مجید خیامی
ویژۀ رسام؛
انقلاب ایران با رویایی خوب آغاز و با کابوسی بد به پایان رسید. نیرنگ مفهوم کلیدی بحثهای جاری دربارۀ انقلاب ۵۷ است. مردم انقلاب را نتیجۀ خودفریبی و نیرنگ مخالفان رژیم شاه میدانند. آنچه آیت الله خمینی در پاریس در جلوت به مردم ایران و در خلوت به آمریکایی ها و غربی ها می گفت این بود که حکومت آینده ایران یک حکومت جمهوری متعارف دموکراتیک خواهد بود. قانون اساسیای که نوشته شد، برگرفته و متاثر از قانون اساسی جمهوری پنجم فرانسه بود و در آن یک کلمه درباره انحصار قدرت در دست روحانیون نبود، حاکمیت مردم به رسمیت شناخته شده بود و قرار بود یک حکومت دموکراتیک برخاسته از رای مردم و پاسخگو به رای مردم بر سر کار بیاید. اما زمانی که آیت الله خمینی به تهران آمد خلف وعده کرد و زیر آن قول و قرارها زد. ابتدا حکومت ولایت فقیه را بر سر کار آورد و بعداً هم، قبل از فوت، زمینه حاکمیت ولایت مطلقه فقیه را فراهم آورد که هیچ ربطی به خواست های قبل از سال 57 مردم نداشت. اگر قبل از بهمن 57 آیت الله خمینی به مردم می گفت ما حکومتی در ایران ایجاد خواهیم کرد که حکومت خدا است و یک نفر در آن حرف آخر را می زند و این حرف باید در همه مسائل فصل الخطاب باشد، مطمئناً ایشان به رهبری و انقلاب به پیروزی نمی رسید. آیت الله خمینی بعدها اظهار داشت که در پاریس تقیه و خدعه کرده است. او درسال 57 متوجه شد که اگر یک باره به ولایت فقیه اشاره بکند دور را از دست خواهد داد. او چطور توانست تمام طیف ها از چپ و راست و میانه را جمع بکند؟ برای اینکه متوجه شد آنها همه دموکراسی می خواهند. پس در کوتاه مدت وعده دموکراسی داد و یک حکومت نیمه جبهه ملی را هم سر کار آورد تا آمریکا و دموکرات های ایران را راضی بکند. بعد از همان روز اول اطرافیان خودش را به عنوان نماینده امام به همه وزارتخانه ها و نهادها فرستاد که قدرت واقعی در دستان آنها بود.
منطق تاریخ حکم میکرد که انقلاب ضد دیکتاتوری شاه، راه مصدق را ادامه دهد که با کودتای ۲۸ مرداد در نیمه مسدود شده بود. این دورنما را مرحله اول انقلاب نیز نوید میداد. از شبهای شعر کانون نویسندگان گرفته تا اعتراضات دانشجویان و روشنفکران، وکلا و کارمندان دولتی و دیگر اقشار میانی جامعه که به میدان مبارزه آمده بودند، همه حاکی از تلاش همگانی برای دستیابی به یک جامعه آزاد، مستقل و دمکراتیک بود. این که چگونه روحانیت موفق شد انقلاب را برباید و مهر اسلام را برآن بکوبد و به جای دموکراسی، نظام ولایت فقیه را به جامعه تحمیل کند، به غافلگیری مردم از سرعت انقلاب بر می گردد. همه از پیروزی زودهنگام انقلاب به معنای سرنگونی پهلوی غافلگیر شدند، حتی برندهها هم غافلگیر شدند و وقتی غافلگیر میشوی، نمیتوانی درست به اهداف برسی. جنبش بر خواستهای آزادیخواهانه لایههای متمایل به دمکراسی و مدرنیته مبتنی بود اما در نهایت به دست نیروهای ضد دمکراتیک و کهنهگرا افتاد. این نیروها موفق شدند در طول دهههای بعد قشرهای متمایل به مدرنیته را به عقب رانده و با تقویت تاریکاندیشی عمومیت یافته، بر راس قدرت باقی بمانند.
انقلابها یا باید هوشمند باشند و یا به نتیجه درخشانی ره نمیبرند. هوشمندی نیز به طور مشخص یعنی وجود یکی قدرت تشخیص نظری در میان کنشگران آزادیخواه جنبش و وجود یک سازماندهی اجتماعی عملی که تحت فشار دشمنان دمکراسی از هم نپاشد. معمولاً انقلابها یک دوره ماه عسل دارند، بعد دوره ترور و وحشت و بعد دوره استبداد و بعد ممکن است به دمکراسی برسند. واقعیت این است که این اتفاقات در جامعه ما افتاده و این پرونده هنوز بسته نشده است. معمولا ارزیابیها در دو سه دهه اول انقلابها، ارزیابیهای حماسی است و هرکس تلاش میکند که بگوید انقلابی واقعی او بوده؛ چه آنها که حاکمند چه آنها که محکومند.
