جمعیت روحانیون سنتی ایران معاصر منادی دینداری در پرتو آزادی-جمعیت رسام
Skip Navigation Links
جستجو
امر حکومتی امر خدا نیست - 3

تاريخ انتشار : 9/30/2011



س- الف
در ادامه مباحث بررسی نظریه حکومت اسلامی از سری مباحث مطرح شده در مقالات پیشین با عنوان (آیا حکومت از آن الله است؟) به بخش بررسی احادیث و روایات که مدافعین و باورمندان به این تئوری آن را از عمده دلایل لزوم ایجاد حکومت اسلامی و نظام ولایت فقیه دانسته و بدان  چنگ فرازده اند خواهیم پرداخت ، در این بخش لازم است دقتی بیشتر از پیش به کار بندیم تا مبتلای به راهزنی فکر و اندیشه نشده و ما را دچار خللهایی در نقد جدی این نظریه ننمایند. در بحث حدیثی باید همزمان به نکات تاریخی، ادبی، محتوایی، اجتماعی توجه تام نمود تا درک درستی از متن روایت و گستره دامنه آن داشت؛ آنچنان که پیشتر در بررسی آیات ادعایی نیز ما چنین کردیم. لذا بنا به نیاز و حجت و ضرورت علمی ، به عنوان دیباچه ورود به بحث بررسی روایات، نکاتی چند را بیان می دارم تا شیوه بحث برای خوانندگان هوشیار و دانشمند روشنتر گردد.
سیر مباحث به شکل نزولی بدین ترتیب بود که :
1- بنا بر اشارات صریح و صراحت عقل خداوند بر شکل و شیوه حکومت هیچ دخالتی نداشته و بر عکس اراده و هر گونه تغییر را بر عهده بشر نهاده و همین راز وجود اختیار بشری است و بدون آن  بشر نامیدنش بیشتر فکاهی است بس مسرت بخش ،فقط تنها تاکید صریح کتابها و پیامهای آسمانی اجرای عدالت است که میباید بشر بنا بر طبع و ساختار اجتماعی بومی خود بدان توجه و دست یابد وهمگان میدانند عدالت یک مفهوم زمینی و عرفی است نه یک مقوله کادر بندی شده و از پیش تعریف شده .
2- هیچ پیامبری به عنوان سمت نبوت ادعای حاکمیت نداشته و اگر از میان تمامی پیامبران تعداد بسیار کمی برای مدتی حکومت کرده اند بدان معنا نیست که به دلیل سمت پیامبری از سوی خدا ایشان موظف به تشکیل و اداره زمینی مردم خود شده اند و بهترین دلیل هم عدم حکومت دیگرانبیایی است که میتوان گفت نه تنها اکثریت بلکه تمامی ایشان به جز دونفر (سلیمان و محمد نبی) چیزی به عنوان لزوم تشکیل حکومت را حتی بیان و اظهار نیز نداشته اند .
هر چند که درنوع وکیفیت سلطنت سلیمان نیزتردیدها است و منابع آن بیشتر و پیشتر اسراییلیات است و در مورد پیامبر اسلام نیز برای تشکیل حکومت بیشتر انفعال دیده شده تا فعال بودن و شاید همین انتظار وی برای رجوع اهل مدینه برآوردی است که ما وی را بدان نسبت میدهیم نه آنکه خود نیز فعالانه به دنبال تشکیل حکومت بوده باشد .برای وضوح بیشتردر خصوص هجرت وی به نکاتی در این مورد میپردازیم:
اولا: پیامبر برای تشکیل حکومت به مدینه نرفت. بلکه برای میانجی گری بین دو قبیله اصلی به مدینه دعوت و پس از توفیق در این امر بر اساس سنتهای رایج عرب و ساختار سپاس گذاری از فرد کاریزما و بی طرفی محمد امین که به نوعی از سوی مادر به اهل مدینه منسوب میشد در آنجا به مرور به سمت انسجامی پیش رفت که نامش را به نوعی میتوان حکومت نامید. مدعای ما در متن حدیث وارد شده در مستندات مورد پذیرش شیعه ، قابل رویت است:
و في رواية : أنه لما التقى النبي «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بأسعد بن زرارة و ذكوان، قال أسعد للنبي «صلى اللّه عليه و آله و سلم »: يا رسول اللّه، بأبي أنت و أمي، أنا من أهل يثرب، من الخزرج، و بيننا و بين أخوتنا من الأوس حبال مقطوعة، فإن وصلها اللّه بك، و لا أجد أعز منك، و معي رجل من قومي، فإن دخل في هذا الأمر رجوت أن يتمم اللّه لنا أمرنا فيك.
