مرتضی مرديها رفتار حکومت در آن چه انتخابات دهم ناميده میشود، و نيز در حوادث متعاقب آن، قدری صريحتر و بیپرواتر بهنظر میرسد، اما اين کرگوشیِ مزمنِ بسياری از فعالان سياسیِ منتقدِ حکومت و معتقد به اصلاحات بوده که باعث شد سران حکومت مجبور شوند صدای خود را چنان بلند کنند که همچون صورِ اسرافيل بالاخره در گوش اين حضرات فرو رود...در اين روزها اتفاق بیسابقهای روی نداده است. کداميک از اين کارها قبلاً روی نداده بود؟ کداميک از اين سخنان پيشتر گفته نشده بود؟ برخی بر اين باورند که در ۲۲ خرداد ۸۸، جمهوری اسلامی به حکومت اسلامی تغيير ماهيت داده است. اين گفته تا چه حد مقرون به حقيقت است؟ پاسخ من اين است: تقريباً تا هيچ حد؛ در اين روزها اتفاق بیسابقهای روی نداده است. بله، اين البته راست است که رفتار حکومت در آنچه انتخابات دهم ناميده میشود، و نيز در حوادث متعاقب آن، قدری صريحتر و بیپرواتر بهنظر میرسد، اما اين کرگوشیِ مزمنِ بسياری از فعالان سياسیِ منتقدِ حکومت و معتقد به اصلاحات بوده که باعث شد سران حکومت مجبور شوند صدای خود را چنان بلند کنند که همچون صورِ اسرافيل بالاخره در گوش اين حضرات فرو رود. کداميک از اين کارها قبلاً روی نداده بود؟ کداميک از اين سخنان پيشتر گفته نشده بود؟ سران واقعی قدرت در طول بيست سال گذشته، و از نخستين روزهای آن، با صراحتی کمنظير در قول و فعل خود، بارها و بارها بر اين تأکيد کردند که کمترين اعتقادی به دمکراسی، به اصلاح، به مشارکتِ جدیِ حتی نزديکترين ياران و همرزمان و همراهان سابق ندارند. گفتند و نشان دادند که از هر ابزاری برای به حاشيه راندن آنان استفاده میکنند، و هيچ چيز، دقيقاً هيچ چيز، مثلاً اين که در گذشته چه فعاليتهای مهم و سرنوشتسازی برای ايجاد و نجات اين نظام انجام دادهاند و تا چه اندازه يار وفادار و مورد تأييد و وثوق بنيانگذار اين نظام بودهاند، کمترين تأثيری در تلقی آنان به عنوان دشمن، يا لااقل رقيبی که اگر تابع مطلق نمیشود، بايد بکلی مضمحل گردد، نخواهد گذاشت. تمامی تلاشهای طاقتفرسای اين جريانات (از نهضت آزادی، و ملی- مذهبیها تا سازمان مجاهدين انقلاب و مجمع روحانيون مبارز و اخيرتر جبهة مشارکت) و نيز بسياری از شخصيتهای مستقل اما نزديک به اين تفکرات (حتی در خارج از کشور)، در خصوص ابراز اسلاميت و حتی ولايت و/يا داشتنِ ارادة اصلاح و نه تخريب، و نيت تقويت نظام و نه براندازی آن، ذرهای مورد قبول ارکان اصلی و هستة سخت قدرت در اين نظام واقع نشد؛ نه به اين دليل که آنرا باور نداشتند و دروغ میپنداشتند، نه، صرفاً به اين سبب که يک حکومت مطلقه میخواستند که هيچ مزاحمی نداشته باشد؛ فرقی نمیکرد که مذهبی باشند يا نه، خوش طينت و خوش نيت يا نه، وابسته به خارج يا نه، يار امام يانه. و هر چه آن جماعت در اين کار کوشيدند، از اين سو جز تکذيب و تحقير پاسخی نگرفتند و عجب که کماکان بر اين سيره پای فشردند: در اين که اميد بورزند و بدهند که میتوانند به حکومت بقبولانند که نفع آن در لااقل اندکی مشارکت و اندکی دمکراسی و برخی اصلاحات حداقلی است. بيائيد انصاف بدهيم که هستة سخت حکومت به چه زبانی بايد به اين جماعت میفهماند که: من تمام قدرت را میخواهم؛ اصلاح هم نمیخواهم؛ هرگونه مقاومتی را هم بهشدت درهم میشکنم؛ و پروای هيچ چيز هم ندارم. برای هر کسی که درک