س-الف آقای خمینی داری ویژگی های یک رهبر کاریزماتیک بود ایشان تمام وجوه یک رهبر کاریزماتیک را داشتند. در دوران رهبری آقای خمینی اتفاقات بسیاری در عرصه سیاست رخ داد که ایشان با تکیه بر همین وجه کاریزماتیک خویش توانستند نظام را از آن مسائل عبور دهند... یکی از مهمترین کارهایی که ایشان انجام دادند به قرائتی عزل بنی صدر بود... بنی صدر با رای بالا به ریاست جمهوری ایران رسیده بود و تنها امام می توانست بر خلاف رای همه مردم او را عزل کند و همه مردم هم این امر را بر خلاف رای شان پذیرفتن و یا عزل آیت الله العظمی منتظری از قائم مقامی رهبری و یا تحمیل نخست وزیری میرحسین موسوی به ریاست جمهوری بر خلاف میل رئیس جمهور وقت و هزار و یک کار فرا قانون و فرا عرف ... همه این کارها تنها با تکیه بر وجهه کاریزمای یک رهبر قابل تبیین است و لاغیر... و حتی اعدام های دهه 60 در زیر سایه این کاریزما دفن شد . بعد از وفات ایشان، خامنه ای به رهبری ایران برگزیده شدند...در آن زمان انتخاب خامنه ای ، یک رهبری عقلانی را برای همگان نوید می داد... شما فرض بگیرید به نحوی بود که اکنون آقای خاتمی به عنوان رهبری انتخاب شوند... آقای خامنه ای ، سری در ادبیات داشتند ، با مهدی اخوان ثالث و شفیعی کدکنی نشست و برخاست داشتند ، در زمانی که در نماز جمعه ها سازها را می شکستند و می سوزاندند سه تار می نواخت و نه درخفا که در جمع سیگار و پیپ می کشید... امری که روحانیون سنتی خلاف شرع و عرف می دانستند رمان می خواند و شعر می گفتند ... همه این ها را در کنار هم می گذاشتیم می دیدیم که در کنار سایر روحانیون موجود در این ساختار بهترین گزینه می توانست باشد ... و از سوی دیگر بدلیل نداشت آن فره ایزدی یا همان کاریزما ، نوید بازگشت جامعه بر عقلانیت را می داد... زیرا دیگر کاریزمایی نبود که بتوان در لوای آن کارهای غیر قانونی و فرا عقلی و فرا عرفی را با آن توجیه کرد و این امر سبب می شد که سوژه ای که فاقد آن است بر اساس حداقل اصول عقلانی حرکت کند.اما در طول 20 سال رهبری ایشان تمام این پیش داوری ها نادرست از آب در آمد. من به ضرس قاطع می توانم بگویم که خامنه ای یک دیکتاتور تمام عیار نیست... بلکه یک دیکتاتور مفلوک است... خامنه ای می خواست بر اساس یک عقلانیت حرکت کند و اساس آن را نیز قانون اساسی نهاد ... او خود بهتر از هرکس می دانست برای رهبری جامع الشرایط نیست برای همین به زودی با مشکلات عدیده ای در رهبری مواجهه می شود... 8 سال اول رهبری ایشان با رئیس جمهوری رفسنجانی مصادف بود و ما شاهد دوران نضج این مقام برای ایشان بودیم، جوانی خام که بر اساس آزمون خطا رهبری می کرد ... و امور اصلی در دست ریاست جمهوری بود و ایشان هنوز طعم واقعی یک رهبر تمام عیار را نچشیده بودند ، هاشمی ایشان را در یک حجاب تقدس دور از سیاست قرار داد تا بتواندخود بهتر بر امور مسلط باشد... این حجاب تقدس کم کم برای ایشان سبب به وجود آمدن یک هژمونی ساختگی شد... در 8 سال دوران خاتمی باز آقای خامنه ای روی یک رهبری واقعی را ندیدند و دولت و مجلس دست کسانی بود که او را مانند سایر مردم در مقابل مردم مساوی می دانست ... و این با آن رهبری ایده آل ایشان فرسنگ ها فاصله داشت... 16 سال یک شبه رهبری تا آنکه به 4 سال ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد رسید و تنها و تنها همین دوره 4 ساله بود که حجت السلام خامنه ای احساس یک رهبری را یافت... احساسی که دیگر نمی خواست آن را از دست بدهد و تازه طعم شیرین یک رهبر تمام عیار را چشیده بود که منتخب مردم در مراسم تنفیذ دست اش را می بوسید و هر کلام و خواست او چون وحی نازل برای دولت بود... و رقابتی در این چهار سال بین مجلس و قوه مجریه جهت مطیع تر نشان دادن خود به رهبری وجود داشت... حال خودتان بفرمایید بعد از 16 سال شبه رهبری شما هم بودید نمی خواستید این دوران تمام شود و