مصطفی رهبر درمیان نوشته های مربوط به ولایت فقیه وبررسی نظرات موافقان ومخالفان، به نوشته ای دروبسایت وزین جمعیت روحانیون سنتی ایران معاصر برخوردم تحت عنوان "امر حکومتی امر خدا نیست"، که لازم دیدم رشته مقالاتی را به بررسی ونقد آنها اختصاص دهم. نویسندۀ این مقاله که گویا تا کنون یک بخش ازآن در وب سایت رسام انتشار یافته است، درتلاشی فقهی برای رد مبانی نظری تئوری ولایت فقیه، به نقد مجموعه استلالهای مهمترین طراح این نظریه یعنی آیت الله خمینی روی آورده است. ازاین رونقد اینجانب براین مقالات ممکن است دروهلۀ نخست ودرنگاه اول بعنوان دفاع از نظریۀ ولایت فقیه آیت الله خمینی تلقی گردد. ازاین جهت لازم است درآغاز گفتار وپیش از پرداختن به هرمطلبی، این نکته روشن شود که نگارندۀ این سطور خود درشمار جدی ترین منتقدان آیت الله خمینی ونظام ولایت مطلقۀ فقیه بوده وهست. آیت الله خمینی با طرح نظریه ولایت فقیه، پدید آورندۀ بدعتی درتشیع بود که فصل سیاهی از انحرافات وکژرویها را درتاریخ نظری وعملی شیعه گشود. مصادرۀ مقام وجایگاهی که تنها شأن امام معصوم سلام الله علیه بود، قائل شدن اختیارات معصوم سلام الله علیه برای خود، اعتقاد نظری وعملی به امکان تعطیل نمودن احکام شارع مقدس درصورت صلاحدید وهزاران دشنۀ دیگر که آیت الله خمینی برپیکرۀ شیعه وتشیع فرود آورد، تنها برگی از مثنوی هفتاد من جنایات آیت الله خمینی درحق این مذهب پرافتخار است. از دیدگاه نگارندۀ این سطور آنچه درقالب بدعت ولایت مطلقۀ فقیه توسط آیت الله خمینی ساخته وپرداخته شد، درحقیقت همچون سم مهلکی وارد پیکرۀ بخشی از جامعۀ شیعی ما شد وسالها کوشش مستمر وپیگیر لازم است تا آثار سوء این سم از جان وتن تشیع پاک شود. نقطۀ افتراق نویسندۀ این نوشتار به مقالۀ "امر حکومتی امر خدا نیست" دقیقاً درهمین جا رقم میخورد. من چاره را درپالودن جسم وجان تشیع ازاین سم مهلک می دانم وایشان چاره را درکشتن مسموم. اگر تشیع آلوده به قدرت طلبی وهواخواهی دنیا خواهانی چون آیت الله خمینی شده است، چاره چیست؟ آیا باید به جنگ مبانی اعتقادی وضروریات مذهب رفت، یا آنکه قدرت طلبان وبدعت گذاران را رسوا نمود وآنانرا نفی وطرد نمود؟ درسراسر نوشتار " امر حکومتی امر خدا نیست" مطلبی که بوضوح قابل مشاهده ودرک ودریافت است، تلاش برای رد نظریه ولایت فقیه آیت الله خمینی با استناد به ادلۀ اربعه است، البته به زعم نویسنده، اما درعمل دیده می شود که چگونه همین نقد با صریح ترین مبانی مطرح درهمین ادلۀ اربعه مورد تعارض قرار می گیرد. ازاین منظر نقد مذکور را نمی توان نقدی درون مذهبی به مقولۀ ولایت فقیه دانست. نگارندۀ مقالۀ یاد شده می کوشد، تا با ایراد خدشه به مبانی نظری بحث ولایت فقیه بطور عام ودیدگاه آیت الله خمینی بطور خاص، به رد نظریه ولایت فقیه بپردازد. درادامه این نوشتار اولاً به نقد استدلال ایشان، از دیدگاهی دورن مذهبی، شیعی، خواهم پرداخت. سپس به ارائۀ راهکاری توافقی برای جمع نظریات وآرای ناقدان ولایت فقیه درحوزۀ درون دینی خواهم پرداخت. همچنانکه از عنوان مقالۀ مذکور نیز پیداست، برادر گرامی جناب سین-الف، برای رد نظریۀ ولایت فقیه، اساساً این مسأله که حکومت وحق حاکمیت از آن خداوند است را نمی پذیرند ومحور استدلال را نیز تنافی این مسأله با مسألۀ اختیار انسان قرار می دهند. اما آیا براستی چنین است؟ دربرداشتی متفاوت اما سازگار با مبانی دینی وشرعی وعقلی وهمچنین هماهنگ وهمساز با مسألۀ اختیار می توان چنین گفت، که حکومت وحق حاکمیت ازآن خداست، اما خداوند چنین اراده فرموده که مردم با خواست واراده واختیار خود، این حاکمیت ولوازم وتبعات آنرا پذیرا شوند، ویا ازپذیرش این حاکمیت سرباز زنند چراکه می فرماید: "لااکراه فی الدین" ( سورۀ بقره – 256). دراین دنیا هیچ اجبار واکراهی از سوی خداوند برای پذیرش آن حاکمیت الهی وحاکمیت اولیای الهی نیست. منصوبان الهی، دارای مشروعیتی الهی برای حکومت هستند که خداوند قادر وتوانا آنرا به این ذوات مقدسه سلام الله علیهم عطا فرموده است. اما این مشروعیت الهی که تنها برای شخص نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم وائمۀ هدی سلام الله علیهم ثایت است، ازسوی پروردگار برمردمان تحمیل نشده است. آری، مردمان اگر درمقام اطاعت اوامرالهی برآیند، باید به حاکمیت آن ذوات مقدسه تن دهند، اما اگردرمقام عصیان برآمدند، مستوجب تحمیل وشکنجه وزندان وزور نمی شوند. خوانندۀ گرامی توجه به این مطلب داشته باشد که بحث دراین رابطه، همچنانکه پیش تر نیز اشاره شد تنها مختص به ذوات معصومین سلام الله علیهم اجمعین است. واساساً همین مشروعیت الهی حکومت، نیز ناشی از داشتن همین ملکۀ عصمت است ونه هیچ چیز دیگر. برپایۀ آنچه گذشت، اولاً ولایت وحکومت تنها از آن خداوند است، اوست که بواسطۀ این ولایت، اولیایی معصوم ومصون ازخطا، ونه هرکسی، را بعنوان کاندیدا به مردمان عرضه می کند. حال این بندگانند که با توجه به اختیار، مسؤولیت انتخاب این یا آن را می پذیرند. میبینید که دراین صورت بندی، نه انکار اصل حاکمیت الهی لازم می آید ونه تعارضی با ضروریات مذهب حاصل می شود. بالعکس شواهد پشتیبان این نظریه با استناد به کتاب وسنت فراوانند. همچنانکه عقلاً ومنطقاً نیز پذیرفته است. وگرنه معقول نیست که شأن پیامبر را تنها درحد تشریع آنهم درجزئی ترین تفاصیل بدانیم، اما حق تطبیق را برای آنان قائل نشویم. بنظر می رسد مسألۀ حاکمیت الهی وحصر داشتن این شأن برای ذوات مقدسۀ معصومین سلام الله علیهم، سازگارتر با مبانی مذهب وشرع ونیز درشرایط کنونی راهگشاست. باتوجه به همین پیش درآمد نسبتاً طولانی است که می توان گفت، تمامی آیات مورد استناد آیت الله خمینی، وبدون ورود به مناقشۀ تفسیری وتأویلی، حتی اگر ولایت وحکومت را برای معصومین ثابت کنند، که به نظر این حقیر بوضوح دلالت براین امر دارند، اما با این همه این ولایت وحکومت تنها محصور ومخصص به ذوات کسانی است که مستقیماً از سوی پروردگار محل امانت ولایت وحکومت قرار گرفته اند واین تفویض هم به اعتبار ملکۀ "عصمت" بوده است، چرا که " إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا "(احزاب- 33). چنین شأنی را اگر برای هیچ کس جزاین ذوات مقدسه متصور ندانیم، چنانکه هیچ شیعه ای از عالم گرفته تا عامی، چنین مدعایی ندارد، بنظر می رسد تکلیف ما ونویسندۀ گرامی آن نوشتار وبسیاری با حاکمیت جور ولایت مطلقۀ فقیه آنهم بدون نیاز به ورود به مناقشه های تأویلی وتفسیری روشن می شود. وگرنه رجوع به منابع تفسیری وبویژه احادیث رسیده از معصومین سلام الله علیهم درتفسیر آیات سورۀ نساء بصراحت منظور از امانت وادای آنرا مسأله امامت وولایت وبطور خاص ائمۀ معصومین سلام الله علیهم اجمعین وولایت آنها می داند. آیت الله العظمی منتظری درکتاب "نظام الحکم فی الاسلام" درذیل همین آیات، به نقل از تفسیر نورالثقلین ج1 ص 479 و همچنین کافی شریف ج 1 ص 276 به این معنا اشاره دارند.