محمد نوری زاد حدودا دو سال پیش بود که جوانی برای من نوشت: تو چرا در نوشته هایت، خود را “سرباز نظام” می دانی؟ از این نظام چه مانده که تو سربازش باشی؟ پاسخش را دادم اما قانع نشد. و باز پرسیدو پرسید. او می پرسید و من صبورانه به نوشته های تند و تلخ اما حق بجانب او پاسخ می دادم. تا این که به من پیشنهاد کرد: “بیا به یک گودال برویم و با هم دوئل کنیم. بله دوئل. من دریک سمت به مخالفت از همین نظام، و تو درسمت دیگر به موافقت از آن . و نتیجه ی این دوئل را در سایت خودت منتشر کن”. قبول کردم. نتیجه ی این گفت و شنود های مکتوب، نگارش چند مطلب با عنوان “دوئل در گودال” شد. یادم است که این گفتگوهای تند و تیز با استقبال همگان مواجه شد. اکنون او – همان جوان مخالف – نامه ای برای من نوشته که من آن را بسیار منصفانه و خیرخواهانه یافتم. روی سخن این جوان، رهبر انقلاب است. امیدوارم این فضای مجازی، فرصتی پدید آورد که جوانان ما بتوانند با آرامش و متانت با بزرگان خویش صحبت کنند. من نامه این جوان را بسیار مودبانه و شریف یافتم. گرچه این روال را کمی دیر شده تلقی می کنم اما هنوز به نتایج آن چشم امید دارم: با سلام خدمت رهبر انقلاب طبق معمول هر ساله، در ابتدای فصل تابستان، علاوه بر شروع مجدد نمایش خیابانی “مقابله با بدحجابی” که دیگر برای ما جوانان به یک شوی زنده طنزآمیز بدل شده، شاهد تکاپوی نیروی انتظامی برای جمع آوری تجهیزات دریافت امواج ماهواره هستیم. تصور بکنید صحنه ای را که مامورین پلیس، زنگ یک مجتمع مسکونی را می زنند، پس از پرس و جو کلید در پشت بام را از مدیر ساختمان می گیرند، پله ها را در می نوردند، و دیش ها را که برخی از آن ها با سیمان محکم شده اند و برای کنده شدن به پتک و چکش نیاز دارند، به هر ترتیبی جدا کرده و با خود می برند! … (بگذریم از برخی صحنه های تکاوری که به خاطر غیبت صاحب ساختمان یا پیدا نشدن قفل درب پشت بام حادث شدند) به نظر تحقیر آمیز نیست؟ هم برای ساکنین ساختمان هم برای ارگان بزرگی مثل نیروی انتظامی؟ من اگر یک کمونیست بودم و در کشوری زندگی می کردم که یک حکومت کمونیستی برآن حکومت می کرد و کار آن حکومت به جایی می کشید که چنین صحنه هایی خلق کند، از کمونیست بودن خودم خجالت می کشیدم. جالب اینکه هنوز هم چنین صحنه ای در کشورهای کمونیستی بوقوع نپیوسته است. حالا که خوشبختانه کمونیست نیستم، و یک لیبرال هستم. ولی به شدت متعجبم طرفداران و کسانی که این نظام را خیلی خیلی عزیز میدارند چطور خجالت نمی کشند و تا حالا نکشیده اند. علاوه بر اینکه با امثال چنین اقداماتی، مفهوم “چهاردیواری” تحت لوای حکومت اسلامی، برای ما جوان ترها که روزنامه هایی که در قسمت تاریخشان عددهای نزدیک به زمان انقلاب را داشتند و تیتر بزرگشان درباره آزادی و حفظ حریم و حرمت شهروندان بودند را در دستانمان نگرفته ایم هیچوقت و فقط عکس هایشان را در اینترنت دیده ایم، همچنان مبهم و حتی درمواردی، بی معنی باقی می ماند، و علاوه بر اینکه این سوال همیشگی که: “چطور پلیس، قادر به ورود به تک تک خانه ها برای جلوگیری از فاسد شدن جوان های خانواده هاست، چطور نمی تواند مانع ورود مواد مخدر و توزیعش آن هم در ابعاد فعلی باشد که خود پرسنل این سازمان را هم به تعجب واداشته؟” همچنان بی جواب باقی می ماند، مسئله ای را در اذهان ایجاد می کند با این مضمون که: بالاخره ریشه و انگیزه این عملیات های کماندویی و همزمان خنده دار، دغدغه های شرعی است یا حقوقی؟ اگر به خاطر شرع باشد، که همانطور که هر انساس ممیزی می تواند تشخیص دهد، محدوده گناهانی که می شود در داخل یک خانه انجام داد خیلی وسیع است و فقط منحصر به دیدن بدن مردان و زنان برهنه و نیمه برهنه در برنامه های تلویزیونی نمی شود. اگر قرار باشد به این جمع بندی برسیم که باید مراقب شهروندان در خانه هایشان بود تا عملی خلاف شرع انجام ندهند، باید تمام رفتارشان را در نظر بگیریم، نه فقط تماشای تلویزیون را. مثلاً ممکن است کسی در اتاق خودش، دست به خودارضایی بزند که از منظر شرع، بسیار قبیح تر از دیدن بدن نامحرم است. تازه حتی خودارضایی همسنگ زنا در نظر گرفته شده است. شاید زن و شوهری در خانه شان مشغول غیبت کردن کسی شدند، غیبت که گفته شده از زنا هم بدتر است. نباید نیروی انتظامی در هر خانه دوربینی نصب کند و این رفتارهای پرخطر را زیرنظر بگیرد؟ نمی شود که فقط به یک فعل حرام حساس باشیم اگر مسلمانیم. می شود؟ یا اینکه فرض کنیم مسئله ای حقوقی است. کمااینکه جایی خواندم یکی از مسئولین فرموده اند: مالکیت و استفاده از تجهیزات ماهوااره نقض حقوق شهروندی است! … واقعاً؟ احتمالاً از این جهت که فرد ببیننده با دیدن بازیگران و رقاصان و مجریان شوهای تلویزیونی، رغبتش را به دختران ایرانی از دست داده و آنها را از حق همسر شدن محروم می کند! .. یا مثلاً یک میزگرد سیاسی را می بیند و تحریک می شود و می آید روی دیوار شعار می نویسد!… خیلی دلم می خواست از این مسئول بپرسم غیبت ناقض حقوق شهروندی نیست؟ مگر نگفته اند غیبت از زنا بدتر است و زنا روزی را کم می کند و رحمت را دور؟ از کجا معلوم خشکسالی ها به خاطر غیبت ها نباشد؟ عده ای در خانه شان گوشت برادر مرده شان را می خورند، چوب خشکسالی اش را همه می خورند، این نقض حقوق شهروندی نیست؟ نباید صدای شهروندان را در خانه شان ضبط کرد تا جلوی این بلایا گرفته شود؟ غیر از این، خطرناک پنداشتن نفوذ رسانه های خارجی به خانه های ایرانیان، معنی اش این است که مثلاً مردم آنقدر فاقد ذکاوت هستند که کافیست یک تحلیل سیاسی را از یک شبکه تماشا کنند و بلافاصله به یک معاند و خرابکار تبدیل شوند. که این جدا از آنکه یک توهین آشکار است و زیر سوال بردن ادعاهای پیشین مسئولان ارشد نظام درباره هوشمندی و بصیرت ایرانیان را سبب می شود، اشاره تلویحی به ضعف نظام است، چرا که ظاهراً بعد از ۳۲ سال همچنان از صدای آمریکا واهمه دارد و امنیت ملی اش با چندتا برنامه تبلیغاتی به خطر می افتد و هنوز که هنوزه دنبال “برانداز” می گردد! قبل از این که لب کلامم را خدمتتان عرض کنم، قصد دارم یک حقیقت تاکنون نادیده شده را هم برایتان متذکر شوم. چندی پیش یکی از مسئولین صداوسیما که گمان کنم خود آقای ضرغامی بود فرمودند به طور تخمینی ۶۰ درصد مردم از ماهواره استفاده می کنند. البته تأیید یا اعتراف ایشان لازم نبود وقتی چشمان غیرمسلح