تجربه انقلاب ایران، یک بار دیگر به روشنفکران ایرانی نشان داد که تصور تحول مکانیکی رو به پیشرفت برای جامعه، از زمانی که مدیریت سمت دهی به تحول از بالا اعمال میشود تصوری غیر واقعی است. تحول مثبت درگرو یک چارچوب فکری دقیق و واقعگرا، تبدیل آن به یک گفتمان متناسب با درک اجتماعی اکثریت، وجود یک تشکل سازمانیافته برای تحقق آن و اراده جدی برای مدیریت هوشمندانه این پروژه تحول است. انقلاب سال ۵۷ نشان داد که در نبود چنین مجموعهای، حتی حرکتهای میلیونی و به ظاهر انقلابی نیز جز به بردگی و به فقر کشیدن تودهها نمیانجامد. به هرحال انقلاب که در واقع میبایست تحولی در پیشرفت به سوی آبادی، رفاه همگانی و آزادی ایجاد کند، به قهقرا کشانده شد. شکستی که درآن چه ملیون و چه نیروهای چپ بخاطر اشتباهات نابخشودنیشان سهم بزرگی داشتند. این اشتباهات هنوز هم آنطورکه باید و شاید، نقد، تحلیل و بررسی نشدهاند و اگر چنین نشود تکرارشان در آینده اجتنابناپذیر خواهد بود.
برندگان اصلی این انقلاب سه نهاد روحانیتِ انقلابی، بازار و سپاه بودند که موفق شدند مثلث جهل، فقر و ترس را به صورت برنامهریزی شده در جامعه مستقر و مدیریت کنند. گسترش و استقرار این سه در جامعه ایرانی از یک سو به دلیل مدیریت آنها از بالا، و از سوی دیگر به واسطه تقویت مکمل و متقابل درونی خود آنها بود. رشد گرایشهای انقالابی چپ به حدی رسید که تحمل و قبول فقر فزاینده اقتصادی را ممکن ساخت و اعتراض فعال به این فقر به واسطه وجود دستگاه ترس محدود شد و تحت کنترل درآمد. ماهیت طبقاتی رهبری انقلاب به گونهای بود که نظم اجتماعی پس از انقلاب بر جهل تودهها، فقر میلیونی و ترس فراگیر بوده و هست. شاید اگر ماجراجویی اتمی رژیم و پیامدهای جدی ناشی از آن و نیز کاهش درآمدهای نفتی دولت نبود، جامعه ایرانی در درون این مثلث به اندازه کافی مسخ میشد که نتواند حتی برای چندین دهه دیگر از شرایط توصیف شده خارج شود.
انقلاب امروز به ضد انقلاب دگردیسی یافته است. در سطح گفت ونمود دیگر کسی خواستار انقلاب نیست. بسیاری خواستار مبارزۀ جدی با نظم حاکم هستند ولی انقلاب را دیگر یک غایت آرمانی نمیدانند. خواستها بعضاً دیگر رادیکال نیستند. تناقضات زیادی هم در این بین مشاهده می شود. دموکراسی، آزادی و برابری برای عده ای، دیگر خواست اصلی نیست. چنین خواستهائی برایشان پر هزینه، وهمآلود و دستنیافتنی جلوه میکنند. برای بسیاری خواستهائی همچون امنیت، رفاه و همبستگی ملی مهمتر بهشمار میآیند. برای همین نیز آنگاه که مبارزه به اوج نزدیک میشود، کنشگران جنبشهای سیاسی و اجتماعی پا پس میکشند. در طول ۳۶ سالی که از انقلاب میگذرد - دورانی طولانی با پدیدههایی گوناگون و اکثراً متضاد - ازیکسو شاهد تلاش حکومت عقبگرا و سرکوبگر برای تحمیل دیدگاهها و قوانین اسلامزده که هیچ سنخیتی با جامعه مدرن و امروزی ندارند و از دگرسو شاهد مقاومت شجاعانه شهروندان، بهویژه زنان، جوانان، روشنفکران، نویسندگان و هنرمندان برای حفظ و تکامل دستآوردهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی هستیم. این حرکت متضاد و همزیستی تحمیلی مدرنیته در کنار عقبماندگی میان حکومت و جامعه، شکافی روزافزون و شاید بیسابقه در تاریخ را به وجود آورده است، که دیگر حتی با زور و سرکوب نیز سرپوشپذیر نیست. ازاین رو امید به تحول و دستیابی به اهدافی که مردم میهن ما از دوران انقلاب مشروطه تا کنون دنبال میکنند، دور از واقعیت نیست.
* مقالات ومصاحبه های مندرج در سایت لزوماً دیدگاه رسام نیستند.