( نظام الحکم فی الاسلام – ص 146) نویسندۀ گرامی آن مقال به تبع همین مبنا وبا توجه به همان نگاهی که درآغاز نوشتارشان مطرح نموده اند، به مسألۀ "اولی الامر" در آیه " يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا ﴿نساء - ۵۹﴾ اشاره داشته ومباحثی را مطرح فرموده اند که لازم توضیحاتی بطور هرچند فشرده خدمتتان تقدیم گردد: - نخست اینکه امام معصوم سلام الله علیه، درتفسیر این آیه مسألۀ اطاعات از اوصیا را ومفترض الطاعه بودن این ذوات مقدسه را با استناد به این آیه بیان فرموده اند. ازجمله : از امام صادق سلام الله علیه دربارۀ اوصیا واینکه آیا اطاعت آنها لازم وفرض است، سؤال شد، ایشان فرمودند: بلی، اینان اوصیا همانانی هستند که خداوند تبارک وتعالی دربارۀ آنها فرموده است: "" أطيعوا الله وأطيعوا الرسول وأولي الأمر منكم ". ( كافي شریف - ج 1 - ص 187) - برید عجلی می گوید، ازامام صادق سلام الله علیه دربارۀ قول خداوند تبارک وتعالی : " إن الله يأمركم أن تؤدوا الأمانات إلى أهلها وإذا حكمتم بين الناس أن تحكموا بالعدل". امام فرمودند : به ما وازما گفته شده است، که امام اول کتابها وعلم وسلاح را به امام بعد ازخود بدهد و"اگر درمیان مردمان داوری نمودید با عدالی که درمیان دستان شماست داوری کنید (حکم کنید.) سپس خداوند به مردم می فرماید: "ای کسانیکه ایمان آورده اید از خدا اطاعت کنید واز رسول واولی الامر خودتان اطاعت کنید." اینان تنها ودرخصوص ماست، پس (خداوند) تمامی مؤمنان را تا روز قیامت به اطاعت ما فراخوانده است.... ( كافي شریف - ج 1 - ص 276) - از ابی بصیر روایت شده است که از امام صادق سلام الله وصلواته علیه دربارۀ قول خدواند عزوجل درآیۀ " اطیعوا الله واطیعوا الرسول واولی الامر منکم" پرسیدم" پس ایشان فرمود: دربارۀ علی ابن ابی طالب وحسن وحسین علیهم السلام نازل شده است. ( كافي شریف - ج 1 - ص 288- 289) این موارد وروایاتی از این دست بویژه با رجوع به راسخون فی العلم برای تفسیر آیات قرآن کریم، بیانگر مفترض الطاعه بودن امام معصوم سلام الله علیه بعنوان مصداق منحصر بفرد "اولی الامر" است. - دوم اینکه، فرموده اید وبنده نیز تصدیق می نمایم، آیت الله خمینی بواسطۀ مشرب عرفانی خاص خود واستادانش، شآنیت هم سنگ امام معصوم واولی الامر حقیقی برای خود قائل بودند، که البته آنرا می توان مصداق اتم واکمل کفر ودروغ بستن به آیات قرآن وکلام الهی دانست، وازاین منظر هم این مطلب کاملاً درست وبجاست، اما نباید ازاین نکته نیز غافل شد، که این سوء استفاده ویا تحریف کلام از موضعش توسط آیت الله خمینی ویا هرشخص دیگری ما را درمسیر انکار اصل موضوع وولایت معصومین سلام الله علیهم اجمعین چه دربعد تکوینی وچه دربعد تشریعی، قرار دهد. چه آنکه حتی درمیان مفسرین بنام اهل سنت نیز کسی منکر مفترض الطاعه بودن اولی الامر نیست وتقریباً آنرا می توان اجماع فریقین دانست. بنظر می رسد اگر درخصوص این موضوع بحث برسر مصادیق اولی الامر صورت گیرد، بحثی