خبرهایی که این روزها از اوضاع و احوال مهاجران افغان در ایران می رسد، واژه آپارتاید را در ذهن خیلی ها تداعی می کند. برای من، شنیدن عبارتهایی مانند منطقه افغان ممنوع (مازندران)، یا خبرهایی مثل ممانعت از ورود مهاجران افغان به یک پارک تفریحی در اصفهان، اکنون که چند سالی است در خارج از ایران زندگی می کنم، حیرت آور و آزاردهنده شده است. شاید به این دلیل که حالا دیگر می دانم افغان بودن ننگ و عار نیست و دریافته ام که می توان در یک کشور دیگر زندگی کرد و همانند شهروندان آن، از حقوق مساوی برخوردار بود، درس خواند، کار کرد، سفر کرد و دلمشغولی هایی فراتر از زنده ماندن و گرسنه نماندن داشت. اگر هنوز در ایران بودم، بی تردید به این تقدیر تن می دادم و همانند صدها هزار مهاجرِ ناگزیر دیگر، فکر می کردم که ما محکوم به چنین سرنوشتی هستیم و میزبان حق دارد برایمان تعیین تکلیف کند. محلات 'افغان ممنوع' در مشهد، شهری که من نزدیک به دو دهه، از همان سالهای کودکی در آن زندگی کردم، محلات مشخصی بود که افغان ها حق نداشتند در آنها زندگی کنند... نه، بهتر است بگویم محلاتی بود که افغان ها حق داشتند در آنها زندگی کنند؛ از آن جمله، محله فقیرنشینی بود در شرق شهر، به نام طُلاب، که جمعیت زیادی از افغان های مهاجر را درخود جای داده بود. افغان ها در این محله کارگاه های (عمدتاً مخفیانه) خیاطی و گلدوزی و کفشدوزی داشتند و دفاتر احزاب افغانی و مدرسه های خودگردان افغانها هم بیشتر در همین محله بود. نام چند محله دیگر هم یادم هست، از جمله گُلشهر، محله ای در جنوب شرق شهر که به خاطر کثرت حضور افغان های هزاره، به کابلستان معروف شده بود و همینطور محله های مهرآباد و قلعه ساختمان و خواجه ربیع و طبرسی و چند محله حاشیه ای دیگر. در دنیای کودکی من، محلاتی که افغان ها می توانستند در آنها اقامت داشته باشند، بسیار گسترده و وسیع به نظر می رسید، اما حالا که به نقشه مشهد نگاه می کنم، می بینم تمام وسعتِ مجاز برای هموطنانم در این شهر بزرگ مهاجرپذیر، به سختی یک پنجم شهر را دربر می گرفت. وقتی منطقه ای، افغان ممنوع می شد، مدرسه ها دانش آموزان افغانی را نمی پذیرفتند و بنگاه های معاملات حق نداشتند در آن مناطق به مهاجران افغان خانه اجاره بدهند. هیچ قانون مشخصی در این مورد وجود نداشت که بر چه اساس، یک محله، افغان ممنوع می شد. افغانها که اساسا حق نداشتند یا به خود حق و جرات نمی دادند از مسئولان بپرسند چرا باید در محلات مشخص و محدود، آن هم فقیرنشین و عقبمانده زندگی کنند و کسی هم به آنها توضیح نمی داد. اما حدس و گمان خود مهاجرین عموما این بود که دولت می خواهد آنها را در محلات مشخصی جمع کند تا دسترسی به آنها و در صورت لزوم، اخراج دسته جمعی شان، آسان تر باشد. در محلات اعیان نشین شهر - یا اصطلاحا بالاشهر - هم البته می شد ردپای افغان ها را دید، نه فقط کسانی که برای کارگری به بالاشهر می آمدند، بلکه تاجران و سرمایه دارانی که حداقل از دید دولت و برخی مردم، جنسشان با بقیه افغان ها فرق داشت، دستشان به دهانشان می رسید، خانه