احمدرضا احمدپور، عضو جبهه مشارکت ایران اسلامی، وبلاگ نویس وروحانی منتقد و فعال سیاسی خلع لباس شدهای است که بعد از گذران سالهای سخت در زندانهای مختلف کشور، به ایذه تبعید شده و روزهای تبعیدش به کشت میوههای کمیاب میگذرد. او اکنون یک سیاستمدار و تحصیل کردهٔ حوزه علمیه یا دین پژوه نیست، یک باغبان عاشق رویش است. مصاحبه وبسایت ایران وایر با وی را بخوانید: از چه زمانی به باغبانی علاقه مند شدید؟ میشود گفت همواره در طول زندگیام به گل و گیاه علاقمند بودم. اولین باری که کشت را تجربه کردم به سه یا چهارسالگیام بر میگردد، در زادگاهم باغچهای داشتیم که مادرم با کمک خواهر و برادر بزرگترم آن را کشت میکردند. گاهی باقلی میکاشتند شکوفههای باقلی را خیلی دوست داشتم، خاطرات شیرینی در کنار مرحومه مادرم در آن باغچه به خاطر دارم. شاید همان خاطرات شیرین بود که علاقه به گل پروری و حفظ محیط زیست را در من زنده نگه داشت. شما به هر حال تحصیلات حوزی داشتهاید، تحصیل و حتی تدریس کردهاید و حالا در تبعید در حال درختکاری هستید، به نظرتان مابین این دو شکل زندگی چه نقاط مشترکی وجود دارد؟ بله. بخش اصلی عمرم به یادگیری ادبیات عرب، فلسفه، اصول، فقه اسلامی و پژوهشگری حقوق و علوم اسلامی و اجتماعی در حوزه علمیه و درعین حال گاهی تدریس و فعالیت سیاسی و اجتماعی و فرهنگی گذشت. با این حال هر وقت فرصت میکردم از حضور در طبیعت و همدمی با گل و گیاه دریغ نمیکردم. حتی در جبهههای جنگ در جزایر مجنون هورالعظیم و نیزارهای زیبای آن که یک تالاب مشترک بین ایران و عراق است، گاهی توجهم به گل و گیاه و خانوادههای کوچک اردکها و قویهای زیبایی جلب می شد که زندگی عادیشان توسط حضور نظامی ما ایرانیها و عراقیها برآشفته شده بود. در زندان هم امکان مراقبت از گل و گیاه را داشتید؟ ایام سکوت و تنهایی زندان سبب شد تا توجهم به گیاهان بیشتر باشد. یادم هست سال ۱۳۸۹ در بند ویژه روحانیت در زندان لنگرود قم در طبقه سومِ تختی قرار داشتم که کنارش پنجرهٔ کوچک رو به بیرونی بود. یک نفر زندانی پیش از من موفق شده بود در یک قوطی پلاستیکی یک دانه لوبیا و یک دانه عدس بکارد تا همان جوانه های عدس و لوبیا امیدبخش فردایش باشند. وقتی آن تخت را تحویلم دادند دانهها جوانه زده بودند. هفتهها با انگیزه و علاقه عجیبی آنها را تیمارداری و مراقبت کردم و از این مراقبت انرژی میگرفتم. سرنوشت آن جوانهها چه شد؟ یک روز اعلام بازدید کردند. ما را از بند خارج کردند و گارد تفتیش وارد اتاق شد وقتی بعد از بازرسی به بند برگشتیم همه جا آشفته بود و نمیدانم مشکل آن گلدان زندگی بخش چه بود که با خودشان بردند و مرا از داشتن آن محروم کردند! همینجا بود که سهراب سپهری را به یاد آوردم و زیرلب زمزمه کردم که؛ «جای مردان سیاست بنشانید درخت تا هوا تازه شود». احساستان چه بود؟ ناراحت و دلتنگ بودم اما باتمام وجودم درک کردم که مسیر درستی را انتخاب کردهام و اینکه مدیریت کلان زندانبانی در ایران چقدر از رویش و شکوفایی بیزارند. از همان زمان اندیشه کشاورزی به ذهن تان رسید؟ تقریبا میشود گفت بله. هم آن زمان و هم در روزهایی که پس از آن در زندانهای قم و اهواز و پارسیلون خرم آباد گذراندم، مدام به فکر باغداری و کشت و دامداری بودم وگاه، رویای پروراندن آنها را در خواب و بیداری میدیدم. در آغاز تبعید در ایذه نیز ضمن داشتن رویای گل پروری و دام پروری و نیز رفت و آمد پی درپی به قلب طبیعت و روستا، تلاش کردم تا کاری در همین مورد برای درآمد و گذران زندگی دست و پا کنم اما متاسفانه به علت مشکلات فیزیکی خودم و به لطف مصلحت اندیشان پنهان و پیدا هرگز این شرایط فراهم نشد! چطور شد که به فکر پرورش میوه های کمیاب مثل فیسالیس و پاپایا افتادید؟ در دوران حبس برای مشغله دوران تبعیدم زیاد فکر میکردم. وقتی به مرخصی میآمدم از راه جستجو در اینترنت این دو میوه درختی و بوتهای نظرم را به خود جلب کرد، در موردشان تحقیق کردم در روزهای گذران حبس به ذهنم رسید در زمان تبعید برای کشت و پرورششان تلاش کنم. نتیجه این بود که به بار رسیدن فیسالیس و پاپایا در این شهرستان محتمل است و در صورت نتیجه دادن به لحاظ خواص ویژه خوراکی، درمانی، دارویی، آرایشی میتواند از حیث اقتصادی برای شهروندان ایذهای درآمدزا باشد. از کجا شروع کردید؟ یعنی بذرشان را از کجا بدست آوردید؟ پس از نتایج تحقیقات توانستم به کمک خانوادهام از تهران حدود سه هزار بذر فیسالیس و تعدادی میوه پاپایا توسط یکی از دوستان فیس بوکیام به نام «حسین بنافی» از جنوب شرق کشور در مرز پاکستان تهیه کنم و از بهار ۱۳۹۳ شروع کردم. ابتدا بذر پاپایاها را در باغچه کوچک خانه و در کاسه های یکبار مصرف کاشتم که تقریبا مابین ده تا ۱۴ روز جوانه زدند، بعد از آن بذر فیسالیسها را کاشتم و از همان ابتدا شروع کردم به یاداشت کردن همه اتفاقات و تصمیمهایم دراین مورد، تا اشتباهات را به خاطر بسپرم متاسفانه از حدود سه هزار بذر فیسالیس و دوهزار بذر پاپایا تنها حدودا ۱۰۰ عدد نهال پاپایا و ۲۰ بوته فیسالیس باقی ماند. چرا؟ به هر حال من امکانات کافی یا گلخانه و مکان و ابزار مناسب نداشتم و همین باعث از بین رفتن بیشتر جوانه ها و نهال ها شد. در زمستان یک گلخانهٔ ۱۲ متری را با شیوهای کاملا ابتکاری درست کنم و نهالهای باقیمانده را به گلخانه منتقل کردم و برخی از گلدان ها را نیز تغییر دادم. خلاصه تمام سعیام را به خرج دادم تا آنهایی که مانده اند، دوام بیاورند. الان نهالها درچه وضعیاند؟ در حال حاضر فیسالیسها به میوه رسیدهاند و از هر بوته یک متری میتوان ۲ تا ۳کیلوگرم میوه خوش طعم فیسالیس برداشت کرد که به علت نداشتن جای کافی تعدادی از فیسالیسها را نزد خانوادهام به قم منتقل کردم. در مورد پاپایاها بله اما در مورد فیسالیس ها خیر بذرهای فیسالیس در بهار سال ۹۳ به علت کمبود امکانات همگی از بین رفتند و تعداد بوتههای موجود مربوط به کشت اول پاییز است که پس از قریب ۵ تا ۶ ماه به بار نشستهاند. مسئولین استان هم واکنش تشویقی نشان دادند؟ در ایذه برای چنین فعالیتهایی از سوی مسئولین ارزش چندانی قائل نیستند؛ جز اینکه پس از پیگیریهای زیاد، ماه گذشته از سوی جهاد کشاورزی ایذه آمدند و از گلخانه خانگی و فیسالیسها دیدن کردند و چند عکس گرفتند.
