حسن فرشتیان انتشار فایل صوتی سخنان آیتالله منتظری در دیدار مورخه ۲۴ مرداد ۱۳۶۷ با مسئولان اعدامهای آن تابستان خونین، مرا واداشت سر تعظیم مجددی به محضر آن استاد فقید فروآورم و بر ژرفنگری و حقجویی و دادخواهی او، درودی دوباره نثار کنم. هرچه بیشتر غور کردم، بیشتر و بیشتر ایمان آوردم به بزرگی او که حجت زمانه ما بود و برهان زمان ما. اول- سادهلوح چه کسی بود؟ انتشار این فایل صوتی نشان داد شیخی را که سادهلوح نامیدند تا کلامش را بیاعتبار کنند و جایگاهش را بیاحترام، چگونه حدود سه دهه پیش و در اوج اقتدار آیتالله خمینی، آینده این اقتدار خشن را پیشبینی میکرد. استاد فقید، نگران جایگاه استاد خویش بود و با همان زبان ساده و صافوصادق خویش، نگرانی خویش را بیان میکرد. این فایل ما را دعوت میکند به بازخوانی روایت رسمی بر سادهلوحی منتظری. ژرفنگری او در تکتک کلماتش پیداست. صادقانه و دلسوزانه برای استادش خیرخواهی میکند. منتظری «عدوی» استاد خویش نبود، دلسوز او بود و مشفق او، و سرانجام «انکار» او شد. دوم- افتخار به اَسناد در برابر اختفای اَسناد امروز این فایل، سند افتخاری برای منتظری و بیت اوست. آنان به این سند افتخار میکنند و علیرغم نگرانیها، سند را منتشر میکنند. اما دیگرانی که مخاطب کلام وی هستند، تلاش میکنند تا دامن خویش تبرئه کنند. اگرچه پنهانکاریشان نشان شرمندگی است ولی شرمندگی لزوما نشان پشیمانی نیست. منتظری رفت، ولی ماند. ماند، زیرا هماینک سرافراز و سربلند، سر از آرامگاه ابدی خویش بیرون میآورد و مدعی میشود: هیچکس، رازی که من گویم، نگفت/ همچو فکر من در معنی نسفت اما آنکه برنده شد و فتوایش توسط «جوخه آتش» اجرا شد، هماینک پیروانش تمایلی ندارد برخی از سخنان وی را بازنشر دهد از قبیل این مدعیات وحشتناک: «اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خراب کردیم، بهطور انقلابی عمل کرده بودیم، قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم… و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم، و رؤسای آنها را به سزای خودشان رسانده بودیم، و چوبههای دار را در میدانهای بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمتها پیش نمیآمد». گویا خمینی از خودش نیز اجتناب میکند، خودش «انکار» خودش میشود. سوم- منتظری رفت و ماند منتظری رفت، عطای «ولایت» را به لقای آن بخشید. از این عروس هزارداماد کامی که نگرفت بلکه ناکامیهای پیدرپی را چون زهر هلاهل، سرکشید و در برابر رهبر اول و دوم، کلام حق بر زبان جاری کرد و رفت! رفت ولی ماند! ماند و جاودانه شد. خمینی ماند، ولی خیلی زود رفت! به «پنجاه سال» هم نکشید! آن «جوخههای آتش» که آن روز دوم محرم در آن جلسه حضور داشتند، ماندند تا فرمان قتل زندانیان دربند را اجرا کنند و هنوز چانه میزدند بر اعدام دویست نفر دیگر! آنها نیز رفتهاند، سالیانی است که رفتهاند! اگر بازگشتهاند، با «هویت جعلی» بازگشتهاند! نمیگویم «با تغییر هویت»، زیرا که «تغییرِ» مثبت، شایسته است و بایسته! و نشان آن، «واگویی حقیقت» است تا تسکینی باشد برای بازماندگانی که در جستجوی نشانی از عزیزان خویش هستند! ولی سکوت و انکار، تحریف حقیقت است. گویا همه مخالف آن اعدامها بودهاند، حتی آن «جوخه آتش» میکشت تا مبادا دیگران بیشتر بکُشند! افسوس که از فرصت تاریخی که ملت بهرایگان به آنان داد، جهت تغییر بهره نبردند. چهارم- منتظری شاعر فردا بود منتظری فراتر از زمانه خویش بود، نغمهاش بیپروا بود از زخمه! نغمهاش بیش از اندازه و توان «تار» بود، آنچنان پنجه در تارکشید که نغمه زخمه شد، تار شکست تا صدای نغمه شنیده شود: نغمهام ، از زخمه بی پرواستم/ من نوای شاعر فرداستم… نغمهام ز اندازهٔ تار است بیش/ من نترسم از شکست عود خویش در آن بازار مکارهای که شور و شیدایی فراگیر، بهجای خردمندی و خردورزی نشسته بود، خمینی در ماه رؤیت میشد ولی یوسف منتظری بیمشتری بود! از همراهی و همدلی یاران قدیم که هم آنک توجیهگر جنایت شده بودند و همراهان شقاوت، ناامید شده بود! در همین نوار گلایه میکند از یاران قدیم که سکوی شقاوت شدند و پرشگاه جنایت! «شاعر فردای تاریخ» تنها شده بود در زمانه خویش: عصر من دانندهٔ اسرار نیست/ یوسف من بهر این بازار نیست ناامید استم ز یاران قدیم/ طور من سوزد که میآید کلیم پنجم- زایش منتظری زایش منتظری، طول کشید و زمان بُرد! او درد زایمان را تحمل کرد، به حصر و خانهنشینی مبتلا شد، خانه و حسینیهاش غارت شد، جانش در معرض هجوم ناجوانمردانه قرار گرفت، اما وی دوباره باز گشت، در این نوزایی، هزینههای درد را پرداخت هرچند در زمان خویش تنها ماند. «گه ملحد و گه دهری و کافر باشد/ گه دشمن خلق و فتنه پرور باشد/ باید بچشد عذاب تنهایی را/ مردی که ز عصر خود فراتر باشد» (شفیعی کدکنی). اینچنین بود که منتظری شرافت تاریخ ما شد، حجت و برهان شد در زمانه خویش و درس عبرتی برای زمانه ما. هرچند در همین فایل، منتظری نظرش را نسبت به گروه اعدامشدگان بهصراحت بیان میکند، ولی در پاسخش گفتند: «شما در اکثر نامهها و صحبتها و موضعگیریهایتان نشان دادید که معتقدید لیبرالها و منافقین باید بر کشور حکومت کنند. بهقدری مطالبی که میگفتید دیکته شدۀ منافقین بود که من فایدهای برای جواب به آنها نمیدیدم»، اینچنین گفتند تا از پاسخگویی به انتقاداتش پرهیز کنند. اما «تاریخ»، پاسخ میطلبد. گرچه پرسشگر آن روز، تنهای زمانه خویش بود، اما او پس از مرگ در نوزایی خویش، هنوز پرسشگری میکند! گرچه سربهزیر عبا کشید و چشم خویش بست و برفت، ولی چشمها گشود و هنوز چشمها میگشاید: ای بسا شاعر که بعد از مرگ زاد/ چشم خود بر بست و چشم ما گشاد رخت باز از نیستی بیرون کشید/ چون گل از خاک مزار خود دمید.
* مقالات ومصاحبه های مندرج در سایت لزوماً دیدگاه رسام نیستند.