یک روز ملانصرالدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد. الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت …او مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت کرد. او نمی دانست که خر از پله بالا می رود، ولی به هیچ وجه از پله پایین نمیاید !!!هر کاری کرد الاغ از پله پایین نیآمد.او الاغ را رها کرد و به خانه آمد که استراحت کند.در همین موقع دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد !!!وقتی که دوباره به پشت بام رفت ، می خواست الاغ را ارام کند که دید الاغ به هیچ وجه آرام نمی شود. برگشت و بعد از مدتی متوجه شد که سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف چوبی آویزان شده، بالاخره الاغ از سقف به زمین افتاد و مرد … بعد ملانصر الدین گفت : لعنت بر من که نمی دانستم که اگر خر به جایگاه رفیع و پست مهمی برسد هم آنجا را خراب می کند و هم خودش را میکشد …!!! حال قضاوت این داستان و وضعیت اکنون سیاست ایران با شماست ازفرستاده های کاربران