مصطفی تاجزاده
هشدار رهبر درباره دوقطبی نشدن فضای کشور بهانه جدید دلواپسان برای حمله و حتی اهانت به رییس جمهور شد و تا آنجا پیش رفت که گروهی هتاک در راهپیمایی روز قدس او را “دروغگو” و “آخوند امریکایی” خواندند، با بنی صدر پیوندش دادند و “مرگ بر روحانی” گفتند. این شبیهسازی از منظرهای مختلف قابل بررسی و نقد است، بویژه آنکه روحانی تفاوت های مهم بینشی، روشی و منشی با بنیصدر دارد. اما من در این یادداشت به این ابعاد نمیپردازم. بجای آن میکوشم موقعیت سیاسی آن دو را در حکومت و نیز در جامعه و هم چنین شرایط کشور و منطقه را در دو مقطع شرح دهم و با هم مقایسه کنم. سپس به این مساله می پردازم که آیا عزل بنیصدر ضرور و یا اجتناب ناپذیر بود؟ یکم ۱. بنیصدر بعد از اینکه به ریاست جمهوری رسید، در نخستین گام مهم خود در انتخابات مجلس اول ناکام ماند و نامزدهای “دفتر هماهنگی مردم با رییسجمهور” از نامزدهای حزب جمهوری اسلامی و موتلفانش شکست خوردند. به این ترتیب مجلسی شکل گرفت که منتقدان و مخالفان بنیصدر در آن اکثریت داشتند. حال آنکه اکثریت نمایندگان مجلس فعلی با روحانی همراهند. ۲. کابینه و دولت با نخست وزیر(رجایی) هماهنگ بود و نه با رییسجمهور(بنیصدر). توضیح آنکه طبق قانون اساسی(قبل از بازنگری در سال ۱۳۶۸) رئیسجمهور اختیارات زیادی نداشت و بزرگترین اهرمش انتخاب نخست وزیر بود. اما برای انتصاب او چارهای جز جلب رضایت و رای اکثریت مجلس نداشت. به همین دلیل مجبور به معرفی رجایی شد. البته با این تحلیل که دولت او ۶ماه بیشتر دوام نخواهد داشت. اکنون دولت با روحانی همراه است و دست او برای پیشبرد اهدافش اگرچه کاملا باز نیست اما کاملا بسته نیز نیست و وزرا در مجموع با سیاست ها و برنامه های رییسجمهور هماهنگند(عدم تناسب انتظارات از رییسجمهور با اختیارات او منجر به حذف پست نخست وزیر در بازنگری قانون اساسی شد) ۳. از نظر شخص رهبر و نیز جایگاه رهبری تفاوتهای مهمی دیده می شود. امام رهبر بلا منازع انقلاب و موسس نظام بود و قانون اساسی و نهادهایش مشروعیت مردمی خود را در درجه اول از او می گرفتند. حتی بنیصدر برای استفاده از این موقعیت استثنایی نامزدی خود را بعد از دیدار با امام در قم اعلام کرد که گویی با مشورت و توصیه ایشان وارد مبارزات انتخاباتی شده است. در آن زمان محبوبیت هیچ کس به میزان علاقه مندی مردم به رهبر فقید انقلاب نبود. حال آنکه رهبران بعدی مخلوق قانون اساسی اند و جایگاه دینی و نیز پایگاه مردمی وی را ندارند. در نفوذ مردمی بنیانگذار نظام همین بس که هفت سال بعد از عزل بنی صدر با یک سخنرانی موجب شکست سنگین جناح راست (اصولگراهای فعلی) در انتخابات مجلس سوم در سال ۶۷شد. گذشته از این روحانی توانست مستقل از نظر رهبر آرای حدود۶۰درصد از شرکت کنندگان در انتخابات اخیر را کسب کند. ۴. در روزهای بحرانی منجر به عزل بنی صدر افزون بر صدا و سیما دیگر رسانهها نیز در مجموع در اختیار و کنترل منتقدین او قرار داشتند. امروز فضای مجازی، تکصدایی را برای همه حتی برای حاکمان منتفی کرده است. ما در عصری به سر میبرسم که توییت یک خطی ظریف در اعلام توافق هستهای صدا و سیما را با بیش از ۶۰کانال شکست داد. دوم. ۱. یکی از مشکلات دردسرساز اولین رییس جمهور تغییر جبهه او بود. بنیصدر