بهزاد مهرانی
ویژۀ رسام کودک که بودم مادرم و زنان فامبل و آشنا هر بار که میخواستند ابرو بند بیاندازند و شکل و شمایلی به ابروهاشان بدهند من را از اتاق بیرون میکردند. البته بعدها که کمی بزرگتر شدم دانستم که در آن اتاق که از اغیار تهی میباید بود و من کودک غریبه محسوب میشدم چه اتفاقی میافتد. وقتی بزرگ شدم و تا همین امروز که چند سالی است در خارج از کشور زندگی میکنم هر بار زنانی را میبینم که در انظار ابرو برمیدارند متعجب میشوم و گمان میکنم که کاری بسیار شجاعانه انجام میدهند. این مثال را نوشتم تا بگویم که تا چه اندازه کودکی و همهی آن چیزهایی که در آن سن میبینیم و میآموزیم در شکلگیری شخصیت ما تاثیرگذارند. اگر از روانشناسان تربیتی بپرسیم بر این مهم صحه میگذارند که تربیت خردسالی بر ذهن و ضمیر ما تا همیشه نقش میبندد. ویلیام وردزورث، شاعر رمانتیک انگلیسی قرن هجده و نوزده در شعری میگوید:«کودک، پدر ِ انسان است»(۱) زیگموند فروید، روانشناس و عصبشناس مشهور اتریشی بر این نظر بود که بعد از سن پنج سالگی، رشد اندکی در آدمی صورت میپذیرد و کارل گوستاو یونگ روانشناس و متفکر سوئیسی میگفت که آنچه میتوان آن را شخصیت کودک نام گذاشت چیزی بیشتر از انعکاس شخصیتهای والدین نیست و پدر و مادر نقش مهمی در شکلگیری شخصیت کودک بازی میکنند. یونگ از تحمیل شخصیت والدین به کودک سخن میگفت و معتقد بود «خود» تدریجا زمانی در کودک شکل میگیرد که کودک بتواند بین «خویش» و «دیگران» و سایر اشیاء در محیط پیرامون خود تفاوت قائل بشود.(۲) اینطور نیست که تنها و تنها روانشناسان و عصب شناسان از این واقعیت که محیط و نحوهی تربیت بر کودکان تاثیر بهسزایی دارد آگاه باشند. دیکتاتورها و نظامهای تمامتخواه نیز بر این واقعیت اشراف دارند. آنها نیز سعی میکنند تا جان و جهان کودک را با برنامههای آموزشی و تربیتی خود تسخیر کنند تا بتوانند در بزرگسالی از آنان سربازانی گوشبهفرمان و مطیع بسازند تا فرداروز نتوانند از میان اشیاء و افراد، «خود» را از «دیگری» باز بشناسند و به شکل انسانهای بیهویت و بیتفاوت دربیایند. و اینگونه میشود که «توده» شکل میگیرد که این توده نه خود را میشناسد و نه دیگری را و نه مصلحت مشترک را. آنتونیو نگری و مایکل هارت در کتاب «انبوه خلق» در بخشی از کتاب با عنوان «انبوه خلق جنزده» حکایت مشهوری را از «عهد جدید» نقل میکند و میآورد: «حکایت مشهور عهد جدید دربارهی جنزدهی گِرِسن که به شیوههای گوناگون توسط مرقس، لوتا و متا روایت شده است، تا حدودی چهرهی جنزدهی انبوه خلق را روشن میکند. عیسی مرد جنزدهای را دید و از او پرسید نامت چیست، چرا که برای طرد ارواج پلید دانستن نام ضروری است. مرد جنزده با حیرت پاسخ داد، «نام من لژیون» است؛ زیرا ما بیشماریم» (لژیون در روم باستان قشونی با ۳ تا ۶ هزار پیاده و سواره نظام بود و درلغت به معنای لشکر بیشمار است.)… یکی از ابعاد عجیب و گیجکنندهی این حکایت، آشفتگی گرامری افعال مفرد و جمع است. جنزده به طور همزمان «من» و «ما» است. … انبوه خلق جنزده تمتم این تمایزات عددی را نقض میکند. انبوه خلق هم یکی و هم بیشمار است.» (۳) دیکتاتور تلاش میکند که «توده» و «انبوه» خلق بسازد و آغاز این تلاش از سرمایهگذاری بر کودک آغاز میشود. اینروزها بحث زبان انگلیسی دانستن یا ندانستن به بحث روز تبدیل شده است. چیزی که باید دقت کرد این است که آیتالله خامنهای نگفته است که نباید زبان انگلیسی را فراگرفت. خامنهای تاکید میکند که «نمیگویم از فردا آموزش انگلیسی را تعطیل کنیم، اما بدانیم چه میکنیم.» خامنهای به کدام بخش از فراگیری زبان انگلیسی انتقاد دارد؟ او در سخنرانیای در اردیبهشت سال ۱۳۸۴ در جمع معلمان استان کرمان میگوید: «ناگهان از گوشهای یک نفر تشخیص داده که باید ما به کودکان دبستانی، از کلاس اول – یا حتی پیشدبستانی – زبان انگلیسی یاد بدهیم؛ چرا؟ وقتی بزرگ شدند، هر کس نیاز دارد میرود زبان انگلیسی را یاد میگیرد. چقدر دولت انگلیس و دولت آمریکا باید پول خرج کنند تا بتوانند این طور آسان زبان خودشان را در میان یک ملت بیگانه ترویج کنند؟» خامنهای در این سخنرانی بر لزوم پرورش «هویت مستقل» در کودکان تاکید میکند و میگوید که بارها در گذشته در این مورد تذکر داده است اما الگوی مصرف عوض نشده است. همانطور که میبینیم خامنهای بر جلوگیری از آموزش زبان انگلیسی تاکید نمیکند بلکه میگوید این آموزش نباید از کودکی باشد و به بهانهی «هویت مستقل» کودک تاکید میکند و انذار میدهد که آموزش زبان انگلیسی میتواند جا را بر آموزشهای ایدئولوژیک نظام تنگ کند و یا آنرا بیثمر بسازد. آیتالله خامنهای پیش از این در مورد آموزش موسیقی به کودکان نیز تذکر داده بود و آن را با اهداف عالیه نظام منافات دانسته بود. خامنهای در پاسخ جوان ۲۱ سالهای که تمایل به فراگیری تار دارد میگوید: «بهطور کلی ترویج موسیقی و تدریس آن و تشکیل کلاسهای موسیقی، هر چند موسیقی حلال باشد، با اهداف عالیه نظام مقدس جمهوری اسلامی سازگار نیست و بهتر است جوانان عزیز وقت با ارزش خود را صرف یادگیری علوم و فنون لازم و مفید نموده و اوقات فراغت خود را با ورزش و تفریحات سالم پر نمایند» حالا اگر به عقب برگردیم معنای این سخنان آیتالله خمینی که «امید من به شما دبستانیها است» را بهتر درک میکنیم. اخراج بسیاری از معلمان پس از پیروزی انقلاب اسلامی و برقراری گزینشهای سفت و سخت در آموزش و پرورش نیز در همین راستا قابل فهمتر مینماید. پس از انقلاب گزینشها در آموزش و پرورش برای استخدام نیروها به اینگونه شد که گزینشگر به محل زندگی افراد میرفت و از همسایهها در مورد اینکه فرد به نماز جمعه میرود یا نه و اینکه نماز میخواند یا نه پرسش میکرد. پس از این مرحله فرد باید به نهادهای مربوط به گزینش میرفت و از او در مورد احکام شرعی و سیاست روز و حتا حوزهی خصوصیتر فرد پرسش میشد تا آموزگارانی که قرار است بر سر کلاسها حاضر بشوند با ایدئولوژی اسلامی آشنایی کامل داشته باشند و قادر باشند آنها را به کودکان و نوجوانان انتقال بدهند. در این گزینش، معلمان و کارکنان آموزش و پرورش باید سرسپردگی کامل خود را به اثبات برسانند و هر ساله همزمان با پانزدهم دیماه، سالروز تاسیس نهاد گزینش به فرمان آیتالله خمینی نزد خمینی میرفتند و با ایشان تجدید بیعت میکردند و آیتالله خمینی به آنها یادآوری میکرد که «دولت بدون گزینش اشخاص متعهد و متخصص در رشتههای مختلف موفق نخواهد شد و دلتمردان در گزینش همکاران به کاردانی و تعهد آنان و بهتر خدمت کردن آنها به کشور و در منافع ملت بودن آنان تکیه کنند تا در پیش حق تعالی و ملت رو سفید باشند و در امور موفق باشند». حضور معلمان پرورشی در مدارس که بعدها روحانیان نیز با طرح «حضور روحانیون در مدارس» به آنها اضافه شدند همه و همه نشان از آن دارد که نظام دیکتاتوری برای برقراری و دوام خود نیازمند سرمایهگذاری مادی و معنوی در مدارس است. برقراری جشنهای تکلیف مذهبی که دختران را در سن نه سالگی و پسران را در پانزدهسالگی مجبور به اجرای احکام اسلامی میکند نمونهی دیگری از این سیطره بر روان و ضمیر کودکان است. پس از سخنان آیتالله خامنهای بسیاری در فضای مجازی این گفتهها را دستمایهی طنز قرار دادند و خامنهای را ابلهی به تصویر کشیدند که چیزی از جهان جدید نمیداند در صورتی که باید گفت چنین نیست. او میداند از چه سخن میگوید. او نمیگوید که خواندن زبان انگلیسی باید متوقف شود بلکه او نظرش بر این است که این کار از کودکی صورت نگیرد. کودکی ِ کودکان در باور او باید متعلق به ایدئولوژی حاکم باشد و در بزرگسالی اگر کسی خواست زبان بخواند برود و بخواند. اینکه این سیاست تا چه اندازه برای نظام دیکتاتوری حاکم بر ایران مفید بوده است نیاز به بررسی دارد و فقط نباید رهبری نظام و سیاستهای او را در حد رفتارهای احمقانه فروکاست.
---------------------------------
منابع: (۱) نظریههای شخصیت، مولف دوان شولتز، نشر ارسباران، ۱۳۸۷،ص ۴۹ (۲) نظریههای شخصیت، ص ۱۱۸ و ۱۱۹ (۳) انبوه خلق، آنتونیو نگری، مایکل هارت، ترجمه رضا نجف زاده، نشر نی، ص ۱۷۹، ۱۸۰
* مقالات ومصاحبه هاي مندرج در سایت لزوماً دیدگاه رسام نیستند.