های گرانقیمت اجاره می کردند، ماشین های مدل بالا سوار می شدند و فرزندانشان را به مدرسه های غیرانتفاعی (پولی) می فرستادند. کسانی هم که به نوعی اقامت شان سیاسی بود، حق داشتند در محله های اعیان نشین شهر زندگی کنند. نیمی از حدود دو دهه زندگی من در مشهد هم، به دلایلی، در همین محلات افغان ممنوع گذشت. محل دفن پدر: یک شهر افغان ممنوع پدرم پیش از جنگ در هرات زمین داشت و کشاورزانی که ما به آنها بزگر (برزگر) می گفتیم بر روی این زمین ها کار می کردند. حکومت کمونیستی که روی کار آمد، اصلاحات ارضی شد و زمین های پدرم را که از دید آنها یک فئودال نابکار بود گرفتند و بین همان کشاورزان تقسیم کردند. ما از بد حادثه به ایران مهاجر شدیم. حدود ده سال بعد، زمانی که دکتر نجیب الله، واپسین رئیس جمهور رژیم چپگرای افغانستان، سیاست های کمونیستی خود را تعدیل کرد، زمین های ما را هم پس دادند. حالا ما در ایران بودیم و زمین هایمان در افغانستان. پدرم چندباری به افغانستان بازگشت تا به زمین ها سرکشی کند و پول محصول زمین ها را جمع کند. رفت و آمد میان ایران و افغانستان تا آن زمان هنوز ضابطه مند نشده بود و بیشتر به صورت قاچاقی انجام می شد. در ایران هم به تازگی جنگ پایان یافته بود و دولت سازندگی به ریاست هاشمی رفسنجانی، کم کم سامان دهی به امور مرزها را آغاز کرده بود و یکی از این تدابیر، افزایش گشت های مرزی بود. پدرم در راه بازگشت از یکی از سفرهایش به افغانستان، طعمه یکی از این گشت ها شد. خودرو پلیس، وانت حامل پدرم و غله هایی که با خود از زمین های آزاد شده مان آورده بود را تعقیب کرد و وانت واژگون شد. پدرم در دم کشته شد، در منطقه ای بین سنگان و خواف در شرق خراسان. جنازه قابل انتقال به مشهد نبود، برای همین در قبرستانی در بخشداری خواف دفنش کردند. ما مهاجران، حتی اگر اقامت قانونی داشتیم، برای سفر بین شهری (در مسیرهای مشخص و مدت زمان معین)، باید از وزارت کشور برگه تردد می گرفتیم. گرفتن چنین برگه هایی، هم زمان بر بود، هم پول زیادی نیاز داشت، برای همین، شمار اندکی از اعضای خانواده، از جمله مادر و برادر کوچکم توانستند خود را به خواف برسانند. کوتاه زمانی پس از حادثه کشته شدن پدرم در تعقیب و گریز پلیس، خواف تبدیل به شهرستان شد و به دلایلی که هیچ وقت ندانستم، این شهر هم افغان ممنوع شد. من که به دلیل نداشتن برگه تردد، نتوانسته بودم در مراسم کفن و دفن پدرم حضور یابم، دیگر هرگز نتوانستم به آن شهر بروم و قبرش را ببینم... از همان سال تا هنوز. (ستار سعیدی - بی بی سی فارسی)
رسام؛ از مدتها پیش وبمناسبتهای مختلف رفتارهای تبعیض آمیز وناشایست نظام ولایت مطلقۀ فقیه نسبت به شهروندان افغانی مقیم ایران درکانون توجه رسانه های فارسی زبان قرار می گیرد. آخرین نمونه از این رفتارها را درممانعت شهروندان کشور افغانستان از ورود به پارکی درشهر اصفهان شاهد بودیم. نوشتار بالا از یک شهروند افغانی که سالهای نوجوانی وآغازجوانی خود را درایران زیسته واکنون درانگلستان ودربخش فارسی بی بی سی مشغول بکار است، مناسبتی شد