که تا روز پیروزی خود از مدافعان رهبر فقید انقلاب به شمار میرفت و منتقد سرسخت “مجاهدین خلق” محسوب میشد، بعد از رییس جمهور شدن بهتدریج از بنیانگزار نظام فاصله گرفت و به “سازمان” نزدیک شد. این تغییر جهت یکی از عواملی بود که موجب شد دیگر نیروهای سیاسی از بنیصدر دور شوند یا برابر او صف بکشند. در این میان تمام نیروهای پیرو رهبر فقید انقلاب که مخالف “مجاهدین خلق” و هر که با آنها پیوند می یافت، بودند، یک صدا مقابل بنیصدر آرایش گرفتند و همراهی او با فرقه رجوی را نقض عهد و مواعید انتخاباتی وی میخواندند. اتحاد نیروهای “خط امام” در زمان بنیصدر با شرایط امروز فرق دارد که اشخاص و احزاب طرفدار آیتالله خمینی به دو جریان اصلاح طلب و اصولگرا تقسیم شدهاند. اولی صددرصد از روحانی حمایت می کند و دومی به موافقان و مخالفان وی تقسیم شده است. به علاوه اکثر قریب به اتفاق وابستگان و خانواده های رهبران و بزرگان انقلاب قاطعانه از روحانی دفاع می کنند و خواهان وفای او به عهد خود با مردماند، به گونهای که هرچه روحانی بر وعدههای انتخاباتی خود بیشتر تاکید می کند، از حمایت بیشتری از سوی حامیان خود بهرهمند می شود. بنا بر این به تغییر دادن جبهه سیاسی خود نیاز ندارد. ۲. بنی صدر گذشت زمان را به ضرر خود ارزیابی می کرد درحالی که این وضعیت برای روحانی متفاوت است. در هر شش انتخابات از سال۹۲به این سو در هر حوزهای که امکان رقابت برابر بوده است، او و متحدانش پیروز شدهاند؛ از انتخابات شوراهای شهر و روستا تا مجلسین شورا و خبرگان رهبری. هر بار هم فاصله آرای جناح پیروز با جناح رقیب افزایش پیدا کرده است. به گونهای که در انتخابات مجلس در سال۹۴فاصله آرای آخرین نفر لیست امید با سرلیست اصولگراها(حدادعادل) حدود ۳۰هزار بود. اما در انتخابات شوراها در سال ۹۶ فاصله آرای آخرین نامزد اصلاح طلبان با سرلیست اصولگراها(چمران) به ۴۱۰هزار رای رسید. ۳. بنیصدر که از سقوط دولت رجایی ناامید شده بود و خود را از عرصه تصمیمگیریهای کلان کنار گذاشته شده میدید و اهرم تاثیرگذاری نیز برای تغییر شرایط در اختیار نداشت، فریب رجوی را خورد و به دام “مجاهدین خلق” افتاد؛ سازمانی که گرفتار این توهم بود که «می تواند با ترور چند چهره موثر رژیم و ایجاد رعب و وحشت در مردم طرفدار آیتالله خمینی، جمهوری اسلامی را سرنگون کند.» به این ترتیب بنی صدر پذیرفت که بازی برهم بخورد اگرچه خود قربانی شد. اما روحانی گذشت زمان را بیش از خود به ضرر مخالفان می بیند و به همین دلیل بمراتب بیشتر از جناح رقیب از نظم و ثبات سیاسی و نیز از حاکمیت قانون و رعایت قواعد بازی دفاع می کند. موتلفان او نیز “مجاهدین خلق ” نیستند که به قانون اساسی رای ندادند و تمام تلاش خود را کردند تا فضا رادیکالیزه شود و مشی تروریستی فرقه توجیه یابد. حامیان روحانی کسانی هستند که مهمترین خواستشان اجرای کامل و بدون تنازل قانون اساسی است. شعارشان “دموکراسی در داخل، صلح در منطقه و جهان” است و ایران را برای همه ایرانیان می خواهند. ۴. روحانی توانست در دور اول ریاستجمهوری خود سایه شوم جنگ را از آسمان میهن دور کند، تحریمها را لغو نماید و با خارج کردن ایران از انزوا به جامعه آرامش بخشد، و بهنظر میرسد که مصمم است در دوره دوم ریاستجمهوری