دوست داشتید تا ابدالاباد این وضعیت ادامه پیدا کند... اتاق فکر نهاد رهبری،در یک استراتژی خام برای ادامه این وضعیت برای رهبری ایشان و یکدست شدن نظام و تصفیه کامل اصلاح طلبان و کم کردن سایه هاشمی از سر رهبری ، تمام تخم مرغ هایشان را در سبد محمود احمدی نژاد سرمایه گذاری نمودند، کسی که 4 سال امتحان خود را با موفقیت و سربلندی پس داد بود... بر اساس همان محاسبه ها ، در بحرانی ترین شرایط و اعتراضات پیش بینی شده بود که ایشان سخنرانی خواهند نمود و حکم را بر همه گان بعنوان ولی فقیه تمام خواهد کرد... اما اوضاع براساس پیشبینی های ایشان و اتاق فکر شان درست از آب در نیامد... و سخنرانی نماز جمعه 29 خرداد سال 88 ،نه تنها مسئله را خاتمه نداد بلکه سر آغاز برگ جدیدی در زندگی رهبری ایشان بود... در واقع آن 4 سال اول ریاست جمهوری احمدی نژاد تنها دوران ایداه آل رهبری خامنه ای بود ... و غافل از اینکه در حین چیدمان اتاق فکر ایشان برای انجام تقلب در انتخابات ، در سوی دیگر نیز رقبا بیکار نشسته بودند و اتفاقا بر اساس اطلاعات و اخباری که از اتاق فکر رهبری لو رفته بود،رقبا نیز آماده این نارو و نیرنگ سیاسی شده بودند و نگذاشتند این پروژه خام با کمترین هزینه به موفقیت برسد... و می توان گفت که رقیب مهرهای خود را به نحوی آرایش داد که بازی برای خامنه ای دو سر باخت شد. یادتان می آید روز کاندید شدن میرحسین موسوی و نامه ای که به خاتمی نوشت؟ نقل به مضمون چنین گفته بودند که: کارهای از دست من بر می آید که از دست شما بر نمی آید و معنای آن بعد ها اینگونه استخراج شد که آن کس که می تواند در مقابل زیاده خواهی رهبر بایستد من هستم نه شما... امام خمینی رسما میرحسین موسوی را به خامنه ای ترجیح می داد و این مهم در تمام اسناد تاریخی قابل مشاهده است و تلویحا خامنه ای را به نا توانی در اداره کردن یک نانوایی در مقابل میرحسین محکوم کرده بود چه برسد به اداره مملکت... "والبته این عقده و داغ در دل خامنه ای بنظر من باقی مانده بود" موسوی تاریخ انقلاب، جنگ و امام خمینی را توامان با خود یدک می کشید ، شخصی که مردم در دوران جنگ و تحریم های آنچنانی از او خاطره خوش اقتصادی بیاد داشتند و نگذاشته بود که چندان فشار اقتصادی که پیامد ناگریز هر جنگ است بر دوش مردم بیاید.... و اولین کسی که محکم ترین ضربه را به کوزه تازه شکل یافته رهبری آقای خامنه ای زد ایشان بود.... ضربه ای که میرحسین زد به کوزه رهبری خامنه ای عمیق ترین ترک را در آن ایجاد نمود... و میرحسین، خامنه ای را پیش از پیش با ناتوانی اش در امر رهبری و فقدان هژمونی و اقتدار لازم برای رهبری ، مواجهه نمود. ضربه بعدی را مهدی کروبی رئیس چند دوره مجلس زد و سنتی بجا گذاشته شد که کوزه رهبری خامنه ای را پر شکاف کرد... خامنه ای ، روحانی خطیب و سخنوری قهار است و قابلیت ایجاد ادبیات خاص در سطوح کلان را دارد برای ترمیم این شکاف ها، ادبیات فتنه را جعل نمودند که با پرو پاگاندای رسانه ای آن را همه گیر کردند... اما شکاف ها دیگر ایجاد شده بود خوب یادم می آید تا 30 خرداد،تمام شعار ها علیه احمدی نژاد بود و هیچ کس به آستانه رهبری هم بی حرمتی نمی کرد... اما هنگام خامنه ای بر نامه اصلی اش را همگانی کرد، تمام ضربه ها به سمت او و فرزند ش آقا مجتبی نشانه رفت.... در واقع اشتباه تاریخی خامنه ای همین بود که تمام اندوخته و تاریخ اش را در مقابل دفاع از احمدی نژاد گذاشت... ولی زیبایی کار اینجا بود که شکاف بعدی از پشت به کوزه رهبری آقای خامنه ای وارد شد و آن هم از سوی کسی که تمام اعتبار رهبری اش را خرج او کرده بود... یعنی محمود احمدی نژاد ... ضربه محمود احمدی نژاد به شکلی حتی خیلی عمیق تر از ضربه موسوی بود. خانه نشینی 11 روزه احمدی نژاد برای دخالت آقای خامنه ای در انتخاب وزیر اطلاعات ضربه ای کاری بود که خامنه ای از احمدی نژاد دریافت کرد و بعد