رسام انقلاب 22 بهمن 1357 سرآغاز فصل تازه ای از مناسبات میان ملت وروحانیت بود. مناسباتی که تا پیش ازآن تاریخ مناسبات گروهی از مردم با گروهی دیگری از مردم بود به مناسبات میان حاکم ومحکوم بدل گشت. هرچند درکلیت داشتن این دیدگاه نسبت به تمامی روحانیت، سخن فراوان است اما باید پذیرفت درنگاه بسیاری از مردم کشورما امروزه کلیت روحانیت درجایگاه حکومت وفرمانروایی تکیه زده است وباید دربرابر محکومان پاسخگو باشد. از زاویۀ دیگر مردمان بطور نا خودآگاه رابطه ای مستقیم میان عملکرد روحانیت، بواسطۀ انتساب به دین اسلام ومذهب شیعه، وتشیع وآموزه های آن برقرار نموده اند. آنچه پس انقلاب برسرزمین ما گذشت، بتدریج پرسشهای اساسی تری را پیش روی روحانیت نهاد وبتدریج چالشی بنام دین گریزی ودربعضی حالات دین ستیزی را درمیان نسل جدید مطرح نمود. دراین نوشتار، برخلاف نوشتارهای پیشین که مخاطب روحانیت وعلماء اعلام بودند، روی سخن با نسلی است که بواسطۀ نارسائی های مذهبیون وعدم تشکل وسازمان یافتگی آنها، خود نیز درپی شناخت محققانۀ تاریخ انقلاب برنیامده است، ومجوز القاب برخی داده های غلط تاریخی به خود را داده است. سکوت روحانیت، ادعایی است که این روزها وبویژه پس از انتخابات 88 آنرا بسیار شنیده ومی شنویم. چرا روحانیت دربرابر این همه فجایع ازخود واکنشی درخود وشایستۀ جایگاه تاریخی اش نشان نمی دهد؟ درپاسخ به این پرسش معمولاً تلاش می شود تا به توجیه این سکوت وتبیین دلایل آن پرداخته شود، بی آنکه دراصل این ادعا که آیا درعالم واقع روحانیت سکوت اختیار کرده است، تحقیق وتفحصی صورت گیرد. نخست باید گفت که تعمیم این ادعا به کل روحانیت، صرف نظر ازاینکه دور از عدل وانصاف بنظر می رسد، تا حدود بسیاری دور از واقعیتهای عینی است که عملاً مشاهده شده است. روحانیت بسیار پیشتر از اینها واز همان نخستین روزهای پیروزی انقلاب وارد کارزار مبارزه با اندیشه های انقلاب شد وصراحتاً مخالفت خود را با عملکرد آیت الله خمینی اظهار نمود. جایگاه وموقعیت مرجع بزرگواری چون آیت الله العظمی شریعتمداری وبرخورد وی با استبداد سیاه آیت الله خمینی روشن تر وواضح تز از آنستکه نیاز به شرح وتوضیح داشته باشد. آنچه انگیزۀ تحریر این نسلسله نوشتارها را درنگارندۀ این سطور فراهم آورد، یادداشتی بود که درمیان یک آرشیو قدیمی بواسطۀ یکی از دوستان بدستم رسید. یک بایگانی فوق العاده ارزشمند که یقین دارم درآینده نیز محرک من درنگارش یادداشتهای بیشتر دراین باب خواهد بود. خلاصۀ این یادداشت نامه ای بود که علاقمندان ومقلدین آیت الله العظمی قمی برای ایشان نوشته بودند، وپاسخ ایشان به پرسشهای علاقمندان بود. نگاهی به پاسخ های ژرف اندیشانۀ این مرجع بزرگواری آنهم در حدود 25 سال قبل، آنچنان تازه است که گویی شرح حال امروز ماست. این بخشی ازهمان تاریخی است که نسل امروز، خواسته یا ناخواسته درپی کنکاش وواکاوی آن نرفته است، وهمین ناآگاهی زمینۀ پیش داوری های جاهلانه را برای بسیاری فراهم آورده است. درسالهای دهۀ شصت وهفتاد وفضای سالهای جنگ ودرمیان آن سرکوب واختناق بی سابقه، فضا آنچنان ملتهب بود که هرکسی دستی براین آتش می فشاند، تمامی داشته هایش از مال وآبرو گرفته تا سروجانش دراین آتش می سوخت. درچنین فضایی بود، که کسی همچون آیت الله العظمی قمی، پا به میدان نهاد وصراحتاً تمامی آنچه آیت الله خمینی ورژیم او مرتکب می شد را غیراسلامی وبلکه