خود پرچمدار وحدت ملی، حاکمیت قانون، تامین حقوق شهروندی و توسعه همه جانبه و پایدار شود و گفتوگو، تنش زدایی، مشارکت همگانی و صلح را ترویج کند. وی هم چنین مترصد فرصت است تا به سمت لغو دیگر تحریمها حرکت کند و امنیت ایران و ایرانی را در زمان ترامپ نیز با کمترین هزینهها تامین نماید. اما در جانب دیگر، این جناح رقیب است که متهم است که همسو با “مجاهدین خلق” از پیروزی ترامپ خشنود شده و درصدد است با اغتنام فرصت و همسو با جنگ طلبان امریکایی، عرب و اسرائیلی برجام را برهم بزند، مانع جذب سرمایه خارجی شود و بار دیگر ایران و ایرانی را منزوی و گرفتار تحریم های الزامآور بین المللی و حتی جنگ (مستقیم یا نیابتی) کند. به همین دلیل مقابل افکار عمومی قرار گرفته است. سوم. ۱. آرایش قوای سیاسی در درون جامعه و نیز در حکومت در سال های اولیه پیروزی انقلاب به گونهای بود که بنی صدر را در تنگنا و گاه حتی در انزوا قرار میداد، چرا که او یک نفر بود برابر همه حکومت. امروز توازن قوا به شکلی است که دو جریان قدرتمند مردمی_حکومتی مقابل هم آرایش گرفته اند و قادر به حذف یکدیگر نیستند. اکنون حتی اقتدارگراها نیز فهمیدهاند که نه تنها اصلاحات بلکه حتی اصلاح طلبان را نیز نمی توانند حذف کنند (برخلاف سال ۸۸و پس از آن که در این توهم بسر می بردند که کار اصلاح طلبان تمام شده و رقابت به انحصار اصولگراها در آمده است). وانگهی بخش قابل توجهی از اصولگراها به این جمع بندی رسیده اند که اگر هر چه سریعتر اصلاحاتی در درون اردوگاه خود، چه از نظر گفتمانی و برنامهای و چه از لحاظ سیاسی و تشکیلاتی صورت ندهند، دچار شکست های سهمگینتری خواهند شد. ۲. درست است که طیف افراطی اصولگراها (دلواپسان) به دلیل قلت پایگاه مردمی و دست بالای اصلاح طلبان در افکار عمومی و انتخابات، راهبرد کاهش مشارکت را دنبال می کنند (تا آنجا که رهبر در دیدار خود با دانشجویان پس از انتخابات اخیر اعلام کرد به من فشار می آورند که چرا از مشارکت حداکثری دفاع میکنم، در حالی که مشارکت حداکثری یعنی پیروزی دیگران)، ولی به همین دلیل تلاششان نتیجه نخواهد داد. چرا که رهبر به درستی میگوید که قویترین مانع ماجراجویی بیگانگان حضور ملت در عرصه های گوناگون بویژه در انتخابات است. او میداند بقای جمهوری اسلامی در گرو مشارکت هر چه بیشتر ایرانیان است. ۳. در حال حاضر مشکلات اجتماعی و اقتصادی میهن و مردم آنقدر گسترده و عمیق شده است که هیچ جناحی به تنهایی توان پذیرش مسئولیت آنها را ندارد. حل و مهار این مشکلات در گرو همکاری همه نیروها و جناح ها و نیز جلب مشارکت آحاد ایرانیان است. در چنین شرایطی دم زدن از حذف رئیس جمهوری که خود و متحدینش پیروز تمام انتخابات سالهای اخیر بودهاند و دولت او توانسته است نرخ تورم۴۰درصدی را تک رقمی و رشد منفی اقتصادی کشور را مثبت کند و شهروندان حامی او نیز حضور چشمگیر و تاثیر گذاری در سراسر ایران و از جمله در شبکه های اجتماعی دارند، را اگر مضحک نخوانیم چه بنامیم؟ ۴. شرایط منطقه و جهان نیز با عصر جنگ سرد و نظام دوقطبی در زمان بنیصدر بسیار متفاوت است. درعین حال بشدت بیثبات و شکننده نیز هست. ما در عصر ارتباطات، جهانی شدن و دموکراسیخواهی بهسر میبریم و بهتازگی بهار عربی را پشت سر گذاشتهایم. در چنین زمانهای کوچکترین حادثه غیر طبیعی در ایران پیامدها و عکسالعملهای منطقهای و بینالمللی زیادی دارد بهویژه اکنون که ترامپ زمام کاخ سفید را در دست دارد و برای ضربه زدن به جمهوری اسلامی لحظهشماری میکند. همچنین نباید از یاد بردکه قاطبه ایرانیان خواهان تداوم و حتی “تعمیم” برجام اند نه “تعطیل” آن، و این خواست را در ۲۹ اردیبهشت سال جاری با صدای رسا اعلام کردند. آنان میدانند که برجام محکم ترین پشتوانه حقوقی و سیاسی بینالمللی ما مقابل ترامپ نژادپرست، ماجراجو وپیشبینی ناپذیر محسوب میشود که کمر به هدم میراث اوباما بسته است. تلاش برای حذف روحانی معنایی جز واگذاری سرنوشت ایران و ایرانی به جنگ طلبان وطنی، منطقه ای و جهانی ندارد. چنین سعی باطلی را ملت ایران بر نمی تابد. چهارم. ۱. نامزد شدن رییسی انتخابات را دو قطبی کرد و قشرهای وسیعی را بسود روحانی به میدان کشاند. این مشارکت پرشور و کم سابقه شرایطی را بهوجود آورده است که رقبا خود را مجبور میبینند که در موارد متعدد پس بنشینند. بعضی انقلاب ارتباطی را علت اصلی این عقب نشینیها میدانند، حال آنکه دسترسی به وسایل ارتباط جمعی جدید در بسیاری از جوامع سهل تر از ایران است. با وجود این در آن کشورها از سرزندگی و نشاط انتخاباتی ایرانیان و نیز حمایتهای پرشور بعدی آنان از رئیس جمهورشان خبری نیست. پس عامل اصلی را باید در اراده و خواست ملت ایران و رشد آگاهی های عمومی دید که از جمله فضای مجازی را نیز به تسخیر خود درآورده اند. ۲. شکست های پیدرپی انتخاباتی، مخالفان روحانی را متحدتر، منسجمتر و مصممتر نکرده است. به عکس به میزان نگرانکنندهای از مردم و حتی از بخشهای قابل توجهی از بدنه و حامیان خود فاصله گرفتهاند. آنان در یک غفت تاریخی پرچمداری تقریبا تمام آرمانها و مطالبات ایرانیان را به اصلاح طلبان واگذاردهاند؛ از دستیابی به توسعه همه جانبه و پایدار تا نیل به صلح و آزادی؛ از لغو تحریمها و خروج از انزوا تا نفی طالبانیگری و داعشگرایی؛ از جمع امنیت و آزادی تا وحدت و آشتی ملی. یکی از دلایلی که سبب شده که آنان تا حدود زیادی اعتماد به نفس خود را از دست بدهند و احساس ضعف کنند، همین خلا ایدئولوژیک است. ۳. در قوت پایگاه مردمی رئیس جمهور همین کافی است که می بینیم دلواپسان بعد از هر سخن و اقدام تهاجمی علیه روحانی دست به عقبنشینی می زنند. در حقیقت افکار عمومی در جامعه ما چنان قدرتمند شده است که هر کس که دوقطبی بنی صدر و خط امام را مطرح میکند، پس از مدت کوتاهی حرف خود را پس میگیرد یا آنرا اصلاح میکند. حتی فردی مانند محسنی اژهای که دیر به این وادی پیوست نیز افزون بر اصلاح طلبان و افکار عمومی، آشکارا توسط خود اصولگراها ( باهنر، علیلاریجانی و…) مورد انتقاد قرار گرفت. روحیه قوی طرفداران روحانی و ضعف روحیه دلواپسان باعث شده است که در هیچ دورهای در حیات جمهوری اسلامی گروه های تندرو به اندازه امروز درتنگنای افکار عمومی قرار نداشتهاند. به گونه ای که مثلا وقتی اللهکرم طرح مرتجعانه و هرج ومرج طلبانه جدیدی را مطرح کرد، چنان با انتقاد اصولگراها و حتی بسیجیها روبهرو شد که حرف خود را پس گرفت. همین فشار به هتاکان روز قدس و مداح ادب نشناس عید فطر وارد آمد و افزون بر افکار عمومی، بخش قابل توجهی از اصولگراها نیز