نامه ای به مناسبت سالروز تولد پسر آقای هنرور شجاعی از زندان اوین محمدحسین عزیزم، نور چشمم، آرزو و امیدم... یکساله شدی و حبس پدرت چهار ساله شد... یکساله شدی و یک سال شد که حسرت دیدارت را دارم... یکساله شدی و سایه پدر بالای سر نداشتی تا تابش مستقیم واقعیتها و آفتاب سوزان زشتیهای دنیا چشمانت را نزند. یکساله شدی و قلمروی دست و پا زدنت از کل زیستگاه من که یک سلول است بزرگتر شده است... یکساله شدی و کم کم روی پای خویش می ایستی و من، کم کم از پای می افتم... یکساله شدی و در حریم آغوش مادر می بالی و من در حریم خاموش شبها می نالم... یکساله شدی و می گویند شبیه من شده ای و من دیگر کمتر شبیه خویش ام... یکساله شدی و من هنوز دست کم، دوبرابر سن تو، در حبس و حسرت خواهم بود.... یکساله شدی و کم کم کلمات را یاد می گیری و من، کلماتم، کم کم، کم و گم می شوند... یکساله شدی و کم کم راه می روی و من می کوشم که راه خویش را گم نکنم... یکساله شدی و... تولدت مبارک آرش هنرور شجاعی. زندان اوین. مرداد ماه93