ترجمه :
در ایام حج اسعد بن زراره و ذکوان با روبرو میشوند و اسعد به او میگوید  ما اهل یثرب هستیم از قبیله خزرج و میان ما و قبیله اوس قهر حاکم است اگر این قهر را به آشتی تبدیل کنید سپاسگزارتان خواهیم شد جرا که از تو شریفتر و عزیز تر نیافتیم(حکایت از مقبولیت نزد عموم دارد) در کنار من مردی است از قبیله خودم و امیدوارم او نیز عقیده مرا داشته باشد تا مرا در این درخواست یاری کند . (الصحيح من سيره النبي الاعظم(جلد3) علامه سيد جعفر مرتضي عاملي‏ )
اگر در متن روایت دقیق شده و منطق و هدف دعوت مردم یثرب را از پیامبر درک کنیم به سادگی درمییابیم که ایشان برای حل اختلاف خود به پیامبر رجوع کردند، نه دعوت برای تشکیل حکومت.همانگونه که رسول اکرم برای حفظ امنیت در پی یافت محل امن برای خود و یارانش از حبشه تا طایف را سیرنموده و هر گروهی را به جایی فرستاد تا از آزار مکیان در امان باشند. حتی پیش از دعوت اهل مدینه به طایف پناه برده و در آنجا با برخوردی تحقیر آمیز از سوی خردسالان اهالی به تحریک بزرگ سالانه شان روبرو میشوند و دندان مبارک و یا پیشانی ایشان زخمی میشود .فرار از ظلم مکیان وی را به سوی هجرت و یا به زبان امروزی پناهندگی میکشاند نه طمع تشکیل حکومت که البته در ادامه خواهیم گفت که تشکیل حکومت هدف نبوی نیست بلکه مراجعه مردم و پیشنهاد سرپرستی جامعه به وی او را در زمره حاکمان در تاریخ ثبت شده قرار میدهد ، بعد از اینکه پیامبر در امر اصلاح پیوند دو قبیله یثرب کامروا شدند، مردم به ایشان رجوع کردند و امر حکومت را به ایشان محول نمودند. یعنی تشکیل حکومت امری بود ثانوی و خارج از قصد نخستین مردم و پیامبر در دعوت و پذیرش آن با هجرت از مکه .
متن روایت کاملاً روشنگر این معناست که پیامبر برای تشکیل حکومت به یثرب نرفته و فقط به دنبال پناهگاهی بودند و دلسوزان آن سامان نیز به دنبال فرد امینی برای پا در میانی و ایجاد یک پارچه گی مدینه .بنا بر این پیامبر مورد دعوت مردمان آن سامان قرار گرفت و این دعوت را به سرعت پذیرفت. و بدون دعوت مردم یثرب بدانجا نرفتند. در حالیکه اگر برای ایشان تشکیل حکومت واجب و ضروری بود اولاً باید به هر شکل ممکن در مکه بدین مهم اقدام می کردند؛ ثانیاً خود به مدینه می رفتند به مانند کاری که در طایف کردند ولی چون امید پذیرش پناهندگی به  مردم رابه دلیل وجود قراردادهای اهل مدینه با قریش را نداشتند به آنجا روی نکردند پس عنصر اقبال مردم مسئله اصلی هر فردی است چه در قبول پناهندگی و چه در پذیرش حکومت وی. اما ایشان به دعوت سران قریش برای ریاست به شرط عدم اجبار بر دین توحیدی ، جواب منفی دادند و هدف نبوت خود را فراتر از حکومت زمینی بیان کردند در حالی که اگر تشکیل حکومت از اهم وظایف انبیاء باشد می توانستند بپذیرند و سپس بنا به صلاحدید خود مردمان را به اسلام هدایت یا اجبار کنند ولی دو عنصر این کار را نشدنی کرد.