تا دراین باره نوشتاری منتشر شود. رفتارهای تبعیض آمیز نظام ولایت مطلقۀ فقیه نسبت به شهروندان یک کشور دیگر، نه تنها دارای هیچ پشتوانۀ دینی، مذهبی واخلاقی نبوده وبهیچ وجه موجه نیست، بلکه درتناقض وتضاد آشکار با آموزه های الهی دین مبین اسلام ومذهب تشیع قرار دارد. درهیچ یک از منابع اصیل واصلی اسلامی به جواز چنین رفتارهایی حکم داد نشده است ودراسلام هیچ قوم، ملیت ونژادی دارای برتری ذاتی بردیگر اقوان نبوده ونیست، بلکه برعکس قرآن کریم معیار برتری را تنها وتنها درتقوای الهی دانسته است. امیرالمؤمنین سلام الله علیه که نظام ولایت مطلقۀ فقیه به دروغ مدعی است درراه احیای حکومت عدل علوی گام برمی دارد درکتاب شریف نهج البلاغه ودرفراز از عهد خود به مالک اشتر انسانها را به دو دسته، برادر دینی ویا همنوع انسانی تقسیم بندی نموده وبرضرورت حفظ کرامت تمامی انسانها درسایۀ حکومت اسلامی پای می فشارد. اینگونه رفتارهای تبعیض آمیز ضد انسانی نسبت به اتباع یک کشور همسایه ومسلمان تنها گواه دیگری از غیر مذهبی بودن وغیر اسلامی بودن رژیم ولایت مطلقۀ فقیه است. نگاهی به بیوت مراجع تقلید اصیل نشان می دهد که فعالات دردفاتر وبیوت این بزرگواران از شهروندان کشورهای گوناگون از افغانستان گرفته تا عراق وپاکستان وکشورهای آفریقایی هستند وهیچ گاه تمایزی دراین باره دیده نشده است. مراجع تقلید بزرگ شیعه درطول تاریخ از شهروندان کشورهای گوناگون بوده اند ودراین باره نیز هیچ تمایز وتبعیض درحوزه های علمیه موجود نیست. تنها پس از استقرار نظام ولایت فقیه وآمیزش نا میمون سیاست ومذهب ولایت مطلقۀ فقیه بود که دامنۀ این رفتارهای تبعیض آمیز نسبت به شهروندان واتباع دیگر کشورها نیز کشیده شد. مسألۀ تبعیض نسبت به اتباع کشورهای دیگر درسایه حکومت کنونی ایران، تنها به شهروندان کشور افغانستان محدود نمی شود، واتباع دیگر کشورها نیز مانند عراق وپاکستان وغیره نیز مورد تحقیر وتبعیض قرار می گیرند واز حقوق اولیۀ خود در اشتغال وتحصیل وغیره محروم می شوند. مسأله ای که درنهایت به تنفر نسل جوان حاضر از ایران دامن زده است وبعضاً حالت افراطی بخود گرفته وعلاوه برحکومت ایران، شامل احساس تنفر از ایرانیان هم شده است. مسأله ای که درآینده می تواند پیامدهای خطرناکی نسبت به کشور داشته باشد وبه همزیستی مسالمت آمیز میان ایران وکشورهای همسایه بشدت لطمه وارد کند. ازاین رو بسیار ضروری است که شهروندان ایرانی درگیر سیاستهای نادرست حاکمیت نشده وبا مرزبندی میان خود ورفتارهای حاکمیت درصدد جبران این سیاستهای نادرست حاکمیت درحد امکان برآیند. نکتۀ آخر اینکه رفتارهای تبعیض آمیز حاکمیت کنونی تنها محدود به اتباع کشورهای دیگر نیست بلکه درنظر حاکمیت کنونی حتی درمیان ایرانیان نیز کسانی هستند که شهروند درجۀ دوم بشمار می آیند وسزاوار تبعیض! تبعیض میان اقلیت های قومی ومذهبی وعقیدتی همه وهمه نمونه هایی ازاین عملکرد غیرمذهبی وضد مذهبی بشمار می روند. حتی درمیان اکثریت شیعه نیز، شیعیان غیرباورمند به ولایت مطلقۀ فقیه از حقوق قانونی ومسلم خود محروم می شوند.