جمعیت روحانیون سنتی ایران معاصر منادی دینداری در پرتو آزادی-جمعیت رسام
Skip Navigation Links
جستجو
امر حکومتی؛ خدای بی حکومت یا مأمورین مختار؟!

تاريخ انتشار : 7/11/2016



سجاد نیک آیین

ویژۀ رسام
برپایی نظام انقلابی کنونی درایران وبرقراری رژیم سیاسی ولایت مطلقۀ فقیه را می توان به منزلۀ تیرخلاص، برپیکر نظریه ای  دانست که آیت الله خمینی درسالهای تبعید خود به عراق آنرا تدوین وپرورده بود. این نظریه هرچند تا پیش از این درمیان قاطبه واکثر قریب به اتفاق علمای شیعه اساساً مطرح ومورد توجه نبود، اما مجموعه ای ازفاکتورهای سیاسی داخلی وخارجی پیش وپس ازانقلاب زمینه ای را فراهم آورد تا این تئوری درقامت نظریه ای به اصطلاح دینی وبا تکیه گاه وخاستگاه حوزوی مطرح وبر عرصۀ سیاسی ودینی ومذهبی ترکتازی نماید.
برخلاف تصور عمومی که منتقدان ومخالفان نظریۀ ولایت مطلقۀ فقیه را مخالفانی ازطیف روشنفکران برون دینی می دانند، اما باید انصاف داد که منتقدان درون دینی ولایت مطلقۀ فقیه بسیار زودتر وپیش از تسلط این نظریه برفضای سیاسی کشور وطی سالهای پیش از پیروزی انقلاب به نقد ومعارضه با آن پرداختند. پس ازپیروزی انقلاب تا به امروز بسیار کوشیده شد، تا هرگونه نقد علمی برنظریۀ ولایت مطلقۀ فقیه تحت عماوین مختلف سرکوب شده ومنتقدان خاموش ومنزوی شوند.  بخش عمده ای ازاین سرکوب نظری وگاه عملی را طیفی برعهده داشتند که امروز نه تنها برخی از آنها درشمار جدی ترین مخالفان ولایت مطلقۀ فقیه درآمده اند بلکه حتی به نقد دین ازدایره ای برون دینی می پردازند واز در انکار بدیهی ترین مسلمات مذهب درآمده اند. نقد این گروه درعین توجه به ضرورت انتقاد ازولایت مطلقۀ فقیه، رویکردی برون دینی به مذهب وحتی مقولۀ دین دارد.رد ولایت فقیه درنظر اینان وتوبه از سیئات فکری گذشته برای آنان درگرو نقد ریشه هایی است که به نظر آنها زمینه ساز ظهور وبروز استبداد دینی درکشور ما گشته اند. ازنقد مهدویت گرفته تا نقد نبوت ومقوله های همچون ولایت وعصمت و... مسائلی هستند که به لوازم نقد نظریۀ ولایت فقیه بدل شده اند.
درچنین فضای فکری بشدت دوقطبی میان موافقان ومخالفان، اندیشۀ منتقدان درون مذهبی ولایت مطلقۀ فقیه راه سومی است که بواسطۀ سرکوب مدوام ومستمر ِ نظری وعملی کمتر فرصت بروز وظهور یافته است. هواداران این اندیشه همیشه با برچسب هایی از قبیل ارتجاع وتحجر به حاشیه رانده شده اند. حکومت نیز با توسل به سرخوردگی این طیف از فضای مسموم موجود عملاً آنانرا نسبت به جریان اجتماعی وسیاسی موجود به قشری بی خطر وخنثی بدل نموده است.
برخلاف تصور عمومیِ رایج که خاستگاه هواداران حکومت جمهوری اسلامی را مذهبیون سنتی می داند، این گروه ستونهای اصلی منتقدان درون مذهبی نظریۀ ولایت فقیه را تشکیل می دهند. اندیشه های این طیف با داشتن خواستگاهی درون دینی هم پاسخهایی برای منتقدین برون دینی وناظران بیرونی دین ومذهب دارد، هم اشکالات بنیادینی را به نظریۀ ولایت مطلقۀ فقیه وارد می سازد. هرچند ممکن است انگیزه های اننقاد درمیان این طیف مذهبی سنتی بعضاً برخواسته از دغدغۀ استقرار دموکراسی ورسیدن به یک رژیم سیاسی معین نباشد، اما دست کم درفرآیند مشروعیت زدایی مذهبی از حاکمیت کنونی می تواند نقش بسزایی داشته باشد، ضمن آنکه پایه های تئوریک استبداد مذهبی کنونی را مورد نقد جدی وبنیادین والبته بدون قرار گرفتن دربرابر امور مقدس درون دینی ومذهبی قرار می دهد.