از آن همراهی بی بدیل احمدی نژاد با اسفندیار رحیم مشایی و مخالفت 100 % رهبر با مشایی تا تهدید مستقیم مجتبی خامنه ای به اختلاس و دزدی و... بلا تشبیه، موسوی و احمدی نژاد در یک مورد مانند هم هستند و آن همان یک دندگی است اما میرحسین بر خیر و خوبی یک دندگی دارد و احمدی نژاد بر شر و پلیدی... اما این دوضربه کاری خامنه ای و رهبری اش را برای تمام عمر معلول نمود... برای همین هم است می گویم خامنه ای دیکتاتور مفلوکی است... یک دیکتاتور واقعی نمی خواهد صورت حکومت اش را با قانون و عقلانیت آرایش کند ... کاری که خامنه ای می خواست بکند و چنین شد... و دیگر این شکاف ا ایجاد شد از شکاف میر حسین خیل نامه ها بود که خاص و عام به خامنه ای می نویسند از نامه های نوری زاد تا نامه ... و از شکاف احمدی نژاد افروغ و علی مطهری و... شروع به گزیدن خامنه ای کردند... در واقع بعد از این ضربه ها مفهوم و معنای رهبری به قتل رسید و رهبری خامنه ای تمام شده است و تنها مترسک ایشان در نهاد رهبری قرار دارد... یعنی تنها و تنها فرم باقی مانده است و این فرم با کوچکترین بادی از هم می گسلد .... ولی چون رهبری از لحاظ معنوی و معنایی و مفهومی مرده است، فرم و نهاد و ساختار رهبری برای جبران این فقدان و پر کردن این کمبود به شدید ترین وجهه فیزیکی با مخالفان برخورد می کند.چون دیگر آن وجهه عقلانی و قانون اساسی برای رهبری خالی از ارزش و معنا شده است - هم از دیدگاه دیگران هم از دید گاه خودش.- در چنین شرایط اوضاع به دوسمت پیش می رود... یا کسانی که از حداقل عقلانیت در نظام برخوردارند، با یک اقدام هماهنگ و تفاهم همه جانبه چیزی شبیه شبه کودتا علیه رهبری انجام می دهند و کل اشتباهات و خبط نظام را با تصفیه ایشان تطهیر و پاک می کنند و یا دیکتاتور در چنین شرایط برای نگه داشتن خود ،شروع به تن فروشی به بیگانگان می کند ... و اکنون شاهد روی دادن این اتفاق همزمان هستیم، از یک سو تحرکاتی ملموسی در درون حکومت با محوریت هاشمی رفسنجانی و سید حسن خمینی مشاهده می کنیم. که تشریح و توضیح آن در این مقال نمی گنجد و از سوی دیگر می بینیم که نظام(آقای خامنه ای) دارد یک به یک از تمام مواضع خود عقب نشینی میکند... و تن ایران را از ابو موسی تا انرژی اتمی یک به یک به حراج می رساند...در واقع آقای خامنه ای نیز متوجه این تحرکات از سوی رقیب شده است، رقیبی که هم پیمانی چون اتحادیه عرب و در راس آن عربستان را در منطقه با خود دارد و اتحادیه اروپا و آمریکا به آن لبخند زده اند ( حمایت بین المللی) از سوی دیگر حمایت تلویحی جنبش سبز را به دلیل خیانت نکردن رفسنجانی به میرحسین موسوی و کروبی را با خود دارد(مشروعیت و حمایت داخلی) و همچنین تنها کسی است که در بین تمام افراد و گروه ها" از لاریجانی ها و علی مطهری و افروغ و موتلفه و... از اصولگرایان و محمد خاتمی و میرحسین موسوی و مهدی کروبی و و تمام قریب به یقین اصلاح طلبان" بر خلاف آقای خامنه ای مشروعیت دارد. از سوی دیگر اکنون تنها ضلع خالی این مثلث نیز در حال پر شدن است و آن هم ضلع نیرو های مسلح می باشد... و خامنه ای که مشروعیت داخلی را از دست داده است و نیرو های مسلح و بالاخص فرمانده هان سابق و تاریخ دار سپاه از او به صورت ملموسی در حال کنار کشیدن هستند... خامنه ای گویا دارد مرگ کالبدی خود را نیز مشاهده می کند و این بسیار برایش درد ناک است ... او دارد گریه می کند.... چنگ می اندازد.... تن می فروشد... ایران را به چوب حراج زده است.... التماس می کند... نفرین می کند....فحش می دهد... ناسزا می گوید... تحدید می کند... تهدید می کند... ولی دیگر گویا هیچکس حتی زجه هایش را نمی شنود. امیدوارم پیش از آنکه ضربه جبران ناپذیری به بدن ایران وارد کند این کالبد که روح اش را پیش از آن جنبش سبز گرفته است ، ساقط شود...
*مقالات ومصاحبه های مندرج درسایت لزوماً دیدگاه رسام نیستند.