وقتي يك ديكتاتور كه هميشه از واژه «نظام» به جاي «من» استفاده مي كند و تبختر و تكبرش عادتي ديرين بوده و هست، به ناگهان ضعف و زبوني اش را از پرده بيرون مي اندازد، و وقتي «آقا» در سخنراني عمومي روز شنبه «سه بار» خود را «حقير» مي خواند و پشت نقاب دروغين تواضع ساختگي سنگر مي گيرد و عاجزانه مي گويد: (من با «حقارت» اعلام مي كنم...) بايد فهميد او صداي شكسته شدن نردبان زير پايش را به درستي شنيده است. بايد دانست كار او ديگر از كابوسهاي شبانه گذشته است و مقام معظم رهبري حالا در «بيداري» هم كابوس مي بيند. كابوسي كه هرگز تصور نمي كرد به اين سرعت تعبير شود. حقيقت اين است كه آيت الله خامنه اي و جمهوري اسلامي سقوط كرده است. و ما چون در «متن» حادثه ايم و روند اين سقوط را به قول سينمايي ها «فريم به فريم» و لحظه به لحظه دنبال مي كنيم، از سرعت شگفت انگيزش بي خبريم. اما تاريخ اين «فريم» ها را با سرعت واقعي مي بيند و عاقبت فقط در يك نيم خط خواهد نوشت:«خامنه اي مدت كوتاهي بعد از كودتاي انتخاباتي سال 88 سرنگون شد!» همين. رسم تاريخ، خلاصه گويي تمام رخدادهايي است كه ملتها لحظه لحظه اش را با عذاب و پايمردي و انتظار سپري مي كنند. آقاي خامنه اي شايد بارها كابوس آن نيم خط تاريخ را ديده بود كه مدام از توّهم دشمن مي گفت ولي حالا در بيداري، آن كابوس هولناك را تجربه مي كند! بزرگترين دشمن او، خودش بود و هست. برخي مي گويند دعواي احمدي نژاد با خامنه اي، ساختگي و «جنگ زرگري» است. من هيچ «كيمياگري» را در ميان حاكمان ايران نمي شناسم كه بتواند چنين جنگ زرگري را طراحي كند و ترتيب بدهد. و بدتر از آن، هيچ «بازيگر قابلي» را نمي شناسم كه چنين دقيق نقش خود را ايفا كند. يعني در تيم حاكميتي جمهوري اسلامي، نه بدنبال چنان طراح هوشمندي بايد گشت و نه بدنبال بازيگراني چنين قابل و مستعد. كه اگر اينها هنر طراحي بازي و بازيگري هوشمندانه را مي دانستند، وضعشان اين نبود كه اكنون هست. دعوا واقعي است. دعواي هميشگي بين «خواجه» و «غلام خانه زاد». گاهي در اين دعواها غلام خانه زاد، سر خواجه را در خزينه و حمام زير آب مي كند و به جايش بر تخت مي نشيند. و گاهي خواجه، پيشدستي مي كند و غلام را چيزخور مي كند و آن نمك به حرام را با مرگ موش مي كشد. اين ميان، همه «خانه زادان» و نوكران از فرمانده كل سپاه و رئيس بسيج و رئيس مجلس و مداحان و امامان جمعه، همگي به دنبال پيدا كردن «كفه سنگين» اين ترازو هستند. آنها فعلا" «خواجه» را حمايت مي كنند، ولي هيچكدام راه را بر «غلام بچه ي زيرك» نمي بندند، شايد روزگار بر مراد او گشت و او غلبه كرد و كليددار دولتسرا شد! خانه زادان و نوكران بايد روي اسب برنده شرط بندي كنند، وگرنه قربانيان بعدي اين دعوا خواهند بود. وضع آقاي خامنه اي، به دليل سرنوشت تلخي كه ثانيه به ثانيه به آن نزديكتر مي شود، بسيار «رقت انگيز» شده است. لااقل به خاطر همين سه بار اعترافي كه ديروز به «حقارت» خودش كرد، جاي ترحم دارد. رهبري كه ادعا مي كنند «سيد خراساني» است و داستانها مي سازند تا مقدسش كنند، روز به روز بيشتر لكه دار مي شود! آن هم از سوي غلامي كه خود از بخشداري به آقايي رساند! واقعا" رقت انگيز است وضع رهبر كه ياراني دارد مثل همين امام جمعه قم (حجت الاسلام سعيدي) كه براي تمجيد از مولايش، نحوه ي فارغ شدن مادر خامنه اي را در جمع تعريف مي كند و مي گويد: «رهبر موقع تولدش فرياد زده:يـــــــــــا علي! و قابله گفته:برو علي نگهدارت!» مي بينيد؟ همين يك دوست نادان، براي زمين زدن خامنه اي و لكه دار كردنش كافي نيست؟ سعيدي يك دروغي گفته كه حالا جزو پربيننده ترين فيلمهاي ايراني سايت «يوتيوب» شده است! اين دروغ كه نوزادي موقع تولد بگويد «ياعلي!» بسياري از متدينين جامعه را برآشفته كرده و برخي از دوستداران آقاي خامنه را هم دچار ريزش كرده است! اين وضع «رقت بار» شايد آغاز سرنوشت هولناك خامنه اي باشد كه بارها دستور خونريزي صادر كرد و گناهانش اكنون دامنگير مقام كبريايي اش شده اند! طرفداران ديگر آقاي خامنه اي هم هر كدام، بدترين دشمنان اين رهبر كابوس زده هستند. يكي از آنان، فرمانده سازمان بسيج (تيمسار بعثي محمدرضا نقدي) است كه براي كشورهاي عربي منطقه خط و نشان مي كشد كه «ما نيروي بسيجي به بحرين و يمن مي فرستيم» بيچاره نمي داند اين رهبر به اندازه كافي كابوس دارد و ديگر حتي توانايي رهبري بيت خود را هم ندارد، چه رسد به فرماندهي يك جنگ را! يا آن مداحان عربده كشي كه تا دهان باز مي كنند تا از «محاسن آقا» تعريفي بكنند، بايد مثل سعيد حداديان ابتدا با «عورت احمدي نژاد» (مشائي) تسويه حساب كند و باز «اسم مقدس آقا» را وسط يك مشت اسامي بالاي هجده سال مثل آلت و عورت و برگ درخت انجير به زبان بياورد و آقا را باز هم سرافكنده تر از قبل كند! از فيلم «ظهور بسيار نزديك است!» چيزي نمي گويم كه خامنه اي را اسباب مضحكه ي خاص و عام كرده است. آيا چنين رهبري، فقط از دست همين دوستان نادانش، حق ندارد در بيداري هم كابوس ببيند؟ آيا حق ندارد از «اخم» احمدي نژاد بترسد و با ابراز پشيماني و دلجويي از او، در دو سخنراني پي در پي مجيز آن غلام خانه زاد را بگويد؟ به راستي اگر احمدي نژاد به اخم و قهرش ادامه بدهد و شاخه را رها كند، خامنه اي به چه چيز «شجره طيبه ولايت» آويزان خواهد ماند؟ او كه شاخه نبريده اي را باقي نگذاشته است. با اينكه تعداد كابوسهاي روزانه، دارند از شمار بيرون مي روند، «آقا» و روزنامه كيهانش، هنوز كاملا" نااميد نشده اند. روز شنبه آقاي خامنه اي در سخنانش گفت:«بنده بناي ورود به كارها و تصميم هاي دولت را ندارم مگر آنجايي كه احساس كنم يك مصلحتي دارد تفويت مي شود (از بين مي رود) مثل اين كه در همين قضيه اخير- وزارت اطلاعات- اينجوري بود. انسان احساس مي كند يك مصلحت بزرگي دارد مورد غفلت قرار مي گيرد. خب، انسان وارد مي شود كه جلوي اين تفويت مصلحت را بگيرد. اين مسئله مهمي نيست. نظائرش هم اتفاق مي افتد. اما مخالفين، دشمنان بيروني، تريبون دارهاي بين المللي، بوق هاي تبليغاتي، از همين مسئله استفاده مي كنند براي اينكه فضاي تبليغاتي را شلوغ كنند.» روزنامه كيهان هم امروز در تبيين ماجراي بركناري و ابقاي مصلحي و قهر احمدي نژاد براي «كوچك نمايي اين ماجرا» نوشته است: ماجراي اخير به همين سادگي بود. اتخاذ يك تصميم نسنجيده از سوي رئيس جمهور و جلوگيري رهبري معظم انقلاب از انجام آن. اتفاقي كه به قول آقا «آنچنان هم از اهميت بالايي برخوردار نبود» و «نظائرش هم اتفاق مي افتد!»[منبع:كيهان امروز دوشنبه] حكومت تلاش دارد زشتي ها و اشتباهات مكرر خود را «ساده» و «عادي» جلوه بدهد. اما در اين كار هيچ موفقيتي ندارد. كداميك از اين اتفاقها، ساده و «طبيعي» هستند؟ آيا بر اساس همين قوانين فعلي، يك وزير مستعفي (حيدر مصلحي)، مي تواند با حكم رهبري دوباره ابقاء بشود؟ آيا وزير بعد از استعفاء نبايد دوباره از مجلس رأي اعتماد اخذ كند؟ آيا اساسا" بر طبق قوانين موجود، مقام رهبري قادر به انتصاب يك وزير يا ابقاي او در دولت هست؟ آيا اين اتفاقات به قول كيهان «ساده» هستند؟ پس درباره ساير اتفاقات چه پاسخي هست؟ كدام رئيس دولتي، وزير خارجه اش (منوچهر متكي) را در حين مأموريت رسمي (در سنگال) از وزارت عزل كرده است؟ آيا آن هم «اتفاق ساده اي» بود و دشمنان نظام آن را بزرگنمايي كردند؟ آيا بر اساس همين قوانين فعلي، رئيس جمهور حق تعيين معاون اول خود را دارد يا ندارد؟ آيا دخالت رهبر در عزل مشائي از معاونت اولي احمدي نژاد، امري قانوني و باز هم «ساده» بود؟ آيا ارتقاي درجه مشائي توسط احمدي نژاد، كه همه از آن به عنوان «دهن كجي» به رهبر ياد كردند، باز هم «امري ساده و عادي» بود؟ رئيس جمهور «مشائي» را از معاون اولي برداشت، ولي پست حساس تري به او داد و او را «رئيس دفتر رئيس جمهوري» كرد و دوتائي دو سال است براي ولي امر مسلمين جهان(!) «شيشكي» در مي آورند! آيا اين هم به زعم آقاي خامنه اي «امري عادي» است كه دشمنان از آن خوراك تبليغاتي ساخته اند؟ در كدام كشوري، رهبر يا شاه مي تواند به دستگاه قضائي امر كند كه از پيگيري پرونده فساد مالي يك مقام دولتي (محمدرضارحيمي) خودداري كنند؟ آيا اين هم امر معمولي و ساده اي است؟ آيا عدم تصويب بودجه سال 1390 تاكنون، يعني پنج ماه بعد از موعد قانوني تصويب بودجه، يك امر عادي است و باز هم دشمنان از آن سوء استفاده مي كنند؟ آقاي خامنه اي خودش بهتر از هركسي مي فهمد اينها به هيچ وجه ساده و معمولي نيست. او با تقلب و دروغ و خونريزي، دولتي را بر سر كار آورد كه فقط در همين دو سال، چندين بار باعث شده است تا مقام رهبري وارد كارزار شود و بر خلاف سخن روز شنبه اش «كه بناي ورود به تصميمات دولت را ندارم» وارد مسائل ريز و درشتي بشود كه جز «افتضاح حكومتي» نامي ندارد. ايشان مي گويد: « دخالت نمي كنم؛ مگر اينكه يك مصلحت بزرگي مورد غفلت قرار بگيرد!» خود ايشان حساب كند در دولتي كه با زور و تقلب بر سر كار آورده، چرا اين همه «مصلحت بزرگ» مورد غفلت قرار گرفته و مي گيرد كه هركجاي اين دولت را مي بينيم، نوك بيني مقام عظماي ولايت يا نمايندگانش در آن وارد شده است؟ اين چه پرده پوشي كودكانه اي است كه رهبري، بر عملكرد دولت و حكومت نامشروع خود مي كشد؟ آيت الله خامنه اي اكنون اسير دولتي خودساخته است، كه هر چندروز يك «غفلت بزرگ» و بلكه يك رسوايي بزرگ به بار مي آورد و البته تمام اين غفلتها در كارنامه شخص مقام معظم رهبري ثبت مي شوند. زيرا اين دولت، دولت منصوب و محبوب و همسو با ايشان است. اينها كه فهرست وار برشمرده شد، معدودي از نشانه هاي سقوط سيستمي است كه موريانه ي فساد و تباهي، آن را از درون پوسيده و پوك كرده است. اين ديوار دارد فرو مي ريزد و در واقع ريزشش آغاز شده، اما ما در «بطن» اين حادثه نشسته ايم و آن را با دقت و جزئياتي مي بينيم كه گاهي حتي حوصله مان را هم سر مي برد. آن نردبان «قدرت فردي» ولايت فقيه بدجوري ترك برداشته و بلكه شكسته شده و آن آقايي كه با غرور بر بلندايش نشسته بود، با فريادي هولناك در حال سقوط به پايين است. ما اين صحنه ي دلنشين سقوط ديكتاتوري ديني را با حالت «اسلوموشن / دور آهسته» داريم مي بينيم. شايد اين ديدن با همه جزئياتش، براي ما يك موهبت و نعمت بزرگ باشد. چه كسي مي داند؟ شايد اينگونه اين صحنه ي بزرگ و تاريخي، تا دهه ها در ذهن نسل ما و نسلهاي بعد و بعدي ايرانيان ثبت شود و در خاطرمان بماند. شايد اين باعث شود ديگر كسي جرأت نكند به «تنهايي» به بالاي نردبان حكومت بر يك ملت برود و بر ديگران حكمراني كند؛ خواه به نام «فقيه و امام»، و خواه به نام «خان و شاه»! و اما اگر دست من باشد، ميل دارم به آن نيم خطي كه از اين سقوط حتمي در تاريخ نوشته مي شود، چيزي بيفزايم و بنويسم:«آخرين ضربه به سقوط ديكتاتوري در ايران، توسط مردم ايران زده شد!» انصاف نيست اگر مردم ايران، اين افتخار را نداشته باشند كه «آخرين ميخ» را بر تابوت ديكتاتوري بزنند. حيف است كه اين مجسمه موريانه زده، خودبخود فرو بريزد. به نظرم براي سهيم شدن در اين اتفاق بزرگ، براي شراكت در كوفتن آن ميخها بر تابوت ديكتاتوري، هر كدام از ما بايد بگوييم:«سهم من كو؟» و كاري بكنيم. هرچند آن مجسمه موريانه زده، خودبخود فروخواهد ريخت و به هر روي، كابوسهاي تلخ آن «آقا» كه به دست خود «حقير» شد، اكنون در حال تعبير شدن است. ميخ آخرش را مردم خواهند كوفت. روز نوشته های بابک داد