الف: پیشنهاد ریاست بر مکه از سوی سران قریش نه عموم مردم
ب: تضاد موجود بین وظیفه نبوی یعنی دعوت مردم به دین توحیدی و ریاست بر جامعه .
بنا بر همین نیز پیامبر به سوی وظیفه اصلی در فرو فرستاده اش تمایل یافته و با پاسخ: اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپم بگذارید از تبلیغ دین خدا دست نخواهم کشید . راه را بر ایشان بست.
از سوی دیگر شیوه حکمرانی حضرتشان در مدینه باز هم نکاتی دارد که برای بحث ما مفید فایده بسیار است. یکی از این امور، عدم اجبار مردم از سوی پیامبر در پذیرش دین اسلام است. ایشان آزادی دین را در مدینه پذیرفتند و تا زمانی که مخالفان دست به جنایت و همسویی با مکیان  نبردند، هیچ اجبار و اقدامی علیه تنوع اجتماعی مدینه نداشته و حتی با برخی قبایل بت پرست نیز پیمان دوستی و یاری بستند.اگر غیر این است، مدعیان باید اسناد ادعایی خود را بیان کنند.
ثانیا : پیامبر برای حاکمیت بر مردم پس از خود تعیین تکلیف نکردند بلکه این سخن که پیامبر علی  ع را برای پس از خود برای حکومت نصب و جعل کردند جفایی است تاریخی به شخصیتی عظیم همچون علی چرا که پیامبر علی را به عنوان :
1- دوست و محبوب نبی و خدا.
2- حافظ و تنها ولی الهی برای دین  خدا.
3- هادی امت برای زمان نا محدود، تا با چراغ ولایت او مردم بتوانند راه تعالی آسمان را طی نمایند.
اگر حتی نسبت به این فعل وی خوشبین باشیم صرفاً میتوان گفت پیشنهادی از سوی ایشان برای مردم بوده نه نصب بلا منازع و جبری.
پس همانگونه که پیامبر خود را برای حکومت نصب نکرد، بنابراین حق تعیین و نصب کسی را هم به جای خود نداشت. مردم مدینه از باب قرابت و نسب مادری رسول اکرم و سابقه امانت داری (محمد امین) بدو علاقه مند شده، و روی آوردند، و سپس همزمان هم به دین وی گرویده و هم حکومت بدو سپردند که اگر محمد قرار نبود دینی را به تبلیغ کشد نیز از نظر مردم مدینه برای ریاست وی شایستگی کامل را دارا بود و صد البته که این چنین شایسته گی برای حکومت در وی منشاء زمینی داشت نه آسمانی که پیامبری نیز مزید بر علت میشد. ولی خود رسول اکرم بین این دو مقوله همیشه سعی بر انفکاک و جدایی را داشت به مانند مشورت با مردم و توجه به خواست ایشان در جریان جنگ احد و بسیاری از شواهد تاریخی و فرامین قرآنی..
از دیگر سو ما در هیچیک از دستورات و یا گفتارهای نبوی و یا حتی امامان به صراحت نمی یابیم که تشکیل حکومت و یا ایجاد قوای مجریه را یک وظیفه الهی دانسته و از آنرو مسلمین را موظف بدان کرده باشند.
