محمد رهبر گفتهاند که سید احمد خمینی در آخر عمر به صرافتِ حلالیتطلبی افتاده بود و در این عذر تقصیر خواستنها از مهندس مهدی بازرگان، طلب بخشش کرد. اما برای سید احمد جانکاهترین کار، طلب عفو از آیتالله منتظری بود که شرم از مواجه داشت و ساعتها بر سر گذری که به بیت منتظری میرسید، میایستاد تا شیخ از خانه بیرون آید و چشمی به چشم افتد و آیتالله اقلا از آنچه سید احمد در حقاش کرده بود ـ حقالناسی که بر ذمه سید احمد بود، همچنان باقی است ـ بگذرد. زندگی سید احمد خمینی آنچنان که عاقبت کارش شد و به مرگ تقریبا غیر طبیعی ـ برخی گفتهاند کشته شد و بعضی گفتهاند که در مصرف تریاک زیادهروی کرد و چندی هم مرگ را طبیعی دانستند ـ اگر که خداوند مهربانی نکند، مصداق خسر الدنیا و الاخره است. پسرِ آیتالله خمینی که پدرش رهبر فرهمند انقلاب بود، آرزوهای بسیار داشت و صعود بختیارش به ایوانِ جماران و چشیدن طعم قدرت و پای ثابتِ همه تصمیمگیریهای کلان مملکتی بودن، این توهم را بر دلش انداخت که احیانا ولیعهدی مستتر است، اما محاسبات آن پسر با مرگ پدر، همه بر باد رفت. چند نفری از خط امامیها بودند که برای رهبری سید احمد تلاش میکردند و خود آن جناب نیز تلاش بزرگی کرد تا آیتالله منتظری را از عرصه بیرون کند و در این راه با «ری شهری» وزیر اطلاعات، اتحادی راهبردی داشت. رنجنامه سید احمد که سر تا پا حمله به منتظری است، نشان میدهد که پسرامام چهها میکرده تا بیت منتظری را از چشم امام بیاندازد و در ماجرای مهدی هاشمی، یک طرف دعوا شخص احمد بود و حتی برخی وقتها در مقام بازجو ظاهر میشده و سید مهدی را انذار میداده است. سید احمد ولی از شاهین قضا غافل بود و نمیدانست که خامنهای و رفسنجانی در همان ۲۴ ساعت پس از مرگ بنیانگذار، نبض قدرت را به دست خواهند گرفت و یکباره و یک شبه ،تاجِ ولایت را بر عمامهی دیگری میگذارند. دوران تلخ پس از مرگ پدر فرارسیده بود. ایوان خالی بود و دیگر پیرمرد جماراننشین اخم بر چهره نمیانداخت تا سید احمد به باز و بسته کردن بابِ بیت، کسی را به امام دور و نزدیک کند. مناصب مرحمتی به پسر امام هم در ازایِ آنچه داشت، دشنامی تلخ مینمود. رفسنجانی و خامنهای ، حضرتش را از جلسات گفتوگوهایِ نهان، بیرون انداختند و در مجمع تشخیص مصلحت که مقرِ بازنشستگان و افتادگان از اسب قدرت است، کرسی مختصری دادند و حتی خامنهای خواست تا این سلاله خمینی را هر سال یک ماهی به مجاورت کعبه پرتاب کند که سید احمد بهانه دل تنگی مادر کرد و نپذیرفت و عاقبت در آستانه نوروز سال ۷۳ درگذشت. تقدیر چنین بود که آن همه ناز و تنعم در قدم باد بهار آخر شود و حتی صدا و سیما و بیت امام سابق، مجال سوگواری نیابند. این چند کلمه درباره پسر خمینی نبود بلکه موضوع اصلی، فساد دستگاه و رژیم حکومتی است که میتواند به سادگی اختیار و سرنوشت ملتی را به دست پسری بسپارد که وظیفهاش، انشا کردن حکم پدر فرتوت است و کارش پردهداری و دربانی است و در همین منصب بی قدر، آنچنان نفوذی دارد که میتواند در کشتاری دست داشته باشد و در برکناری قائم مقام رهبری، آیتالله منتظری که ای بسا با زعامتش، سرشت جمهوری اسلامی را دگرگون میکرد، نقش بارز داشته باشد. پسرانِ دیکتاتورها و بلکه نوهها و نتیجهها که از همان آبشخور قدرت رانتی و ارثی تغذیه میکنند، همواره میتوانند خطری عظیم برای دموکراسی باشند. چه سید احمد و سید حسن خمینی، چه مجتبی خامنهای و چه رضا پهلوی. از قضا این نسل همواره پسران خلفی از آب در میآیند و یاد پدر میکنند و همواره هر جنایت و فسادی که ابوی کرده را توجیه میکنند و این انصاف و آزادگی را ندارند تا حقیقت را بر منصب و نسب ترجیح دهند. از همین است که یادگارِ یادگارِ امام، همچنان بر سر موضع پدر و پدر بزرگ است که رحم نکنید و اعدام کنید. صدای آیتالله منتظری، پس از ۲۷ سال همه رجال سیاسی جمهوری اسلامی را چه اصلاحطلب و چه اصولگرا بر دو راهی موضعگیری نشانده است. حکایت اصولگرایان و خامنهایگرایان که مشخص است. امثال صادق لاریجانی ادامهدهندگان راه پیشکسوتان کمیته مرگ هستند و با اعدامهای هر روزه باید هم از آن کشتار تابستانی به لذت و افتخار یاد کنند. اما اصلاحطلبان همچنان در اصالت و صداقت و حتی سیاست لنگ میزنند. همراهی با آیتالله منتظری پس از ۲۷ سال همچنان هزینهبر است و بیشترینه اصلاحطلبان اهل چرتکهاند و مصاحفه و مصالحه. محکوم کردن آن کشتار وحشیانه یعنی ورق خوردن تاریخ و از سر نوشتن و ادامه ندادن آن بیراههای که تا به حال آمدهایم و این شجاعتی میخواهد که نیست. محکومیت کشتار سال ۶۷ یعنی اینکه خمینی قدیس نبود بلکه لغزشهای بزرگ اخلاقی داشت ، یعنی که نظام ولایت فقیه، سنت سیئهای است در حکمرانی و نمیتوان با وجود ولی فقیه و رییس قوه قضاییهای که دست خمینی و خامنهای میبوسد به عدالت رسید. محکوم کردن آن جنایت یعنی که حفظ حکومت به معنی حراست از قدرت روحانیان و نظامیان، آن طور که خمینی میگفت اوجب واجبات نیست. اما کو و کجاست اصلاحطلب واقعی. تنها یکی دو نفری از اصلاحطلبان حرفی زدهاند و عذری خواستند و عبرتی گرفتهاند. لابد باقی مصلحین همچنان منتظری را شیخ ساده لوح میدانند و روایت آن جنایت را نبش قبر. اما این گونه نیست، اصلاحطلبی دقیقا از نقد جانانه گذشته و اعتراض به بنیادهای غلط آغاز میشود و از قضا یکی از مهمترین وهلههای تاریخ جمهوری اسلامی که باید بر آن اعتراض کرد، کشتار سال ۶۷ است و نمیتوان اصلاحطلب بود و این سیاهی خونین را محکوم نکرد.
* مقالات ومصاحبه های مندرج در سایت لزوماً دیدگاه رسام نیستند.