محمد بهادری
ویژۀ رسام؛
«مترقی» واژهی فتانهای بود که هم شاه آن را دربارهی خودش به کار میبرد و هم چپها. هر دو هم دشمنان خود را «مرتجع» میخواندند. بعد از پیروزی انقلاب بسیاری از جوانان سرشار از خوشباوری و شورمندی از شهرهای مختلف ایران، کار یا تحصیل در دانشگاه را رها کرده و به دنبال «روحانیت مترقی» به قم آمدند. «روحانیت مترقی» همان روحانیت انقلابی بود که اسلام را نه از متن مقدس که از دل بدعتی به نام "مصلحت" بیرون می کشید. آنچه خوبان همه داشتند، «روحانیت مترقی» یکجا داشت؛ سنتی انقلابی و تجددی ریشهدار در سنت. تصویر «روحانیت مترقی» را بیش از آنکه خود روحانیت انقلابی ابداع کرده باشد، روشنفکرانی چون بازرگان، شریعتی و آل احمد ساختند. آنها بودند که میان روحانیت «اصیل» و غیراصیل تمایز میگذاشتند و اقلیتی از روحانیت را در برابر اکثریت روحانیت سنتی ستایش میکردند. آنها با درکی غیرتاریخی و ایدئولوژیک از مذهب و نهاد آن، فانتزی خود از روحانیت را به جای واقعیت آن گذاشتند. دانشجویان چپ اسلامی به رهبری یکی از همین روحانیان مترقی سفارت آمریکا را اشغال کردند. بعد هم آیت الله خمینی تعبیر تازهای ساخت: اسلام «ناب محمدی» در برابر «اسلام آمریکایی». اسلام آمریکایی همان اسلام غیرانقلابی بود. هزاران جوان به حوزهی قم سرازیر شدند تا هر یکی به عضویت این روحانیت مترقی درآید و در اسلامی که برتر از نه تنها همهی ادیان که از هرگونه ایدئولوژی دنیوی است، خبره شود. اواخر دههی شصت، بلور باورهای ترک خورده یکی یکی میشکست. «یخرجون من دین الله افواجاْ». همان طور که دسته دسته آمده بودند، گروه گروه با سرخوردگی و حس غبن حوزه را ترک میگفتند. اقلیتی هم ماندند. لذت نان شدن زیر دندان مذهب آنان را به آسیای حوزه کشاند و نگاه داشت. انقلاب که شد، حکومت و نهادهای دینی به سرمایهگذاری برای تبلیغ اسلام شیعه خاص خود روی آوردند؛ با شیوهها و «زبان روز». استخدام هنر و تکنولوژی در خدمت ایدئولوژی. این برداشت از دین به یگانه راه سعادت بشریت تبدیل شد و هر آن کس که خارج از این چارچوب فکری، اندیشه و نظری داشت به انواع انحرافات و گمراهی ها متهم می شد. این گمراهان، طیف بسیار وسیعی از مراجع تقلید شیعه در قم و نجف تا مردم کوچه و بازار را در بر می گرفت. بخش اعظم دگراندیشان شیعه، طرفداران اسلام آمریکایی و بعدها شاخه جدیدتر آن شیعه انگلیسی نامیده شدند. جمهوری اسلامی از ابتدای تاسیس، با تافته جدا بافته دانستن خود از سایر ایدئولوژی های مذهبی، خود را نماینده واقعی اسلام نامید و با خشونتی انکار ناپذیر سعی در حذف سایر اندیشه ها کرد. طبیعی است که سایرین نیز در مقابل این حملات دست به مقاومت و ضد حمله بزنند. تورم تقدس و غیاب تفکر انتقادی در ساختار جمهوری اسلامی راه را برای توجیه هر گونه سرکوب و حذفی چنان باز کرد که در این 36 سال شاهد ظهور مرجع تقلید انگلیسی هم در ادبیات رایج حکومتی بودیم تا بتوان حتی مقدس ترین ها را نیز از میان برداشت. در این میان روحانیت سنتی ومدافع استقلال حوزه بویژه مراجعی همچون آیت الله العظمی سید محمد شیرازی وپس از وی برادرش سید صادق شیرازی کوشیدند تا به بخش مذهبی جامعهی ایران نشان دهند ایمان