تک تک ما می تواند این “بیش از نیمی از مخاطبان” را به راحتی مشاهده کند. در کنار این، این واقعیت را هم باید بپذیرید که در خانه ای اگر تجهیزات ماهواره ای هست، به تأیید بزرگ ترها و پدر و مادر آن خانه هست. چون بدیهیست چنین پدیده ای مانند گوشی موبایل و لپ تاپ نیست، و تقریباً وجودش وابسته به تلویزیون است و تلویزیون یکی از اعضای خانواده است. هیچ کس نمی تواند این عضو را اضافه کند اگر مرد یا سرپرست خانه نخواهد. بزرگ ترها وسرپرست های این بیش از ۶۰ درصد خانه های ایران چه کسانی هستند؟ همسن من که نیستند. چون هم نسلان من اگر خیلی زرنگ بوده باشند، فرزندشان فعلاً بیش از دو سه سال سن ندارد. واقعیت این است که بیشترشان کسانی هستند که انقلابی را که شما امروز رهبری اش را به عهده دارید، از نزدیک تجربه کرده و چشیده اند. شاید حتی به جبهه های جنگ هشت ساله هم رفته باشند. این را گفتم تا نشان دهم گسترش دوایر زنگی روی پشت بام خانه ها، توطئه ما نسل چموش و سرکش قرن و بیست و یکمی نیست. کار همنسلان و هم سنگران خودتان است. تا یادم نرفته، اصل مطلب را تقدیم کنم: در دوران جنگ سرد، در کشورهای بلوک شرق معضلی گریبانگیر مردم شده بود، که آثارش حتی تا امروز هم تا حدودی باقی مانده… مثلاً اتومبیلی کهنه که گوشه ای رها شده و آنقدر همانجا مانده که توریست یا عکاسی می آید و از آن عکس می گیرد به عنوان یادگار دوران شوروی سابق! داستان آن اتومبیل را که دنبال می کنی می رسی به روزی که مثلاً با بودجه دولتی برای یک سازمان حکومتی خریداری شده بوده، و یک روز متصدی اش متوجه می شود که یکی از لاستیک هایش پنچر شده است. روزها می گذرد و هیچ کس پیدا نمی شود تا زحمت پنچرگیری آن اتومبیل بیچاره را به گردن بگیرد… تا اینکه همانجا می ماند، و آنقدر می ماند تا از مد بیفتد، و وقتی از مد افتاد به مرور از کارایی هم بیفتد، و آرام آرام به یک قراضه تبدیل شود. کشورهایی مثل اوکراین و بلاروس و لهستان و امثالهم پر بودند از این صحنه ها… اتومبیل های از بین رفته… کارخانجات متروکه.. ساختمان های رها شده و تخریب شده. تجهیزات رسیدگی نشده و از بین رفته… وقتی از مردمشان بپرسی چرا چنین اتفاقی افتاد این جواب را می دهند: در آن زمان که کمونیسم بر روح و روان و اقتصاد و معیشت و اخلاق و تمام شئونات جامعه رسوخ کرده بود، مردم تعلق خاطرشان را به کشور و از آن مهم تر، به حکومت شان، از دست دادند. وقتی فلان خودرو از کار می افتاد، همه می گفتند: “به من چه مربوط؟” … هیچ اهمتی نمی دانند به کارکرد سازمان شان، و در مقیاس بزرگتر، به کارکرد حکومت شان. این عدم اهمیت دادن از بی تفاوتی و بی اعتنایی شروع می شد و تا نفرت و دشمنی پیش میرفت. تاآنجا که وقتی آن سیستم با آن ساختار عریض و طویلش، در برابر چشمانشان از هم فروپاشید، چنان در برابرش بی تفاوت بودند که گویی اتفاقی رخ نداده است. من به عنوان یک لیبرال، که بنا بر عقایدم، رغبتی به نظام اسلامی ندارم، چیزی شبیه آن بی اعتنایی و بدخواهی را در پیرامون نظام اسلامی شما می بینم. رفتار نیروی انتظامی به توصیه و تحریک هرکس که باشد، نمونه کاملی است از اهمیت ندادن به کارکرد و وجهه نظام. چون در