مفهوم کلی "ولایت" همچون بسیاری مقوله های دیگر، مفهومی است که دروهلۀ نخست دلالت التزمی بردومفهوم "ولی" و"متولی" دارد. به عبارت بهتر وجود مفهوم بنام ولایت درجهان خارج، دلیل بروجود کسانی است که صاحبان ومتولیان آن باشند که بدانها "ولی" اطلاق می شود. وازسوی دیگر کسانی هستند که مورد ولایت، بمعنی آن درادبیات شیعی، قرار میگیرند. دربارۀ مفهوم ولایت، درتفسیر وعقاید وکلام اسلامی بحثهای مفصل وگسترده ای صورت گرفته است. مقصد ومقصود شارع مقدس از این لفظ، دایرۀ ولایت، ومصادیق خارجی وبیرونی آن بعلاوۀ بحث دربارۀ مشخصات وویژگیهای صاحبان این ولایت وچگونگی رسیدن آنان به این مقام رفیع الهی، همه وهمه ازمباحثی بوده است که درطول بیش ازیکهزار وچهارصد سال که از صدر اسلام تا کنون می گذرد، بارها وبارها مورد مناقشه ومداقه قرار گرفته است. بدون وارد شدن به این مناقشۀ تاریخی، می توان گفت ادلۀ اقامه شده براثبات وجود ولایت وثبوت آن دررسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم وائمه اطهار سلام الله علیهم، استوار وبدون خدشه است. آنچه ازسوی دیگر این مخاصمه مطرح شده ومی شود را نمی توان بیشتر ازتلاشی نافرجام برای توجیه واقعیتهای عینی تاریخی واسلامیزه کردن تاریخی بدور از اسلامیت تلقی نمود.
فارغ ازهمۀ این قیل وقالها، مسألۀ تعریف نقش ولایت پذیران وبطور کلی تر مردم دراین معادله است. مردم بعنوان مخاطبان آیات اطاعت وولایت چه نقشی دراین میان ایفا می کنند؟ ووالیان چه نقشی دارند؟ با مراجعه به آیات قرآن کریم می توان دریافت، که نقش مردم ویا به عبارت بهتر کسانی که قرار است مورد اعمال ولایت قرار گیرند، تعیین مصادیق ولی نیست، بلکه نقش مردم را می توان درمسألۀ پذیرش وعدم پذیرش این اولیا دانست. دراین دیدگاه خداوند رسول واولیای امر را اولیای حقیقی مردم که مردم باید ازآنها اطاعت نمایند، می داند، وظیفۀ پیامبر آنچنانکه قرآن کریم نیز تصریح می دارد، آگاه نمودن مردمان واطلاع رسانی دربارۀ این تقدیر وتدبیر الهی است. پس ازاین مرحله اطاعت ویاعدم اطاعت مردمان مقوله ای نیست که پیامبر عهده دار تطبیق آن باشد. عدم پذیرش این فرمان الهی، همچون دیگر نافرمانی های الهی مردمان را مستوجب عقوبت اخروی وگاه دنیوی درقالب نابسامانی های گوناگون، می کند، اما این مسأله جواز تحمیل ولایت والیان حقیقی برمردمان را به والیان نمی دهد. چنین مفهومی درآیه پنجاه وچهارم سورۀ نساء صراحتاً مورد اشاره قرارگرفته است.
قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوا فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَيْكُم مَّا حُمِّلْتُمْ وَإِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ ( نور: 54 )
بگو خدا را اطاعت کنید و پيامبر را اطاعت كنيد پس اگر پشت نموديد [بدانيد كه] بر عهده اوست آنچه تكليف شده و بر عهده شماست آنچه موظف هستيد و اگر اطاعتش كنيد راه خواهيد يافت و بر فرستاده [خدا] جز ابلاغ آشكار [ماموريتى] نيست .
دراین آیه مبارکه همچنانکه از منطوق آیه قابل دریافت است، اطاعت عام از خداوند ورسول از مؤمنان خواسته شده است، اما به این نکته نیزتوجه شده است که ممکن است گروهی بپذیرند، وگروهی نیز نپذیرند، همچنانکه سیاق آیات قبل نیز درچهارجوب رجوع ویا عدم رجوع به پیامبر برای قضاوت وپذیرش ویاعدم پذیرش حکم پیامبر است. آنچه ازمردم خواسته شده است، اطاعت ازپیامبر است، مردمان اگر اطاعت کنند هدایت می یابند و اگر ازپذیرش واطاعت سرباز زنند، پس پیامبر آنچه را وظیفه داشته، که همان ابلاغ پیام الهی بوده، را به انجام رسانده ومردمان نیز دربرابر آنچه ازآن آگاهی یافته اند باید پاسخگو باشند وپیامدهای انتخاب خود را بپذیرند، وپیامبر وظیفه ای جز ابلاغ آشکار آنچه مأموریت رساندن آنرا یافته است، ندارد. " لزوم اطاعت از پیامبر" علاوه بر اطاعت از خدا، آنچنانکه از مفهوم آیه برمی آید توسط عده ای که مخاطبان این آیه شریفه هستند، مورد تردید قرار گرفته است. استفاده از دو فعل اطاعت دراین آیه درحقیقت تأکیدی است برضرورت اطاعت از پیامبر بعنوان تکلیفی الهی، آنچنانکه استفاده از فعل امر "قل" درآیۀ شریفه نیز مؤید این مدعاست.