دینی بدون تبعیض و خشونت و تجددستیزی ممکن است. به مردم بگویند سلوک مسلمانی با سبک متمدنانهی زندگی سازگار است و ایدئولوژی جمهوری اسلامی تنها شیوهی ممکن فهم اسلام و عمل بدان نیست. خودکامگی حکومت ایران و استبداد دینی حاکم بر کشور عملا حقوق شهروندی را از مردم ایران سلب نموده است. به این ترتیب حکومت کوشش دارد مردم را به اطاعت محض از خویش وادار نماید. فقدان آزادی بیان، ممنوعیت تجمع و تشکل های سیاسی و مدنی، سانسور کتاب و فیلم، فیلتر کردن سایت های اینترنتی و پارازیت های ماهواره ای برای ایجاد اختلال در گردش آزاد اطلاعات، ممنوعیت انتخاب پوشش برای زنان که هر روز سخت تر می شود، تبعیض های جنسیتی از تحصیل در دانشگاه گرفته تا انتخاب شغل و فعالیت های اجتماعی، محدودیت شدید برای اقلیت های دینی و مذهبی و قومی و سرکوب هر گونه فعالیت سیاسی و اجتماعی و مدنی که در مغایرت با سرسپردگی به دستگاه حکومت باشد از جمله دستاوردهای اسلام انقلابی سرسپرده به شوروی کمونیستی بوده وهست. در مقابل ارائه دهندگان قرائتهای رحمانی از دین که با خواسته ها و شیوه های زندگی امروزی بشری سازگاری دارد، برای آگاهی بخشیدن به مردمی که در فشارهای روزافزون حکومت قرار دارند سعی در استفاده از وسایل ارتباطی نوین جهت تاثیر گذاری بر جریان اندیشه و تفکر دارند. همین موضوع به بهانه ای در برخورد و اتهام زنی ها تبدیل شده است. داشتن روزنامه و شبکه ماهواره ای و سایت اینترنتی عاملی برای وابسته بودن به لندن و واشنگتن و برلین و مسکو می باشد در صورتی که حکومت نیز خود از تمامی این وسایل ارتباطی نوین استفاده کرده و حتی بسیاری از مراجع و وابستگان حکومتی نیز از آنها بهره برده، بدون اینکه با چنین اتهاماتی روبرو شوند. در اثر این رقابت، جمهوری اسلامی هر روز بیشتر از قبل اثرگذاری و قدرت نفوذ خود را از دست داده و امکان پاسخ دهی برای این حجم از اطلاعات و آگاهی را ندارد. بنابراین چاره جز مقابله فیزیکی و انگ زدن ندارد. در نظر آنها، همه دگراندیشان از مذهبی ها تا لائیک ها و از مراجع تقلید تا دانشجویان در صف اسلام ستیزان قرار دارند. معرفی این اسلام حقیقی وشناخت آن توسط مردم راه را بر فریبهای مزورانۀ روحانیت انقلابی میبندد چرا که اینگونه شناخت دگرگون کننده است و هزینههای بسیاری را بر شناسندگان و نیز پاسداران حکومت انقلابی تحمیل خواهد کرد. یکی از راهکارهای حاکمیت انقلابیون ملبس به لباس روحانیت، هزینه دار ساختن انتقاد در کشور بوده است. اتهام زنی، ترور شخصیت، بی آبرو ساختن منتقدین، زندان، حصر، شکنجه ودر نهایت حذف فیزیکی ومرگ سرنوشت کسانی بوده است که طی سی وشش سال حکومت اسلامی، از سر دلسوزی زبان به نقد واعتراض گشوده اند. بیگمان آنچه این روزها دربارۀ آیت الله سید صادق شیرازی وجریان شیرازی از تبلیغات منفی در جریان است، تدوام بدعت شومی است که بر اساس آن انقلابیون 57 آنرا تأسیس کردند براساس سنتی نانوشته وبرجای مانده از آیت الله خمینی هرمنتقد ومخالفی اجنبی ووابسته به خارج خوانده می شود تا با پاک ردن صورت مسأله بار دیگر تلاش برای یافتن راه حل به تعویقی شبه ابدی بیفتند. * مقالات ومصاحبه های مندرج در سایت لزوماً دیدگاه رسام نیستند.