به بهانه نامه رحیمی به احمدی نژاد و آغازعلنی شدن اختلافات فتنه گران واقعی
نمونههائی ازنتایج روحیه ی خودشیفته، خودکامه و کینه جوی رهبری/ مشابهت با رفتار ستمگران و ظالمان با ذکر چند حکایت تاریخی
سید احمد شمس با نگاهی گذرا درتاریخ به سهولت میتوان مشابهت رفتاراقتدارگرایان وحاکمیت کشور و درراس آن رهبری را با رفتارحاکمان ستمگر و ظالم تطبیق داد، آنچه دراین بخش* به آن پرداخته میشود تنها چند حکایت تاریخی از رفتار حاکمان ستمگر درتاریخ است که با آنچه امروزه توسط حاکمیت اعمال میشود، شباهت شگفت انگیزی دارد، در ادامه توجه دوستان عزیز را به این حکایات پند آموزتاریخی جلب مینمایم: دراوایل دهه شصت شمسی که دراوان نوجوانی به سر میبردم، روزی از روزها، از مدرسه راهنمائی محل تحصیل خود به خانه بر میگشتم. آن ایام، سخنرانی ساعت یک بعدازظهر، قبل از اخبار سراسری ساعت ۱۴ از رادیو، جزو پرمخاطبترین برنامهها بود، و من یکی از طرفداران پرو پا قرص این برنامه بودم. آنروز، سخنرانی ساعت یک بعدازظهر، به آقای خامنه ای رئیس جمهوروقت اختصاص داشت و من این حکایت را برای اولینبار از او شنیدم و بعدها، بهطور مفصلتر آن را درمنابع تاریخی مشاهده نمودم، حکایتی که آقای خامنهای نقل میکرد، مربوط به عبدالملک بن مروان بود. عبدالملک بن مروان دراول ماه رمضان سال۶۵ هجری پس ازمرگ پدرش برتخت سلطنت نشست، او قبل از آنکه به حکومت برسد همواره درمسجد بود و قرآن میخواند، به گونهای که او را«حمامه المسجد» یعنی کبوترمسجد مینامیدند. وقتی خبرخلافت به او رسید مشغول قرائت قرآن بود، قرآن را بست و گفت: «سلام علیک هذا فراق بینی و بینک؛ خداحافظ، این زمان جدائی من و توست.» و آنگاه هم چنانکه حضرت علی علیهالسّلام پیش بینی فرموده بودند، جنایات گستردهای را مرتکب شد. بد نیست اشاره کنیم که«حجاج بن یوسف ثقفی» تنها یکی ازنتایج اعمال زشت و یکی از دست نشاندگان او بود، از«عمربن عبدالعزیز» نقل شده است که گفت: اگرهرامتی ستمگرش را بیاورد وما هم درمقابل آنها«حجاج» را بیاوریم، بازما برهمه آنها غلبه داریم. شاید آنروزآقای خامنهای نمیدانست که روزی خود نیز«به جای شاه خواهد نشست» و بهجای عمل به سیره معصومین، رفتارستمگران را وجهه همت خود خواهد ساخت، درقسمتهای آینده این نوشتار به چند نمونه از رفتار آقای خامنهای و مصادیقی که او پس از رسیدن به قدرت، نزدیکترین و قدیمیترین دوستان و اقوام نزدیک را قربانی هواهای نفسانی وکینهجوئی، خودشیفتگی و خودکامگی خود ساخت، والطاف و محبتهای آنان را درحق خود فراموش نمود اشاره مینمائیم. «شیخ عباس قمی» درکتاب «منتهی الامال» نقل میکند: شخصی ازمأمون پرسید که تو تشیع را از که آموختی؟ گفت: از پدرم هارون الرشید، بعد داستانی را نقل میکند و میگوید پدرم تمایل شیعی داشت، به امام کاظم علیه السلام ارادت داشت وعلاقه مند بود، ولی درعینحال با موسی بن جعفر با بدترین شکل رفتار میکرد. من یکوقت به پدرم گفتم تو که چنین اعتقادی درباره این آدم داری پس چرا با او اینجور رفتار میکنی؟ گفت: الملک عقیم! یعنی مُلک فرزند نمیشناسد تا چه رسد به چیز دیگر. بعد گفت: پسرک من! اگر تو که فرزند من هستی با من بر سرخلافت به منازعه برخیزی، آنچیزی را که چشمانت دراو هست از روی تنت بر میدارم، یعنی سرت را از تنت جدا میکنم. معاویه خوب میدانست که خلافت، حق علی علیه السلام است، و خودش شایسته ی این مقام نیست، لیکن برای به دست آوردن حکومت، لشکری از مردم شام مهیا کرد، و جنگ صفین را به وجود آورد و سبب شد که خون هزاران افراد بیگناه و بافضیلت، از لشکرعلی علیه السلام بر زمین جاری گردد و پس از آن نیز، دهها هزارنفر از سربازان شامی خود را به دست هلاکت سپرد، حادثه صفین، شجاعت وشهامت و مردانگی امیرالمؤمنین علیه السلام و گروهی از یاران سلحشور باوفایش را نشان داد، و تا ابد درصفحات تاریخ به جا گذاشت. و ازطرفی حکایت و آثار ننگینی درباره ی معاویه وعمروعاص و مردم فرومایه شام، درکتابها و خاطرهها ثبت کرد. این گفتوگو که میان معاویه وعمروعاص انجام شده، گویای گوشهای ازحقایق تاریخ است؛ روزی معاویه به عمروعاص گفت: ای ابوعبدالله! من و تو کدامیک زیرکتریم؟ عمرو درپاسخ گفت : من درحاضرجوابی، و تو درفکر و دقت. معاویه گفت: به زیان خود حکم کردی، من درحاضرجوابی نیز از تو بالاترم. عمروعاص پاسخ داد: پس روزیکه(درجنگ صفین) قرآنها بالای نیزهها رفت، این حاضرجوابی تو کجا رفته بود؟ معاویه گفت: با این سخن مرا محکوم کردی. آنروز اگر با صلاحدید تو قرآنها را بر سر نیزه نکرده بودیم، همه نابود میشدیم، اما ازتو چیزی میپرسم به شرط اینکه درجواب راست بگویی! عمروعاص پاسخ گفت: به خدا دروغ بد است! هرچه میخواهی بپرس تا حرف راست بشنوی. معاویه سوال کرد: تاکنون هیچ درمشورت، به من خیانت کردهای؟ عمروعاص گفت: نه. معاویه ادامه داد: بله، به خدا قسم، نمیگویم، درهمهجا، ولی دریکجا به من خیانت کردی. عمروعاص پرسید: کی وکجا؟ معاویه گفت: روزی که علی بن ابی طالب علیه السلام من را برای مبارزه، به میدان خویش طلبید( و فرمود: ای معاویه ازمیان خیمه قدم به میدان گذار و با من نبرد کن، تا هرکدام که کشته شویم، خون دیگران محفوظ بماند) من از درمشورت پرسیدم: چه صلاح میبینی؟ تو با اینکه علی علیه السلام را میشناختی گفتی: با او مبارزه کن، چون همتای کریمی است! و دراین زمان به من خیانت نمودی. عمروعاص گفت: ای امیرالمؤمنین! آن مرد جلیلالقدر و شرافتمند، تو را به مبارزه ی خویش خواند و تو اگر با او پیکار میکردی، سرانجام به یکی از دو نیکی نائل میشدی! زیرا یا تو او را میکشتی، پس چه افتخاری از این بالاتر، که یگانه مرد شجاع ناموری را، به خاک افکنده به سلطنت مطلقه ی بدون مزاحم میرسیدی، و یا آنکه کشته میشدی!! معاویه با رد سخن وی گفت: این سخن از آن رای پیشین بدتر است، به خدا من یقین دارم اگراو را میکشتم یا خود کشته میشدم، اهل دوزخ بودم! عمروعاص پرسید: پس چرا جنگ صفین را به وجود آوردی؟ معاویه گفت چون الملک عقیم(چون سلطنت نازاست و گاهی به جانب انسان رو میکند!) ولی نباید این مطلب از تو گذشته، به گوش احدی برسد! به واقع آقای خامنهای و مدعیان دروغین ولایتمداری، خود بهتر ازحامیان جنبش سبز میدانند که آقای مهندس موسوی و آقای کروبی، به چه دلیل به میدان مبارزه با دروغ و تزویر وچپاول اموال ملت آمدند و با افشاگریهای خود قصد داشتند نسبت به اصلاح رویهای که درمسیرانقلاب به وجود آمده، اهتمام کنند. همگان برصداقت این دو بزرگوار اذعان داشتند؛ مهندس موسوی کسی بود که بیست سال ازصحنه اجرائی کشورکناره گرفت و ازمواهب قدرت خود را دور نمود، و چندین بار که درسالهای ۷۶ و نیز ۸۴ همگان برای دعوت از او به سراغش رفتند، همچون امیرالمومنین از پذیرش قدرت خودداری نمود تا آن هنگام که احساس نمود روند جاری کشور، خطر بزرگی را برای دستآوردهای انقلاب رقم خواهد زد و امروز اقتدارگرایان خود، به همان سخنان دیروز او اعتراف دارند، وآقای کروبی نیز فردی بود که همواره مصالح نظام و انقلاب و مردم برای او مهم بود، و در راه رسیدن به این هدف، ازمنافع شخصی خود نیز بارها گذشت وچندین نوبت، فقط برای بقای نظام و میراثامام، حاضرشد درصحنه رقابتهای سیاسی به ایفای نقشی بپردازد که اقتدارگرایان با ناجوانمردی، نتیجهای ازپیش تعیین شده برای آن رقم زده بودند. او برای بقای نظام، بارها آبروی خود را با خدا معامله نمود، ومسیری را انتخاب کرد که تشخیص میداد، بایستی برای حفظ انقلاب، برگزیند و حتی دراین راه، بارها مورد سرزنش دوستان و همفکران خود قرار گرفت، اما برای استقرارنظام همه چیز را به جان خود خرید. امروز هم نامه رحیمی به احمدی نژاد را میتوان به گونهای با گفتوگوی معاویه و عمروعاص مشابه دانست که