پیامبر مأموریت می یابد تا فرمان الهی مبنی بر مفترض الطاعه بودن پیامبر را به تنها به مردمان ابلاغ کند. پس ازاین مردمان هستند که یا این پیام را می پذیرند، ویا ازپذیرش آن سرباز می زنند. دایرۀ اختیار مردمان دراین دایره تعریف می شود همچنانکه محدودۀ تکلیف الهی پیامبر نیز تا همین جا، یعنی رساندن پیام، تعریف وتعیین می شود، وارادۀ الهی برآزاد گذاشتن انسان وپاسخگو بودن وی دربرابر این آزادی قرار گرفته است.
انتخاب "ولی" وتعین یافتن آن درشخصی خاص ازنظر شارع مقدس وفرمان دادن مردمان به اطاعت از وی، تکلیفی با ابعاد گستردۀ سیاسی واجتماعی است، همچنانکه حضرت صدیقۀ زهرا سلام الله علیها می فرمایند : " ... طاعتنا نظاماً للمله". یعنی خداوند تبارک وتعالی اطاعت ازما را سامان بخش ونظم دهندۀ امور توده ها قرار داد.

تطبیق وبه فعلیت رسیدن این تکلیف الهی هم رتبه وهم مقام دیگر تکالیف عبادی وفردی الهی همچون نماز وروزه است، تکالیفی که وجوب آنها هرچند به اطاعت مکلفین وابسته نیست اما تعبد به آنها تنها درصورت مختار بودن وآزاد بودن مکلف قابل پذیرش است ونمی توان مکلفی را به زور واجبار به تعبد وانجام این عبادات فردی واداشت. آزاد بودن ومختار بودن ملکفین درادای فریضۀ نماز، همان اندازه که برای قبول آن به درگاه الهی، امری بدیهی وپذیرفته شده است، ولایت ولزوم اطاعت ازآن نیز، تنها منوط به همین آزادی واختیار مکلف است.

باهمین استدلال هم هست که پیامبر، پیش از ابلاغ نصب امیرمؤمنان صلوات الله وسلامه علیه، ابتدا زمینه سازی های فکری وروانی لازم برای این تبلیغ عظیم را فراهم می سازد، وپس از ابلاغ آیه نیز سه شبانه روز یا بیشتر مردمان را برای بیعت، درغدیر نگاه می دارد. اگر مسألۀ پذیرش مکلفین به اطاعت ازولی امر موضوعیت نداشت، باید این رفتار پیامبر را والعیاذ بالله عبث وبیهوده وتشریفاتی بدانیم، حال آنکه مسلماً چنین نیست. سیرۀ نظری وعملی ائمۀ معصومین سلام الله علیهم نیز درطول تاریخ زندگی پربرکتشان ناظر بهمین معنا بوده است. مرزهای عدم "تحمیل" این ولایت موهوبۀ الهی به آن ذوات مقدسه تا بدانجا پیش می رود که امیرمؤمنان صلوات الله وسلامه علیه مسأله حضور حاضرین را همده دلیل پذیرش حکومت پس قتل عثمان برمی شمارد، وآشکارا فریاد برمی آورد که ما بیت المال را از کسانی که این حکومت ایشان را به رسمیت نمی شناسند، دریغ نمی داریم!
 پاشنۀ آشیل نظریۀ ولایت فقیه آیت الله خمینی را می توان درهمین نقطه دانست وتقابل آن با صریح آیات قرآن را درهمین جا می توان یافت. حتی اگر فرضاً پذیرفته شود، که فقیهان دارای ولایتی باشند، به گستردگی  آنچه مورد ادعای آیت الله خمینی است، که چنین نیست،  اما باز نمی توان آنرا بعنوان نظریه ای مسلط برآنانکه بهردلیل نمی خواهند چنین ولایتی را بپذیرند، تحمیل ودیکته نمود. حتی اگر مناصبی چون قضاوت وغیره را نیز تنها درشأن فقیهان بدانیم وولایت دراین امور را محصور درآنان قلمداد کنیم، اما باز همین را هم نمی توان برجامعه ای که بهردلیل ازپذیرش این ولایت سرباز می زند، تحمیل نمود ویا بقول معروف آنانرا با زور چماق به بهشت فرستاد!

البته بحثهای گسترده ای پیرامون ثبوت واثبات چنین ولایتی برای فقیهان، بویژه دردروۀ معاصر شکل گرفته است، اما پرداختن به این مقوله را به فرصتی دیگر ونوستاری تازه خواهیم سپرد.

**مصاحبه ها ومقالات مندرج در سايت رسام لزوماً ديدگاه رسام نمي باشد.

برچسبها:



درج نظرات
نام : 
آدرس ایمیل : 
متن پیام : 
 
رسام اخبار
رسام نظر سنجی
رسام مناسبتها
رسام فید RSS
رسام دعوت به همکاری
رسام رسام در شبکه های اجتماعی


راه اندازی سایت: فوریه 2011

کلیه حقوق این سایت متعلق به رسام می باشد.