غلط بودن این رفتار شکی نیست، و حتی خجالت آور هم هست. تا جاییکه من تا حالا نشنیده ام جایی غیر از ایران، مردم شاهد وقوعش باشند. حتی در عربستان سعودی هم مردم به شبکه های ماهواره ای دسترسی دارند. بگذارید با شما روراست باشم، آن مسئول انتظامی که فرمان چنین اقداماتی را می دهد، و یا کسانی که مسئولان انتظامی را وادار به اتخاذ چنین تصمیماتی می کنند، نه تنها هیچ رغبتی به این نظام ندارند، بلکه به نظر می رسد که گویی از آن نفرت هم دارند و لذت می برند از تحقیر شدنش. بگذارید رو راست تر باشم، آن مسئول زندان یا زندانبانی که آنقدر به زندانیان سخت می گیرند و حقوق اولیه شان را که رعایت کردنشان اصلاً کار سختی نیست و هزینه سنگینی ندارد، رعایت نمی کنند، از جمهوری اسلامی خوششان نمی آید. کیف می کنند از بی آبرو شدنش و برای اینکه گرفتار غضب دلسوزان واقعی مملکت نشوند، همه چیز را طوری وانمود می کنند که گویی زندانی اعتصاب غذا کرده، باعث و بانی این بی آبرویی، و مقصراصلی بی اعتیار شدن همه آن حرف های شما درباره بابی ساندز در گذشته است. می دانستید نوشته های حسین شریعتمداری و شاگردان خلفش، مایه مضحکه و سوژه خنده نسل جوان امروز است؟ کسانی که این نظام را هر روز در برابرما به شکل کاریکاتوری خنده دار ترسیم می کنند، خوششان می آید از این نظام؟ من که باور نمی کنم.. کسانی که در سازمان صدا و سیما، عامدانه برخی از وقایع را پوشش نمی دهند، و غرض ورزی و انحراف تحلیلی در بسیاری از همان هایی که پوشش می دهند مشهود است در حالی که خودشان خوب می دانند مردم امروز چشم و گوششان بسته نیست و ضریب هوشی بالایی دارند و فرزندانشان به فضای بیکران اینترنت دسترسی دارند، و بدین طریق هر روز اعتبار این حکومت را کمتر و کمتر می کنند تا جایی که جبهه رفته ها هم به بی بی سی پناه ببرند، خوششان می آید از این نظام؟ من لیبرال، قاعدتاً باید خوشحال باشم از این که حکومتی که با عقاید من تناقضات فراوان و متنوع دارد، اینچنین در محاصره کسانی باشد که متنفرند ازش، اما این یادآوری ام دو دلیل داشت: اول اینکه از چپ و راست به من و امثال من می گویند ضدنظام. خواستم بگویم آنقدر ضدنظام در اطراف و ارکان بالا و پایین این نظام لانه کرده اند، که نوبت به ما لیبرال ها نمی رسد. دوم اینکه، نوری زاد حزب اللهی می رود، من لیبرال هم می روم، شما هم می روید، اما ایران می ماند. و اگر حتی کمی حس وطن دوستی داشته باشم، باید نگران این بی اعتنایی ها و دلزدگی ها و نفرت ورزی ها باشم. شوروی و کمونیسم رفت. اتفاق تاسف باری که به هر حال رخ داد، رها شدن آن خودرو و از بین رفتنش بود که تنها مشکلش پنجر بودن یکی از لاستیک هایش بود. و اما کاری که شما می توانید انجام بدهید از دو حال خارج نیست: یا بنشینید و شاهد تحلیل رفتن و هرچه بی اعتبار شدن و فروپاشی معنوی نظامتان باشید . یا ضدنظام ها را از پیرامون خود بزدایید و هیولای بدریخت “بی اعتنایی و نفرت” را از پیکره کشور دور کنید. توصیه من به شما به عنوان یک کوچکتر، اگر آن را بپذیرید، این است که: کاری نکنید که فردا آیندگان بگویند سیدعلی خامنه ای گزینه ای را انتخاب کرد که انجامش ساده تر بود!