و اصل تشکیل حکومت از باب مقوله موارد اختلافی نبوده تا پیامبر و یا امامان آنرا در لفافه بیان کرده باشند در حالی که به نا حق هواداران این نظریه زمزمه میکنند که با وجود این همه احکام اجتماعی و فردی زمینی در اسلام جای شکی نیست بر اینکه اسلام برای شکل، روش و ساختار حکومت و دولت برنامه دارد که پاسخ این خیال پردازی هم در مقالات پیشین اینگونه گفته شد که اصولا اسلام در همه چیز سخن نداشته و بسیاری از احکان و دستورات، مقطعی و کوتاه مدت بوده و همچنین ارایه یک سری مجازاتها و صفات قاضی و عاملان زکات و .... را بیان نمودن به معنای دستور بر تشکیل حکومت نیست.
 بهتر است از زاویه دیگر به این بحث توجه نماییم  با این سوال که چرا با این همه تاکید ادعایی بر تشکیل حکومت که میباید در راس آن نبی یا امام و یا فقیه باشد در هیچ جا صراحت لازم مبنی بر این دستور دیده نمیشود؟!!!!    
یکی از اصلی ترین نکاتی که در گام نخست بر آن باید پای فشرد این است که بررسی های ما راجع به آیات بدانجا رسید که ما آیه ایی که صراحتاً دال بر ضرورت و انحصار تشکیل حکومت از سوی پیامبر یا امامان و یا بعد از آن فقها باشد، نیافتیم و این نیافتن ناشی از کاهلی ما نبوده بلکه امریست واقعی و اساساً آیه ایی در کتاب آسمانی نداریم که چنین دلالت صریح و روشنی داشته باشد. لذا همانگونه که بارها اشاراتی بر این معنا داشتیم، اینجا نیز باید تکرار کنیم که معتقدان به حکومت اسلامی باید صراحتاً منطق استدلالی  و تفسیری خود را بیان کنند که بر اساس چه مبنایی به ضرورت تشکیل حکومت اسلامی رسیده اند؟!
شاید ایشان چنین استدلال کنند که از آنجایی که در قرآن در امور جزئی بیان حکم و نظر الهی داریم و بسیاری از این جزئیات برای اجرایی شدن نیازمند ید باسطه و قدرت هستند، پس از جزئیات به کلیت یعنی تشکیل حکومت می رسیم.
پاسخ ما به این ظاهراً استدلال این است که این شیوه به اصل مُثبِت شبیه تر است تا یک استدلال.فقیهان متبحر میدانند که نمیشود به واسطه امر غیر ملزوم لازم را ثابت کرد با مثال ریش و بلوغ در کتب اصولی آشنا هستیم بدین شکل که به جای اثبات حکم از متن به دنبال امور حاشیه ای رفته تا با توجه به آن حکمی ثابت کنیم به جای اینکه به دنبال اصل دلیل برای لزوم اثبات حکومت اسلامی باشیم میگوییم چون اسلام دیه دارد چون در اسلام شیوه دادگاه و صفات قاضی بیان شده پس باید حکومت تشکیل داد تا اینها را به اجرا در آورد . کمی مضحک به نظر میرسد از چه چیزی اسلام هراس داشته که دستوری صریح برای تشکیل حکومت نداده تا از حاشیه ناچار به اثبات متن شویم؟!! 
راجع به موضوع بحث ما بدون اینکه برای اصل موضوع که اینجا عبارت است از دستور صریح وحی مبنی بر ضرورت تشکیل حکومت از سوی پیامبر و انحصار این حق برای او و امامان و در پی فقها!، با مرور جزئیات و بر اساس کنار هم چیدن برخی مفروضات و مشهورات به این نکته رسیده اند که پس تشکیل حکومت لازم است که فقها به این گونه استدلال، خود میگویند اکل از قفا .