اقدام تحریکآمیز آنها را محکوم کردند. رهبر نیز برای جلوگیری از سواستفاده های احتمالی تصریح کرد که منظور از آتش به اختیار قانون شکنی و فحاشی نیست. پنجم. ۱. عزل بنی صدر در شرایطی صورت گرفت که از عمر نظام دو سال و اندی بیشتر نمی گذشت و چنین التهاباتی را شاید بتوان در چهارچوب بیتجربگیها، ندانم کاریها و تنشهای آغازین یک نظام نوپا تفسیر و توجیه کرد، اما اکنون سی و نه سال از استقرار جمهوری اسلامی می گذرد و روحانی نیز برکشیده همین نظام و متصدی مناصب مهم سیاسی، اجرایی،امنیتی و حتی نظامی در آن بوده است. پس حتی اگر بتوان عزل بنیصدر را به اتهام رودررویی با نظام نوپا و بنیانگذار کاریزماتیک آن و در کشاکش های اوایل انقلاب توجیه کرد، شبیه سازی روحانی با بنیصدر بمنظور کنارگذاشتن او فاقد توجیه قانونی، سیاسی و اخلاقی است، حتی اگر مخالفانش واجد چنین قدرتی باشند، که نیستند. به سخن روشن ماجرای بنیصدر و عزل او را اگر از دستاندازهای اول انقلاب بخوانیم، مشابه سازی او با هر رییس جمهور دیگری در درجه نخست اثبات تزلزل، تعارض و بی ثباتی نظام و ناکارآمدی آن است؛ بنیصدر را تبرئه می کندو جمهوری اسلامی و بنیانگزارش را زیر سوال می برد. ۲. با توازن قوای کنونی ما دو راه بیشتر نداریم. یا به سمت نزاع بی حاصل حرکت خواهیم کرد و سر از هرج و مرج در خواهیم آورد، چرا که هیچ جناحی قادر به خذف دیگری نیست. یا به حاکمیت قانون، پذیرش منتقدان و تحمل مخالفان خود تن خواهیم داد و به گذار به دموکراسی خوشامد خواهیم گفت. این دوگانه ایست که سالها پیش آن را “لبنانیزه شدن منطقه” نامیدهام؛ شرایطی که در آن یا شاهد آنارشی خواهیم بود یا دموکراسی مشارکتی با حضور همگان شکل خواهد گرفت. ۳. اگر دانش و تجربه امروز را میداشتیم آیا نمیتوانستیم روند و حوادث صدر انقلاب را به گونه دیگری رقم زنیم؟ آیا ما نمیتوانستیم مانع وقوع جنگ شویم یا تروریسم فرقه رجوی را مهار کنیم و به عزل بنیصدر نرسیم؟ معنای پرسش من تبرئه دیگران نیست و در پی آن نیستم که خطاهای اصلی را متوجه خود کنم و اشتباهات استراتژیک بنیصدر یا جنایات “مجاهدین خلق” را نادیده انگارم یا خدای ناکرده آنها را توجیه کنم. سخن من این است که آنچه رخ داد حتی اگر قابل توجیهو بالاتر از آن اجتناب ناپذیر به نظر برسد، هرگز نباید مطلوب ارزیابی شود که بازتولیدش وسوسهانگیز باشد. بهخصوص از منظر هزینههایی که پرداختیم و زیانهایی که دیدیم، مانند شهادت بهشتی و یارانش، که هنوز نتوانستهایم کاملا آنها را جبران کنیم. ما نیاز داریم که به گفتگو بنشینیم و یه این بحث بپردازیم که چه کارهایی باید انجام میدادیم که ندادیم و چه گامهایی را نباید برمیداشتیم که به عزل اولین و شهادت دومین رییس جمهور نمیرسیدیم. ما نباید تسلیم منطق خطرناک رجوی شویم که تظاهرات مسلحانه سی خرداد ۱۳۶۰ را اجتناب ناپذیر میخواند تا مشی تروریستی فرقه خود را علیه مخالفان خویش توجیه کند. برعکس، نقطه عزیمت ما باید این باشد که هیچ ضرورت تاریخی در کار نبود و نیست و نخواهد بود، اگر ما از تاریخ درس بگیریم و به بازخوانی انتقادی گذشته خود بویژه دهه اول انقلاب، با همه عظمتهایش بپردازیم. راه رسیدن به چنین مطلوبی گفت و گوی ملی است.
*مقالات ومصاحبه های مندرج در سایت لزوماً دیدگاه رسام نیستند.