همین؟ بله همین!
به غیر از فیسالیس و پاپایا بختتان را در مورد میوههای کمیاب دیگری هم آزمودهاید؟ درخت انبه و شاه بلوط را هم بصورت گلدانی کاشتهام که این دو مورد نیز برای اولین بار است که در خوزستان کاشته میشوند و نهالشان الان یکسالهاند، اما درخت انبه تقریبا پس از ۹ سال و شاه بلوط پس از ۲۰ سال یا بیشتر به ثمر خواهد رسید. تعدادی درخت دیگر نظیر لیموترش و لیموشیرین و پرتقال و درختی که از خانواده پرتقال و لیموست به نام «دبه» نیز کشت کردهام که آنها هم یکسالهاند. دبه یک میوه محلی است؟ به گمانم این میوه در واقع همان بالنگ باشد که با آن مربا درست می کنند اما من آن را تنها در ایذه دیده ام میوه آن تقریبا دوبرابر پرتقال اما بسیار ترش و لذیذ است و تقریبا پس از سه تا ۵ سال به بار مینشیند. ۵۰۰ نهال بادام کوهی نیز که بومی رشته کوههای زاگرس است به عمل آوردهام. امیدی به ادامه کارتان دارید؟ امید که دارم اما اگر زمین مناسب در اختیارم نگذارند همه زحماتم در ایذه به هدر خواهد رفت و باید در جای دیگر از نو آغاز کنم. چرا فکر میکنید کشت فیسالیس و پاپایا و انبه و شاه بلوط در خوزستان برای اولین بار رخ داده؟ پیگیر ماجرا بودم و میدانم تاکنون در هیچ کجای خوزستان کاشته نشده که به ثمر رسیده باشد. ادارات مربوطه دولتی هم این ادعا را تایید کردند. شاید باورتان نشود برخی دست اندرکاران و مسئولین مربوطه برای اولین بار اسم فیسالیس و پاپایا به گوششان میخورد. شاید علت بیتوجهی مسئولین هم همین باشد … ممکن است اما با توضیح و شرح اهمیت اقتصادی و اشتغال زایی و ویژگی های خاص فیسالیس و پاپایا باز هم در رویه آنها تغییر مثبتی احساس نشد! فیسالیس در سطح کشور بسیار کمیاب است و تنها در ورامین بصورت معدود و گلخانهای کشت میشود. اخیرا هم جهاد کشاورزی رامسر و تنکابن در کشت انبوه این محصول با ارزش در شمال کشور اقداماتی انجام داده. اما پاپایا جز در گوشه کوچکی در مرز پاکستان در جنوب شرقی ایران در هیچ کجای ایران کشت نمیشود. پاپایا درختی است که قابلیت کاربرد زینتی در بلوارها و پارکهای شهری را نیز دارد. به نظرتان طی مسیر سیاست دشوارتر است یا باغبانی؟ مهم انگیزه و هدف مسیر است اما بطور طبیعی مسیر باغبانی از صداقت و صفای دل بیشتری بهرمند است تا مسیر سیاست. البته روی آوردن من به پرورش گل و گیاه به هیچ وجه به منزله کناره گیری از دنیای سیاست نیست و اینها در تقابل هم نیستند، بلکه علاوه بر علاقه شخصی برای رفع تلخی تنهایی بود که اینجا دامنگیرم شد.