با سلام خدمت آقایانی که متاسفانه امروز مسئولیت قضا و امنیت کشور را بر عهده دارند. نمی دانم این حرفها را خطاب به چه کسی می گویم چون دیگر به هیچ کدامتان ایمان ندارم. شما ها در این مدت با من پیرزن بیسواد و فرزندم کاری کردید که بدون نیاز به درس و دانشگاه و سر درآوردن از سیاست فهمیدم که به هیچ چیز معتقد نیستید نه خدا،نه دین و نه پیغمبر و هر کاری می کنید برای فریب مردم و حفظ ریاست و حکومت خودتان است و برای حفظ این چیزها هر کاری می کنید.مثلا به مردم می گویید قران بخوانید و دور هم جمع شوید و هیئت راه بیندازید و این کارها خیلی ثواب دارد.اما وقتی من و چند مادر و همسری که عزیزشان اسیر دستهای شماست برای دلگرمی و آرامشان قلبمان دور هم جمع می شویم و قران می خوانیم ما را تهدید می کنید که این کار را نکنیم و الا ما را دستگیر می کنید. یا وقتی قرار شد این افراد منزل ما جمع شوند و با هم قران بخوانیم دیگر احترام به مهمان و اینکه پیامبر گفته اند که مهمان حبیب خداست را فراموش کردید و با تهدید من پیرزن را وادار کردید که شرمنده این مادر و همسران دلشکسته شوم و به آنها تلفن بزنم که به خانه من نیایید و الا به جرم خواندن قران دستگیرتان می کنند. آخ کاش می فهمیدید که چقدر خجالت کشیدم. بعد هم برای ترساندن بیشتر من پیرزن را به اطلاعاتتان احضار می کنید و البته با چرب زبانی سعی می کنید مرا بترسانید که مصاحبه نکنم و الا با من و پسر زندانی ام چه که نمی کنید. حالا فهمیدید چرا می گویم دین ندارید؟ به دلیل همین کارهایتان من بیسواد فهمیدم که اگر از قرآن و دین دم می زنید فقط برای سرگرم کردن مردم و راحتتر حکومت کردن خودتان است و اگر ذره ای شک کنید که شاید در این جلسه ها حرفی زده شود که به میل شما نباشد دیگر کاری به قرآن و چیز دیگرش ندارید و آنرا تعطیل می کنید. حالا تازه دارم به معنای حرفهای پسر قهرمان و انسان دوستم که اسیر دستهای شماست پی می برم. حرفهایی که او هر وقت میگفت ما قبول نمی کردیم و حالا با اسارتش و شکنجه هایی که تا امروز تحمل کرده چشم و گوش همه ما را باز کرد و همه فهمیدیم که مهدی راست می گفت و او خیلی زودتر از ما این چیزها را فهمیده بود. آقای دادستانی که وقتی از شما سئوال می کنم مگر بچه ندارید که حال مرا بفهمید؟ می گویید "بچه دارم، خوبشم دارم" و با کبر و غرور می گویی خواستی جلوی بچه ات را بگیری تا نه بچه ات به این روز بیفتد نه خودت. حالا من بدون کبر و غرور به شما می گویم که آقا این حرف را به کسی می گویند که بچه اش دزد و قاچاق چی و قاتل است نه بچه من و هزاران نفر بهتر از او که همه دکتر و مهندس و معلم و دانشجو و روزنامه نگار یا بقول ما بیسوادها همه آدم حسابی هستند. در ضمن آقای دادستان شما که خیلی اهل تربیت کردن هستید خبر دارید بعضی از زندانیان شما که دانشجو هستند و قرار شده بود طبق قانون درسشان را بخوانند و بروند امتحانشان را بدهند، جلوی این کارشان را شما یا دوستانتان گرفته اید؟ خبر دارید پسر من و بعضی دیگر از زندانیهای شما حتی کتاب و روزنامه هم ندارند؟ خب من و پدر کارگر و بیسواد مهدی و صدها پدر و مادر کارگر و بیسواد دیگر که با هر سختی که شده و بهر امید فرزندانمان را به مدرسه و دانشگاه فرستادیم بی عرضه بودیم آیا شما روش تربیتی تان این است که این بچه را از درس و مشق و کتاب و قلم جدا کنید؟ البته بعید میدانم اینطور باشد چون هر وقت به دادسرا آمدم و کاری داشتم می گفتند کارمندان تان -چه زن و چه مرد که چندان هم از من جوانتر نیستند- رفته اند دانشگاه یا امتحان دارند. خب شما که کارمندان میانسالتان را هر طور شده به دانشگاه می فرستید تا شاید حقوق بازنشستگیشان افزایش یابد، بعید است فکر تحصیل و درس و کتاب بچه های ما نباشید.مگر اینکه فکر کنید این جوانهایی که امروز در زندان شما هستند جای آنها را تنگ کرده بودند و برای رفع این مشکل فعلا جلوی درس و کتاب آنها را گرفته اید. حالا فهمیدید چرا می گویم نه به دین اعتقاد دارید نه قران، نه پیغمبر، چون اگر اینطور بود سفارش خدا و پیغمبرش برای کسب علم و دانش را زیر پا نمی گذاشتید و با این جوانها اینطور رفتار نمی کردید. آقایان اطلاعاتی و همه کسانی که بچه های ما اسیر زندانهای شما هستند و همه آنهایی که از تقلب و دروغ بیزارید از این دسته گل تازه تان در زندان رجایی شهر خبر دارید؟ می دانید وقتی بچه های ما حاضر به اعتراف به کار نکرده نمی شوند عوامل شما در یک فرصت مناسب یک موبایل با عکسها و فیلمهای غیراخلاقی در وسایل آنها می گذارند تا با این کار باعث بردن آبروی آنها و وادار کردن آنها به اعترافهای دروغین شوند؟ دیگر نمی گویم دین ندارید از شما می پرسم آیا عمروعاص را می شناسید؟ خیلی حرف برای گفتن دارم اما گفتم شاید با همین حرفها سر عقل بیایید و کمی رفتارهایتان را اصلاح کنید و برای فرزند من و بقیه زندانیها که مادر پیر و زن جوان و فرزند کوچک دارند شرایطی فراهم کنید که بتوانند به سر خانه و زندگی شان برگردنند اما اگر باز هم به این روشهای غیر دینی و غیر اخلاقی خود در برخورد با پسر من و دیگر زندانیها ادامه دهید من باز هم از این نامه ها برایتان می نویسم. چون غیر از این دیگر کاری از دستم برنمی آید که برای پسرم که اسیر دستهای شماست انجام دهم. فاطمه الوندی : اول فروردین هزار و سیصد و نود