بهتر است به چراییت های عدم بیان حکمی در مقطع خاص و یا در طول تاریخ اسلام اشاره و
از آن جهت که این بحث نیاز به توضیحی در خور دارد باید کمی بر مبانی عدم بیان حکم به صراحت آشنا شویم:
الف: یا عدم بیان حکم، بر اساس بالغ نشدن عقلانی و نارس بودن جامعه نسبت به فرهنگ و یا مقاومت بر شکستن سنتی از سوی مردم، در میان بوده،  که ارباب دین و راهنمای  آسمانی بیان آنرا یا موکول به تدریج میکند و از راه استدراج آنرا به اجرا و یا با تمهیداتی به دور از دستور مستقیم و عملا فرد را در طول مدت خلع سلاح مینماید و به قولی سالبه به انتفاء موضوع میکند تا از اجرا و دسترس مردم خارج شود.
برای شکل اول داستان دور کردن مشروبات الکلی از دسترس مسلمین را میتوان مثال زد که در طول 13 سال و با روش پلکانی  مسلمانان را از مشروبات الکلی دور نمود و برای نوع دوم داستان مبارزه پنهانی و بی هیاهوی اسلام با برده داری را میتوان به مثال زد.
آیا می توان ادعا کرد که عدم صراحت راجع به تشکیل حکومت نیز همین مبنا را دارد؟
ب: یا عدم بیان حکم بر اساس احتمال وجود مخالفینی بوده که موجبات تعطیل آن حکم یا دستور را فراهم می کردند مانند مدعای شیعه بر امامت ائمه و حکمت عدم ذکر نام ایشان در قرآن  که امکان بروز تحریف لفظی را فراهم می آورد.
 آیا می توان ادعا کرد که عدم صراحت راجع به تشکیل حکومت نیز همین مبنا را دارد؟
ج: یا عدم بیان حکم بر اساس لزوم فراهم آمدن لوازمی بود که منوط به گسترش تعقل و توان بشری در فهم و اجرای آن موضوع یا حکم بود مانند مفهوم بلوغ شرعی و اذن پدر در ازدواج دوشیزگان یا گسترش مفهوم قاعده لا ضرر و معنای قاعده الزام و بسیاری از ابواب فقهی مرتبط با معاملات و تجارت که عرف بازار با رعایت دوری از ربا می توانند هر نوع از تجارت بدون ربا را انجام دهند.
آیا می توان ادعا کرد که عدم صراحت راجع به تشکیل حکومت نیز همین مبنا را دارد؟
د: یا عدم بیان حکم بر اساس هراس از قدرت حاکم و یا تشدید اختلافات مذهبی  با فرق و گروه های  برتر و دارای اکثریت همراه قدرت حاکم  که اصطلاحا این نوع از عدم بیان را در شیعه تقیه نامیده اند. اگر روزی امام جعفر صادق می فرمود تشکیل حکومت(نه تعیین حاکم) بر هر مسلمانی واجب است آیا این فتوا و روایت موجب اختلاف می شد؟ در حالیکه بنظر می رسد تمام علما و خلفا از این حکم استقبال می کردند. نه آنکه موجبات حذف این دستور را فراهم کنند
 آیا می توان ادعا کرد که عدم صراحت راجع به تشکیل حکومت نیز همین مبنا را دارد؟
ه: یا عدم بیان حکم بر اساس عدم لزوم بیان بوده چرا که اسلام به همه امور قصد دخالت نداشته و نسبت به بسیاری از امور بی تفاوت و بی طرف است مانند بسیاری از سنتها و رسوم، همانگونه که در مقالات پیشین بیان شد.
