تقی رحمانی
سوال صریح این است که عالیجناب سرخپوش که بود؟ هاشمی رفسنجانی یا بیت رهبری و سپاه قدس؟ در پروژه اصلاحطلبان در سال ۱۳۷۶ باید هاشمی از معادله قدرت کنار میرفت تا جریان بوروکرات و غیردموکرات حاکمیت مغلوب بوروکراتهای حاکمیت شوند. این تئوری جناح چپ جبهه مشارکت بود که در انتخابات مجلس ششم به وسیله سه چهره اصلاحطلب پیگیری شد. تحلیل این طیف از مناسبات قدرت در ایران بر این قرار بود که جناح راست حاکمیت و بیت رهبری شکستخورده است و دیگر آیندهای ندارد . دلیل آن شکست ناطق نوری در مقابل خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری ۲ خرداد ۱۳۷۶ بود. پس خطر را در هاشمی میدید و رقیب آینده را جریانهای ملی – مذهبی و نهضت آزادی و دیگر جریانها. مطابق این تحلیل باید هاشمی را حذف میکردند. در این راستا پروژه مفصلی را تدارک دیده بودند که رخداد شوم قتلهای زنجیرهای سوژه مناسبی برای حمله به هاشمی شد. در حالی که هاشمی برنده ترورهای بعد از سال ۱۳۶۸ شمسی نبود، بلکه به دلایل گوناگون در پروسه ترورها سیاست تعدیل اقتصادی هاشمی به گل نشست. در دوره اول ریاستجمهوری هاشمی قبل از ترور بختیار و قاسملو قرار بود روابط ایران با غرب بهتر شود. سفر فرانسوا میتران رئیس جمهور وقت فرانسه مطرح شده بود. تهران در جریان گروگانگیری در لبنان به دولت فرانسه برای آزادی گروگانها یاری رسانده بود. هاشمی خط نزدیکی به اروپا را داشت تا راه مذاکره را بگشاید. در مقابل، سپاه قدس و بخش بیت رهبری میدانستند که پیروزی هاشمی و بوروکراتها به معنی حذف نظامیان است. در نتیجه موازیکاری امنیتی آغاز شد. و سپاه قدس درامر عملیات برونمرزی و درونمرزی فعال شد. وزیر اطلاعات وقت، با بیت همراهتر بود تا با هاشمی. به طوری که بعدها هم وی و هم بسیاری از کسانی که توسط وزارت اطلاعات دستگیر شدند در دفتر بیت و در اطلاعات بیت رهبری و سپاه قدس استخدام شدند. ترورها ضربه بزرگی به سیاست تعدیل اقتصادی هاشمی بود. هاشمی در اولین خطبههای بعد از جنگ بر چند محور تاکید کرد که خلاصه آن این چنین بود: ۱- طرح توسعه و رفاه اقتصادی تا بتواند با آن آزادیهای سیاسی را منتفی کند. ۲- طرح سازندگی را به پیش ببرد تا خسارتهای دوران جنگ را جبران نماید. منتها ابن توسعه به الزاماتی نیاز داشت. ۳- بخشی از آزادیهای مدنی – فردی را به جامعه عطا کند تا رضایت نسبی در بعضی اقشار به وجود آورد. ۴- جریانهای فرهنگی را تا حد معینی بپذیرد تا بتواند احزاب سیاسی را منزوی کند. مانند دستگیری ۹۰ نفر از فعالان ملی و ملی – مذهبی و شخصیتهای سیاسی در سال ۱۳۶۹ که گفته بود باید روی آنها را کم کنیم. در تقابل با این سیاستها، نظامیان و جناحی از بیت که بیشتر مورد حمایت رهبری بودند؛ ۱- با شعار تداوم انقلاب و روحیه نظامیگری در مقابل رفاهطلبی هاشمی ایستادند. ۲- با ترورها امکان مشارکت غرب در سازندگی را منتفی کردند، تا در عمل نقش بوروکراتهای طرفدار هاشمی را در حاکمیت ضعیف نگاه دارند. ۳- با تقویت جریان انصار حزبالله سعی کردند که سیاستهای فرهنگی هاشمی را دچار اختلال کنند. تدارک نظامیان و بیت در برابر هاشمی در عمل موفق شد. منتها مدتی این پروژه دچار اختلال گردید چون دوم خرداد روی داد. با آمدن خاتمی و زنده شدن جامعه و برآمدن نیازهای مدنی، کشتیبان را سیاستی دیگر آمد. در اینجا بود که نیروهای اصلاحطلب و دموکرات باید محاسبه میکردند که آیا راهبردشان برای حذف هاشمی تا چه میزان موفق خواهد بود؟ پروژه حذف هاشمی به عنوان رقیب اصلاحطلبان سمفونی هماهنگ یک بخش از مشارکتیها و روحانیون مبارز بود که در حقیقت انتقام سیاستهای هاشمی را در برخورد باخودشان در جریان مجلس چهارم از او میگرفتند. پروژه زدن هاشمی را جناح رادیکال مشارکت و مجاهدین پیش بردند منتها در این میان چند تنی برغلظت آن افزودند. به حدی که هاشمی در عکسالعمل علیه مطبوعات در شهریور ۱۳۷۹ موضعی علنی گرفت. عالیجناب سرخپوش کردن هاشمی در عمل با تبرئه بیت رهبری و رهبری همراه بود که رسما در مقالهای در صبحامروز انعکاس یافت. هاشمی به عنوان عالیجناب سرخپوش مطرح شد که با عالیجنابان خاکستری قتلها را سامان داده بود. آنان گذاشتند که هاشمی به خوبی در هاون اصلاحطلبان کوبیده شود بعد سر فرصت به حساب حجاریان، عبدی باقی و… رسیدند. به خصوص فلاحیان در مصاحبهای اعلام کرد که در مورد قتلها، باقی دقیقتر از بقیه سوژه را پیگیری کرده است. بعدها در گفتگوهای مفصل با باقی، در مورد قتلهای زنجیرهای، او با من همعقیده بود که هاشمی، عامل این قتلها نبوده است و به خصوص ترور بختیار و قاسملو در عمل پروژه هاشمی را زمین زده است. البته این به معنی نفی رضایت هاشمی در حذف مجاهدین خلق یا دستگیری دیگر جریانات مانند ملی – مذهبیها و جریانات دیگر نیست که بررسی جداگانهای را میطلبد و البته در چهارچوب عالیجناب سرخپوش نمیگنجد. تأسفآور اینجا بود که این پرونده ملی که باید بیطرفانه طرح میشد وارد مصاف جناحی سیاسی شد. آن هم با راهبردی که به نفع اصلاحطلبان نبود. کم ترین دلیل این که رأی دادن به هاشمی در سال ۱۳۸۴ از سوی جبهه مشارکت، مجاهدین انقلاب اسلامی و حمایت ملی – مذهبیها و نهضت آزادی از وی به این معنی بود که در محاسبه حذف هاشمی از سوی اصلاحطلبان حاکمیت اشتباه بزرگی صورت گرفته است. اما مهمتر از آن شاید در پیشگاه قضاوت تاریخی، انتساب جرم به کسی بود که متهم اصلی آن پرونده نبود؛ یعنی لااقل آمر ترورهای مهم، هاشمی نبوده است. البته اگر بخواهیم قضاوت تاریخی صحیحی بکنیم هاشمی معمار حذف نیروهای سیاسی دگراندیش از آغاز انقلاب بوده است. اما در مورد قتلهای بعد از ۱۳۶۸ این قاعده حکمفرما نیست. هنوز هم برخی از اصلاحطلبان را سر نقد خود نیست، اگر چه باید از برخی از نقدها مانند نقد از خود تاجزاده در سال ۱۳۶۸ استقبال کرد. اما هنوز در جامعه ما بسیاری بر آن باورند که (هر چه آن خسرو کند، شیرین کند)، منتها اگر آن خسرو خودشان باشند. در این مورد سخن فراوان است که باید منصفانه به آن پرداخت. اما چرا نگارنده این مطلب را نوشت؟ در این راستا، قصد طعن یا به رخ کشیدن ضعفها نیست. بلکه اصلاح دید راهبردی برای دموکراسیخواهی در آینده است که میتواند باز در گمکردن صورتمسئله جامعه ما تکرار شود. منتها به شکلی یا با نامی دیگر. در شهریور سال ۱۳۷۸ شمسی در مورد پروژه قتلهای زنجیرهای مقالهای به صبح آزادگان دادم که پرونده ملی قتلها را نباید دستمایه حذف هاشمی کرد. این یک پرونده ملی است و از طرفی هاشمی، عالیجناب سرخپوش این پروندهها نیست. این مقاله بعد از جرح و تعدیلهای فراوان در ۲۵ بهمن ۱۳۷۸ در صفحه ۵ یا ۶ صبح آزادگان چاپ شد که نام آن مقاله میوه کال بود. شاید نیاز به تاکید نباشد که من در تمام دوران روسای جمهوری اسلامی در زندان بودم. و در دوره هاشمی بیشتراز بقیه . اما در آن دوران اعتقاد داشتم که هاشمی عالیجناب سرخپوش نیست. اما در آن مقاله نگفتم یا نمیشد گفت که عالیجناب سرخپوش در بیت رهبری است یا بدون اشاره کلی بیت اقدامی نمیکند. در حالی که علاوه بر من ، تمام نوشتههای زیرزمینی که در دوران طرح عالیجناب سرخپوش بودن هاشمی بیرون میآمد نشان میداد که آمریت قتلها به فرمان هاشمی نبوده است. اما انگار قرار بود تاریخ در مورد ترور ها در جایی دقیق ثبت نشود. در این مورد به خاطرهای دیگر اشاره میکنم . در آذر ماه ۱۳۷۸ چند تن از چهرههای مطرح رسانهای اصلاحطلب به ایران فردا آمدند و به مهندس سحابی پیشنهاد کردند که برای ویژهنامه ای که بر علیه هاشمی تدارک دیدهاند مقاله بدهند. مهندس سحابی نقاد سیاست تعدیل اقتصادی هاشمی در سال ۱۳۶۸ شمسی بود. و هزینه این کار را با تحمل ۹ ماه انفرادی در زندان اوین پرداخته بود. مهندس به آنان پیشنهاد کرد که این کار را نکنند و نقد هاشمی را به ملی – مذهبیها و نهضت آزادی بسپارند. نظر وی بر این بود که نقد و نفی هاشمی از سوی اصلاحطلبان زیر پای خودشان را خالی میکند. در نتیجه این عمل به لحاظ راهبردی به ضرر اصلاحطلبان بود. البته این سخن مهندس از سوی اصلاحطلبان به خوبی درک نشد. با توجه به مصاحبه جدید هاشمی در مورد برخی مسائل مانند ترورها اینک بهتر مشخص میشود که برخی از اصلاحطلبان در این مورد، هم در قضاوت تاریخی و هم در عمل راهبردی دچار خطا بودند. در حالی که باید انگشت اتهام خود را به سوی کس یا جای دیگری دراز میکردند به سوی هاشمی دراز کردند. هم چنین پروژه قتلهای زنجیرهای را نباید تبدیل به مصاف جناح های سیاسی میکردند. این نکته را باید در خاطر داشت که در دنیای سیاست اگر متوجه نباشی و توان سیاسی خود را در نظر نداشته باشی ناچار در برخورد قدرتها ناخواسته به نفع رقیب خود بازی میکنی. در مورد طرح عالیجناب سرخپوش بودن هاشمی، دو اشتباه مهم رخ داده است: اشتباه تاریخی در مورد متهم اول این جنایات و دوم خطای راهبردی در پیشبرد روند اصلاحطلبی. مرور اعمال و بازخوانی رخدادهای گذشته، همراه با نقد منصفانه (نه بیرحمانه) میتواند مانع از تکرار آن گردد. نگارنده در دورههای گوناگونی راهبردهای نادرست جریانهای مترقی را دیده است. در سال ۱۳۵۸ تا سال ۱۳۶۰ شمسی ،در دوره معروف به اصلاحات و تا حدی در دوره حضور خیابانی جنبش سبز در سال ۱۳۸۸ . در حالی که با اندکی دقت و تأمل میشد این خطاها را تکرار نکرد. البته اگر تاریخ برای پند گرفتن خوانده شود . اما اگر از تاریخ پند نگیری به تعبیر سعدی زمانه آن پند را به تو نشان خواهد داد که البته سخت و پرهزینه است. امید که چنین نباشد که پند تلخ زمانه را مدام تجربه کنیم.
*منبع: ملی مذهبی
** مقالات ومصاحبه های مندرج درسایت لزوماً دیدگاه رسام نیستند.