بیانگر گوشهای از وقایع و پشت پرده حاکمیت فاسد درچند دهه گذشته است. بدان امید که با گذر زمان، صفحات دیگری ازاین همپیمانیهای نامقدس درماجرای تقلب گسترده درانتخابات ۸۸ و جنایات پس از آن، و نیز جلوههای بیشتری از سایر خیانتها و جنایتهای اقتدارگرایان روشن شود. رفتار دستگاه اموی، یزید و ابن زیاد درقلب حقایق تاریخی، و وارونه جلوه دادن چهره ی اهل بیت و بازماندگان امام حسین علیه السلام وخارجی خواندن آنان، با رفتارحاکمیت فعلی ایران در وارونه جلوه دادن چهره ی رهبران جنبش سبز و فتنه گر نامیدن ایشان و معرفی آنان به عنوان مقصراصلی، شباهت عجیبی دارد و دوستان عزیز خود میتوانند مصادیق فراوانی را دراینخصوص ازابتدای ماجرای تقلب گسترده و مقدمات پیش از آن، تاکنون بیان نمایند. معرفی نمودن موسوی و کروبی، که دوتن از صدیقترین وبا وفاترین یاران امام تا پایان عمراو بوده و پس از او نیز، برآرمانهای او تاکنون استوار ماندهاند، به عنوان عامل بیگانه و ضدانقلاب معرفی کردن آنان، ادعاهای دروغین و مضحکی هستند که حاکمان کشور نیز، قلبا به آن باور ندارند، اما براساس همان مثل معروف عرب که«الملک عقیم»، این داستان سراییها را برای بقای حاکمیت فاسد خود، ساخته و پرداخته کرده اند. داستان معروف مواجهه امام سجاد با پیرمرد شامی نمونهای از رفتارحکومت اموی در وارونه جلوه دادن تاریخ و خدشه دارنمودن چهره پاک اهل بیت علیهم السلام است، که با تهمتهای رنگارنگ امروز اقتدارگرایان به رهبران جنبش سبز، مطابقت عجیبی دارد. نقل است وقتی که کاروان اهل بیت وارد دروازه شام شد، پیرمردی جلوآمد و به آنان نزدیک شد و گفت: ستایش ویژه خدایی است که شما را کُشت و هلاکتان ساخت و مردان را از آزار شما آسوده کرد و شما را دراختیارامیرمؤمنان(یزید) نهاد. امام زین العابدین(ع) به او فرمود:«ای پیرمرد! آیا قرآن خوانده ای؟» گفت: آری، خوانده ام. فرمود: «پس این آیه را میدانی(قُلْ لاَ أَسْئَلُکمْ عَلَیهِ اَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبی)«بگو: برآن(رسالت)، اجری ازشما نمیطلبم، جز مهروَرزی با نزدیکانم» پیرمرد گفت: آنرا خوانده ام. امام سجاد(ع) فرمود:«فَنَحْنُ الْقُرْبی یا شَیخُ» ای پیرمرد، قربی(اهل بیت) ما هستیم. آیا درسوره بنی اسرائیل خوانده ای(وَءَاتِ ذَا الْقُرْبَی)«وحق نزدیکان را به آنها بده» پیرمرد گفت: آنرا خواندهام. حضرت زین العابدین(ع) فرمود: ای پیرمرد! آن نزدیکان ما هستیم. آیا این آیه را خواندهای:(وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیء فَأَنَّ للهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی) «وبدانید که یکْ پنجمِ آنچه به دست میآورید، برای خداوند و پیامبر و نزدیکان است؟» پیرمرد گفت: آنرا خوانده ام. امام(ع) فرمود: ای پیرمرد! آن نزدیکان ما هستیم. آیا این آیه را خواندهای:(إِنَّمَا یریدُ اللهَ لِیذْهِبَ عَنْکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَکمْ تَطْهیراً)»،«خداوند، اراده آن دارد که آلودگی را تنها از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند» پیرمرد گفت: آنرا خوانده ام ، فرمود: «ما آن اهل بیتیم و خداوند، آیه طهارت را مخصوص ما کرده است». پیرمرد لحظهای خاموش و ازگفته خویش پشیمان شد. سپس سرش را به سوی آسمان بالا برد و گفت: خدایا! من ازآنچه گفتم و ازدشمنی با این اهل بیت توبه میکنم. خدایا! من از دشمن محمّد و خاندان محمّد ـ جن باشد یا انسان ـ به درگاه تو بیزاری میجویم. سپس گفت: آیا میتوانم توبه کنم؟ حضرت زین العابدین(ع) به او فرمود: «آری، اگر به سوی خدا بازگردی، خدا هم به سوی تو باز میگردد و تو با ما خواهی بود». پیرمرد گفت: من توبه کارم! ماجرای پیرمرد به گوش یزید بن معاویه رسید و او فرمان داد پیرمرد را بکُشند.
* مقالات ومصاحبه های مندرج در سایت لزوماً دیدگاه رسام نیستند.