آیا می توان ادعا کرد که عدم صراحت راجع به تشکیل حکومت نیز همین مبنا را دارد؟
و: یا عدم بیان حکم بر اساس بیان حداقلی بوده تا بشر به جستار حداکثری آن مبادرت نموده و بنیاد و ساختار خود را خود بسازد اما با پالوده و شالوده آغاز شده از سوی دین؛ نه آنکه دین منبع و یا وظیفه دار تامین زمینی همه احکام، اخلاق، عرفیات و یا حتی روابط ملی و بین المللی اشخاص چه فردی و چه اجتماعی آن بوده و عهده دار آن باشد. بلکه خواسته با طرح این مسایل به رشد بشر در یافتن راه کمک یار باشد. پیشترها راجع به این موضوعات به گستردگی سخن کرده ایم.
از سوی دیگر خدایی که به ادعای این آقایان در همه چیز سخن داشته و رهنمودی فراخور حال ارایه میدهد  چگونه غفلت ورزیده و از این امر مهم به حاشیه بسنده کرده و سعی نموده با تعارف وحاشیه پردازی مردم را به حکومت اسلامی متوجه کند آیا این غفلت بخشودنی است و آیا این جفایی بزرگ به خلاق عالم نیست؟!.
شما بنگرید که چگونه پیامبر بر پذیرش و وجود احکام دوران جاهلیت صحه گذاشته و آنرا جزو احکام اسلامی تلقی میکند پس شاید بسیاری از قواعد موجود پذیرفته عرف همان مردم بوده و ارایه آن نیز تاکید بر وجود قاعده مندی جامعه است نه بیشتر.
سوالی بس سترگ که (در عمق خودپاسخ خویش را حمل میکند) بر اساس استدلال ایشان پیش میاید آن است که عدم تذکر و فرمان صریح  خدا و اهل بیت بر تشکیل حکومت آیا این نیست که شـأن حکومت زمینی است و مربوط به خود مردم و دین مقوله ای است آسمانی که در نهایت سفارشات اخلاقی را همراه با جزا و پاداش اخروی ارایه مینماید.
به همانگونه که نه بسیاری بلکه اکثریت قریب به اتفاق از فقیهان نیز آنرا از شئون فقیه و یا حتی اسلام و دین نمیدانسته و یا نمی دانند  پس وجود همین اختلاف حکایت از دست دومی بودن ویا بی ارتباط بودن امر تشکیل حکومت برای دین بوده است.  و یا به زبانی ساده تر که خود قرآن صریحا بیان میدارد میتوان گفت مهم اجرای عدالت بومی برای هر قوم طایفه و ملت است نه تشکیل حکومت و خدا نیز در تغییر آن هیچگاه دخالت نکرده و نمیکند این سنت خداست که به بشر اجازه تکوینی و تشریعی داده که در تغییر و انتخاب روش زیست و ساختار ملی خود مختار باشد و خود برگزیند :
ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم
خداوند هیچ ملتی را به تغییر وانمیدارد مگر که خود تغییر را برای خود رقم بزنند 
با این مقدمه به سراغ استدلال نظریه پردازان حکومت اسلامی از نگاه روایات میرویم تا هر چه بیشتر با ضعیف بودن نوع استدلال و منابع ایشان آشنا شده و بدانیم که فقهای بزرگی همچون آیه الله خویی ، آیه الله شاهرودی بزرگ، آیه الله سید محسن حکیم، آیه الله بروجردی، آیه الله سید محمد تقی اراکی ، آیه الله گلپایگانی ، آیه الله مرعشی نجفی ، آیه الله شریعتمداری و در همین اواخر آیه الله منتظری چرا با طرح ولایت فقیه و بدون خواست مردم و یا  حکومت قبل از زمان امام مهدی و یا اساس با حکومت اسلامی مخالف بودند.؟!!!

برچسبها:



درج نظرات
نام : 
آدرس ایمیل : 
متن پیام : 
 
رسام اخبار
رسام نظر سنجی
رسام مناسبتها
رسام فید RSS
رسام دعوت به همکاری
رسام رسام در شبکه های اجتماعی


راه اندازی سایت: فوریه 2011

کلیه حقوق این سایت متعلق به رسام می باشد.