوادارن اندیشه های مختلف، این بار ودر سایۀ مرزبندی ها واز پرده برون افتادن اسرار، بیم آن می رود که فصلی دیگر از رویارویی های خشن میان هوادارن گروهها واندیشه های مختلف گشوده شود. بیم های ناشی از پیامدهای اجتماعی گشایش یکبارۀ فضای گفتگو بویژه در جوامعی مانند جوامع ما که از بیماری مزمن استبداد،سرکوب وحفقان رنج می برند، بیشتر وفزاینده تر است وبخشی از آن نیز توسط حکومتهای مستبد ورژیم ها تمامیت خواه دامن زده می شود. این بیم وهراس گاه با رخنه در لایه های مختلف اجتماع خواسته یا ناخواسته آنان از حرکت در مسیر آزادگی وآزادیخواهی بازمی دارد. تاریخ بشری شاهد سه گونۀ برخورد متفاوت با این چالش دیرینۀ پیش روی جوامع بوده است. در نخستین شیوه، که شوربختانه رایج ترین شیوۀ تاریخ بشریت نیز بوده است، تسلط خشونت بار یک نظریه از رهگذر حذف فیزیکی مکتب دیگر وپیشه کردن شیوۀ انحصار وتحمیل بوده است. دستاور این شیوه در تاریخ اندیشۀ بشری به بهای بی ارزش شدن جان انسان ووابسته نمودن کرامت وحریت انسانی به دیدگاه ها وآرای او بوده است. اینچنین نگرشی، حذف صورت مسئله را به مثابه حل مسئله ارزیابی کرده ودر تلاش برمی آید تا با "دیگر زدایی"، باور خود را بر جامعه ونخبگان آن تحمیل نماید. شیوۀ دوم برخورد با گوناگونی اندیشه ها، دعوت به "گفتگو" میان مکاتب گوناگون واندیشه های مختلف ونمایندگان آنها ودستیابی به نوعی "تفاهم" ویا به تعبیری "سازش" میان افکار است. این توصیه گاه تا بدانجا پیش می رود که با نوعی ساده انگاریِ آرمانگرایانه دستاورد چنین سازشی را "وحدت" قلمداد می کند. این نظریه هرچند در مقام تبیین نظری وتئوریک می تواند بسیار زیبا وفریبنده باشد، وبسیاری را در دام جامعۀ عمل پوشاندن بدان بیندازد، اما برخلاف این ظاهر فریبا، باطنی بسیار پر پیچ وخم وناهموار دارد. رسیدن به نقطۀ وحدت، بدلیل سرشت ویژۀ افکار واندیشه ها، واز آن رو که مستلزم فروشکستن مرزهای هویتی است، در مقام عمل وتطبیق، با بیشترین دشواریها روبرو می شود، ضمن آنکه پایداری آن نیز بشدت مورد تردید است. شیوۀ درک متقابل از رهگذر گفتگو تنها به "آگاه شدن" هر دوسوی منازعه از آرا ودیدگاههای یکدیگر می انجامد وتنها می تواند در رفع تنش های فیزیکی والبته بطور موقت، مؤثر ومثمر ثمر باشد. اما از لوزام تأثیر پایدار این گفتگو همچنانکه اشاره شد، نه انجام گفتگو برای گفتگو وموضوعیت داشتن آن، بلکه رسیدن به نوعی "وحدت" و"اتحاد" و"یکانگی" میان اندیشه هاست. ناگفته پیداست که لازمۀ چنین یکانگی، کنار نهادن نقاط اختلاف وافتراق میان جریانها فکری است. مسئله ای که دست کم در مقام وجایگاه تجربه غیر عملی بودن آن به اثبات رسیده است. دراین میان جستجو برای رسیدن به راه حلی که در عین پذیرش گوناگونی آرا وسلایق وافکار، بتواند از ورود جامعه به درگیری وکشمکش هاس فکری، جلوگیری کند مورد توجه ونظر اندیشمندان بوده است. یافتن این راه حل، هرچند نیازمند هزاران سال زمان بود، اما سرانجام در مقطعی از تاریخ بشریت وبه دلایل متعدد تاریخی- اجتماعی بروز وظهور یافت. آنچه ما امروز تحت عنوان "همزیستی" می شناسیم، در حقیقت عصارۀ تجریبات هزاران سالۀ بشریتی خسته از جنگ وویرانی است. "همزیستی" افکار، اندیشه ها وجریانهای گوناگون حوزۀ خرد، دارای مشخصه هایی است که می تواند نقطۀ پایانی بر رشتۀ بلند، نزاع های ناشی از تسلط یک طرز تفکر خاص بر جامعه باشد. در حقیقت جریانهای فکری گوناگون در جوامع "دیگر زدا"، برای آنکه دچار "زدایش" و"انقراض" نشوند، در پی آن بر می آیند که بهر بها وبهانه ای قدرت را بدست گیرند واز رهگذر چنین قدرتی، خود را از خطر حذف وانقراض بیمه نمایند. کارکرد"همزیستی" بعنوان راه حلی که "حق حیات" تمامی مشرب های فکری را به رسمیت می شناسد، دقیقاً در همین نکته نهفته است. همزیستی بعنوان گونه ای از زندگی، بواسطۀ به رسمیت شناختن حق زیست همگانی برای نحله های فکری مختلف دربردارندۀ ضماتهایی است که، کسب قدرت به انگیزۀ بقا وتضمین حق حیات را بشدت کمرنگ وبلکه بی رنگ می کند. نکتۀ ظریفی که بجاست مورد بحث قرار گیرد، توجه به لوازم برقراری این همزیستی در جامعه است. به صراحت باید گفت که پیش درآمد رسیدن به جامعه ای که در آن اصل همزیستی پذیرفته شود، تربیت اجتماعی وبازسازی ارزشهای اجتماعی، بر پایۀ "تساهل"، "تسامح" و "رواداری" است. نگاه روادارانه به مقولۀ فکر واندیشه بواقع شالوده واساس به ثمر رسیدن چنین راه حلی است. در جامعۀ به غایت استبداد زده ای چون جامعۀ ما، هرچند سخن گفتن از ارزش شدن "تساهل" و"تسامح" و"مدارا" مشکل می نماید، اما باید اذعان داشت، که این مقوله ها، درشمار مقوله های به فراموشی سپرده شدۀ دین وآیین ما هستند. آموزه های پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم وامامان معصوم سلام الله علیهم، همه وهمه گویای این واقعیت است که "تساهل" و"تسامح" بعنوان والاترین ارزشهای دینی، به شمار می آمده اند که متأسفانه نخستین قربانیان استبدادیت جوامع ما شده وبسرعت از سامانۀ ارزشهای دینی کنار نهاده شدند، تا پس از فاصلۀ نه چندان کوتاهی جنگها ومنازعات وخونریزی های مذهبی بسرعت رشد، شیوع وگسترش پیدا کنند. سیرۀ پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم وامیرمؤمنان امام علی سلام الله علیه در زمان حکومت داری، گواه روشنی براین مدعاست که در نوشتار آینده بدان خواهم پرداخت.