منطقی تر وسازگار با مبانی درون دینی ودرگام بعد درون مذهبی شکل خواهد گرفت. دربخشی دیگری از مقالۀ مورد بحث نویسنده گرامی می کوشد، نشان دهد که بواسطۀ عدم ذکر فعل "اطعیوا" برای اولی الامر، پس اطاعت ازآنها لازم نیست، حال آنکه می دانیم "و" موجود "الرسول" و"اولی الامر" واو عطف است که هر دو را مشمول فعل "اطیعوا" می نماید، ودرست درنفطۀ مقابل برداشتی است که اطاعت از اولی الامر را لازم نمی داند، بلکه بواسطۀ دانستن این نکته می توان دریافت اطاعت از اولی الامر هم ارز اطاعت از رسول بشمار می آید. ضمن آنکه درهمین قرآن درموارد متعدد دیگر از اطاعت خدا ورسول درکنار یکدیگر نامبرده شده است. چنانکه خداوند تبارک وتعالی می فرماید : " قُلْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ فإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْكَافِرِينَ ( آل عمران- 32) / وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا (نساء – 69)/ وَأَطِيعُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ( آل عمران-132). به استناد همین همراهی دراطاعت هم هست که اصولاً تفکیک میان حکم خدا ورسول صحیح نیست. حکم رسول همان حکم خداست وچیزی جزحکم خدا نیست، وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى . إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى ( النجم 3- 4 ). مسلمانان دستور خواندن نماز را به واسطۀ رسول از خداوند دریافت می کنند، همچنانکه کیفیت بجا آوردنش نیز بفرمان رسول واولی الامر صورت می گیرد. ازاین منظر تفکیک آیت الله خمینی نیز قطعاً ناصحیح وناصواب است. پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم حکمش چه دربارۀ نماز وچه دربارۀ تصمیم برای جهاد و... همان حکم الهی است وتمایزی وتفکیک میان این دو نمی توان قائل شد. از سوی دیگرهم هیچ کس جز پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم وائمه معصومین سلام الله علیهم نمی تواند، چنین شأن وجایگاهی ندارد، وعصمت ونص صریح الهی شرط لازمۀ تحقق چنین شأنیتی است. سرور گرامی، درفراز پایانی این نوشتار لازم می دانم، بار دیگر براین نکته پای بفشارم که بنده نیز اشکلاتی اساسی وبنیادین به کلیت نظام ولایت مطلقۀ فقیه وارد می دانم وآنرا بدعتی می دانم که بنیانگذار آن، آیت الله خمینی، باید پاسخگوی میلیونها انسانی باشد که همچون سامری، مسبب انحراف وضلالت دنیوی واخروی آنان گشت؛ ونیز باید پاسخگوی تمامی خونهای پاکی باشد که درراه ایستادگی دربرابر این بدعت شوم به فرمان واشارۀ او برزمین ریختند، اما فراموش نکنیم که آیت الله خمینی مصداق فرمایش امام صادق سلام الله علیه است که فرمودند: " من ادعی الامامه ولیس من اهلها فهو کافر" (هرآنکس که ادعای امامت نماید وشایستگی آنرا نداشته باشد، کافر است) (کافی شریف- ج1 – ص 372) . آیت الله خمینی با قائل شدن شأن امامت وولایت معصوم برای خود، وتصریح به اینکه ولایت فقیه همان ولایت رسول الله است، درحقیقت مصداق کفر مورد اشاره دراین حدیث شریف هستند. جان کلام آنکه، نمی توان ونباید به بهانۀ وجود دجالها وخمینی وخمینی ها که درطول تاریخ آمده اند ومی آیند وخواهند آمد، اصل امامت وولایت را منکر گشت.
**مصاحبه ها ومقالات مندرج در سايت رسام لزوماً ديدگاه رسام نمي باشد.