ضداسلامی اعلام نمود. ایشان دربخشی ازاین نامۀ حقیقتاً تاریخی دراسفندماه 1365 مرقوم می دارند: " ... آنچه مرا رنج وعذاب می دهد، مصائب وشدائدی است که بوسیلۀ این حکومت ضد اسلامی وضد انسانی براین مردم نجیب ومظلوم مسلمان وارد می شود، از کشتارهای بی حساب، زندانها، شکنجه ها، مصادرات، غصب اموال، هتک حرمتها، تجاوز وجنایات به همه شؤون مسلمین وبالاتر از همۀ اینها ضرر وزیانهای این حکومت ظالمانه فاجره باسلام وتشیع است که چهرۀ پاک ومنور اسلام وشیعه را درنظر خودی وبیگانه داخلی وخارجی دگرگون ساخته اند." درفضایی که آیت الله خمینی نقش اصلی بوجود آوردن آنرا داشت وهمه چیز با دستاویز اسلام وتشیع توجیه می شد، وحتی کشتن واعدام هم بخش غالب سیرۀ پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم وامیرالمؤمنین امام علی صلوات الله وسلامه علیه معرفی می شد، شجاعت بسیار می خواست تا کسی سربرآورد واینچنین تمامی ارکان حکومت را به لرزه درآورد. ایشان بیش از دو دهه پیش، پیامدهای منفی سیاسی شدن دین وقرار گرفتن آموزه های دینی درمسیر خواسته ها وامیال قدرتمداران را توضیح می دهد. ایشان بیان می دارد: "عدۀ زیادی بواسطۀ اعمال غلط اینها که باسلام نسبت می دهند از دین برگشته اند وکسانیکه امید به اسلام داشته اندوخوش بین به اسلام بوده اند امیدشان قطع شده واین جهات آرام وقرار را از اینجانب سلب نموده است وچاره ای ندارم به جز دعا بدرگاه ذات اقدس ربوبی جل اسمائه ونعمائه وتوسل به ذیل عنایت حضرت ولی عصر ارواحنا فداه وصلوات الله علیه برای رفع این شدائد وگرفتاریهای اسلام ومسلمین، وروزی نیست که چندین بار برای رفع این امور دست به دعا برندارم وواصلاح این امور را از خداوندمتعال درخواست نکنم." سخن گفتن از ضرورت داشتن آزادی بیان ونقد حاکمان درشرایطی که ایران پس از انقلاب موج اعدامهای درون وبیرون از زندان را پشت سر می گذاشت، نه مسأله ای بود که هرکسی را شجاعت ویارای مطرح کردن آن باشد، ونه حکومت از مجازات مطرح کنندگان آن چشم پوشی کند. دراین میان آیت الله العظمی قمی، به صراحت هرچه تمام از یک سو به حاکمیت تمامیت خواه تاخته واز سوی دیگر خواستار به رسمیت شمردن این حق اولیۀ انسانی توسط حاکمیت می شود: " اینها گفته اند هیچ وقت درایران اینقدر آزادی نبوده، جواب این است که اگر مرادشان این باشد که هیچ گاه رژیم وهیئت حاکمه ودستگاههای دولتی درایران اینقدر آزاد نبوده اند که نه درقید وبند دین ومذهب باشند نه عقل وقانون نه انسانیت ووجدان نه رحم وعاطفه نه شرم وحیا، بلی دراین مورد تاحدی درست گفته اند که نمونه ای درتاریخ به این بی بند وباری کمتر یافت می شود، اما اگر مرادشان این باشد که مردم کشور ایران اینقدر آزادی نداشته اند شاید بتوان گفت که کمتر وقتی درطول تاریخ مردم ایران تابدین حد درخفقان واختناق ورعب ووحشت بوده اند. اکنون هیچ گونه آزادی برای کسی وجود ندارد، فقط برای هیئت حاکمه ومزدوران خودشان آزادی مطلقه وجود دارد..." این نامه را به حق می توان یکی از ماندگارترین اسناد افتخار عالمان شیعه درمبارزه با نظام جعلی ولایت فقیه دانست و بازخوانی آن برای نسل امروز ازآن جهت حائز اهمیت است که می تواند، روشن کنندۀ بخشی دیگر از حقایقی باشد که رژیم ایران می کوشد آنرا از چشمان نسل جوان امروز پنهان نگاه دارد. دربخشهای آینده این نوشتار به بازخوانی بخشهای دیگری ازاین نامۀ تاریخی خواهم پرداخت.