معتدلی داشت، معلوم بود که ماجرای تأييد نامزدی رياست جمهوری آقای خاتمی، محصول يک برآورد تاکتيکی از جانب قدرت حاکم بود که اصلاً غلط هم نبود؛ اين که اوضاع، از قضا و بهشکلی ناباور برای همه، به سمتی رفت که ايشان با چنان رأيی برنده شد، يک حادثة غيرقابل پيشبينی بود؛ و چون غيرقابل پيشبينی بود، فرصتی نبود تا بلافاصله چارهای انديشيده شود. اما مشکلی هم نبود،؛ او بهزودی در تنگنا قرار گرفت و انبوهی از مصائب بر سر و روی او ريخت و جسارت و شجاعتی هم نداشت که لااقل کناره گيرد. پس انتظار تکرار دوران او از دو جهت خطا بود: هم اين که نمیگذاشتند، هم اين که اگر هم میگذاشتند، در عمل بيفايده بود. در ماجرای ۸۴ تصور دستاندرکاران اين بود: مردم مهم نيستند؛ اگر در رأی دادن خطا میکنند، ما خطايشان را اصلاح میکنيم. حال چگونه انتظار میرفت که در ۸۸ چيزی عوض شود؟ ما هرگز جمهوری نبودهايم، که بخواهيم جمهوری بمانيم. بله، اين هم راست است که بسته به برخی خصايل روانی فلان امير و فلان مدير و فلان ژنرال ...، گاهی فشارها اندکی، فقط اندکی، کمتر يا بيشتر بوده است، اما در مجموع تفاوت چندانی در وضع و حال نبوده است. آنان که به هر قصد و نيتی در اين فهم بديهی مردم خدشه کردند، اينک در سلولها در حال تفکرند. آيا به اشتباه خود پی میبرند؟ اميدوارم، گرچه مطمئن نيستم. برغم اين تفاصيل اما، شبهانتخابات ۸۸ باوجود خساراتش، شکست مردم نبود. کارناوالهای شادی، که در هفتههای منتهی به ۲۲ خرداد راه افتاد، جلوههای جذابی از اميد و شادی و دست و رقص و همدلی و غمگساری و نوستالژی روزگاران خوش پيشکش اين مردم خموده کرد. درست که غرور آنان را، بهشکلی حيرتآور که خالی از اشکال وخيم خود-ديگر آزاری نبود، شکستند، و عزيزانی را به خون نشاندند، ولی مردم اگر آنچنان که میخواستند پيروز نشدند، شکست هم نخوردند؛ يعنی وضعشان بدتر از قبل نشد. از اين آراء بيسابقة که برخی طمع مشروعيت میبردند، چنان وضعی بههم برآمد که ايران و دنيا، حتی آنان که از شدت خودفريبی و تخيل مثبت، چشم و گوش بر واقعيات بسته بودند، ناچار از فهم اين شدند که ما در چه وضعيتی هستيم. جداً بر اين باورم که چيزی روی نداده که بارها و بارها روی نداده بوده باشد، مشکل فقط اين بود که برخی اصرار داشتند، بهرغم انبوه شواهد، برای منافع يا از سر ترس يا عادت يا محافظهکاری يا پاسيفيسم افراطی و مضحک، آينة شبانه را ترجمة صبوح کنند. اين که اين بار رسوائی قدری بزرگتر و قدری صريحتر بود، اصل ماجرا را چندان عوض نمیکند؛ ما همانيم که بوديم. با اين حال، اگر آنچه رخ داد کمک کرده باشد تا اينک خردهبهانهها هم از ميان برخاسته و اميد رود ديگر هيچ اصلاحخواهی در پی اغفال خود و خلق برنيايد، و برای تغيير اين وضع، راهی به جز شکايت بردن به خدا و/يا تکدی لطف از خدايگان در پيش گيرد، دستاورد بدی نيست. آيا در آينده ديگر کسی تکمضرابهای انتخاب ميان بد و بدتر را ساز خواهد کرد؟ آيا ديگر هيچ حزب و گروه و فردی در هيچ انتخاباتی، به هر بهانه و توجيهی،"نامزد" معرفی خواهد کرد؟ آيا کسی در تمام تاريخ، وضعيتی سراغ دارد که، از حيث اخلاق، ميان ادعا و عمل، اين ميزان فاصله باشد؟ در عين حال، آيا کسی در تمام تاريخ، وضعيتی سراغ دارد که اين سان با بیپروائی، با تحقير کردن تمامی معيارهای درک بديهی و عقل جمعی و سنجش بيطرف، همة عالم جز خود را به هر صفت زشتی متهم کند، در حالی که ماجرا به وضوح معکوسِ اين است؟ و آيا واقعاً اين موارد فقط در اين چند روز رخ داد؛ يا ديرزمانی است که بود؟ اما راجع به آينده و اينکه چه بايد کرد و چه واقع میشود. من در کتابها و مقالات خود نوشتهام که انقلاب يک فعاليت برنامهريزی شده نيست. يک واقعة بسيار کمياب است. هميشه همه جا پتانسيل شورش در مردم ناراضی هست؛ کم يا زياد. اين حکومتها هستند که، در قريب به اتفاق موارد، نمیگذارند شورشها بدل به انقلاب شود و انقلاب پيروز. انقلابها فقط در صورتی پيروز میشوند که يا حکومت در ضمن جنگهای شديد و/يا ورشکستگی شديد مالی به شدت ضعيف شده باشد که اصلاً نتواند نيروی ضد شورش بسيج کنند (مثل انقلاب روسيه) يا اصلاً حکومت مرکزی مقتدری در کار نباشد (مثل انقلاب چين)، يا حکومت به دليل دلرحمی يا سستعنصری حاکم نتواند به موقع و با شدت شورش را سرکوب کند (مثل انقلاب ايران و فرانسه). اين وضعيتها بسيار کميابند و به همين سبب انقلاب پديدهای است بشدت کمياب. شايد در کمتر موقعيت تاريخی پتانسيل مخالفت و شورش به اندازه ايران امروز بوده باشد ولی سرکوب شديد و کنترل پليسی چندلايه مانع از پيشرفت هر حرکتی بوده است. من بشدت علاقمندم که اين تبيين نادرست باشد؛ مشتاقم که نظريهام عملاً ابطال شود، ولی ظاهراً هنوز هم حتی، واقعيات گواه صحت آن است. اين انتظار که اکثريت کسبه و کارمندان، يا حتی اقليتی قوی از آنان اعتصاب کنند، انتظار زيادی است. قطعاً برای بسياری زندگی در اين وضع بشدت ارزان و بيقدر شده است، اما شايد نه برای اکثريت؛ و تازه اين جمعيت هم (حال اقليت گسترده يا اکثريت) غالباً از سوی خانوادههايشان تحت فشارند که کاری نکنند که جان بر سر آن بگذارند. میماند فئة قليلهای که آن هم در چنبرة ناهماهنگی درونی و فشار بيرونی، کارآمدیِ محدودی دارد. بنابراين اگرچه اميد میرود که مخالفتهای مدنی مردم تداوم يابد و اين نظام لااقل برای چنين کارهائی مجبور به پرداخت هزينه شود، اما بايد تا همين جای کار را هم موفقيتی بزرگ دانست. اين تصور که اگر اوضاع کمکم آرام گيرد، نااميدی غالب میشود و احساس شکست درمیگيرد، اگرچه در مقام توصيف احوال مردم تا حدی راست است، اما بايد نسبت به آن هشدار داد. به هم اميد دهيم که راه درازی در پيش است و هيچ چيز پايان نيافته؛ افول برخی هيجانات ستودنی نبايد تعجب زيادی برانگيزد. بخش نه چندان کمی از مردم چه بسا در همين اوضاع درپی اين برآيند که، با برخی حمايتهای ناروا و ضد انسانی، از اين نمد کلاهی برای خود بسازند. بسياری هم ناراضیاند اما نه در حدی که جان خود را در معرض تهديد جدی قرار دهند. باقيمانده هم ممکن است از ضعف امکانات ارتباطی و فشار کنترل شديد و اخراج و دستگيری و زندان و ... کمتوان باقی بمانند. پس عجله نکنيم و در مورد نتيجه زودرس زياد خوشبين نباشيم. قطعاً روزی جشن استقرار انسانيت خواهيم گرفت، ولی آن روز معلوم نيست چندان نزديک باشد؛ چون انسانهای بد کم نيستند و انسانهای خوب هم غالباً نسبت معقولی ميان پوست و گوشت و خون و داغ و درفش و سرب نمیبينند. شجاعان و شهادتطلبان هم کماند و در عسرت و فشار. پس اميد را درازمدت تعبير کنيم و از همين دستاورد فعلی هم خشنود باشيم؛ به روشهای ديگر فکر کنيم؛ و از انساندوستان جهان استمداد کنيم.