جا دارد در هفته جاری که منتهی به روز شهادت امام هادی سلام الله علیه است، اهل قلم به پاسداشت توأمان عقیده و آزادی، اندیشه و احترام و تفکر و تسامح قلم به دست بگیرند و نگذارند صدای عقلانیت دینی در هیاهوی لشکریان توهین و تعصب، محو شود و منازعه ای که در نهایت قربانی ای جز خرد و آزادی نخواهد داشت، ادامه یابد. ما از امام علی النقی چه میدانیم؟ از ایستادگی اش در برابر خلیفه متکبر زمان، از سالها حصر خانگی اش به دستور او، از پول خرج کردن های متوکل برای تخریب شخصیتش و از درشت گویی اش به این خلیفه خودکامه ی مدعی جانشینی پیامبر...... در میانه هیاهوی دعواهایی که به نام مسائل اعتقادی اما غالبا به قصد انگیزه های سیاسی صورت می گیرد و بسیاری از آنها هم نه از سر درک است و نه از سر درد، می توان تهدید فریادهای خشن از بند انصاف رهیده و رگ های گردن بیرون زده را به فرصتی برای بازشناسی شخصیت و بازخوانی سیره بزرگان دین و مذهبی تبدیل کرد. می توان و بلکه باید در شأن و جایگاهی به واقع اخلاقی و انسانی و ایمانی، در سطحی فراتر از توهین ها و تعصب ها و تهدیدها و تمسخرها، بایستیم و از خود بپرسیم ما بزرگان خود را تا چد حد می شناسیم؟ به مقدسات خود، جدا از ادب و احترام قلبی، چقدر اعتنا و توجه عقلی کرده ایم؟ و مهمتر از همه، از مرام و مسلک آنها چه درسی برای کاهش رنج های امروز خود می توانیم بگیریم؟ ما امام علی النقی را تا چد حد می شناسیم؟ شیعیانی که خود را پیرو او می دانند، یا غالب اهل سنت که به او به عنوان فرزندی از سلاله پاک پیامبر احترام می گذارند، و یا حتی دیگرانی که از او به قدر یک نام و حداکثر چند داستان و روایت شنیده اند، راه و روش اجتماعی و سیاسی او را تا چه حد مطالعه کرده اند؟ از رنج ها و مرارت هایی که او در زندگی اش کشیده، چه می دانند؟ از ایستادگی اش در برابر خلیفه متکبر زمان، از سالها حصر خانگی اش به دستور او، از پول خرج کردن های متوکل برای تخریب شخصیتش و از درشت گویی اش به این خلیفه خودکامه ی مدعی جانشینی پیامبر چه می دانند و چه می دانیم؟ اگر خردورزی مبنای دینداری ما باشد، می توان تهدیدها را به فرصت تبدیل کرد و در میانه تمسخرستایی ها و مقدس مآبی ها، فرصتی برای شناخت بهتر بزرگان دینی و درس گرفتن از فکر و عمل آنها برای امروز یافت. این شاید شایسته ترین شکل مواجهه ی اخلاقی با رویارویی ناگواری باشد که بین دو جریان خردگریز و آزادی ستیز – یکی به نام دین و یکی علیه دین – درگرفته است. هفته جاری، منتهی به جمعه ای است که مقارن با روز شهادت امام هادی سلام الله علیه دهمین پیشوای شیعیان است. جا دارد در این هفته، اهل قلم و دردمندان آزادی و آزادگی در سایت ها و وبلاگ ها و گستره فضای مجازی به پاسداشت توأمان عقیده و آزادی، اندیشه و احترام و تفکر و تسامح قلم به دست بگیرند و نگذارند صدای عقلانیت دینی در هیاهوی لشکریان توهین و تعصب، محو شود و منازعه ای که در نهایت قربانی ای جز خرد و آزادی نخواهد داشت، ادامه یابد. در آغاز این هفته یادداشتی تازه از حجت الاسلام سلیمانی اردستانی را به همراهان خوب کلمه تقدیم می کنیم که در آن به اختصار به زندگی و شخصیت امام هادی سلام الله علیه و چالش های ایشان با متوکل عباسی پرداخته شده است. امام علی ابن محمدسلام الله علیه که ملقب به «نقی» و «هادی» بود در سال ۲۱۲ هجری در مدینه متولد شد و در سال ۲۵۴ هجری در سامرا عمر شریفش پایان یافت. پدرش امام محمد تقی و مادرش کنیزی با فضیلت به نام «سمانه» بود (مفید، الارشاد، ص۳۲۷). آن امام همام در زمان شش خلیفه عباسی زندگی کرد که طولانی ترین دوران حکومت و سخت ترین آن، از آنِ متوکل عباسی بود. هرچند همه خلفای عباسی وجود امام سلام الله علیه را بر نمی تافتند و به صورت های مختلف به آن حضرت فشار می آوردند و او را در تنگنا قرار می دادند، اما مهم ترین این فشارها و سخت گیری ها کوچ اجباری آن حضرت به سامرا و حصر او بود، که به گفته ابن شهر آشوب بیش از بیست سال و به گفته دیگران کمتر از این مقدار به طول انجامید. به هر حال آن امام بزرگوار به مدت یازده یا بیست و یک سال در حصر خانگی بوده است (منتهی الآمال، ص۱۱۵۹-۱۱۶۱؛ سیره پیشوایان، ص۵۷۸). متوکل عباسی، که خود را خلیفه رسول خدا می شمرد و از نام دین برای حکومت جابرانه خود بهره می برد، همیشه از این نگران بود که وجود شخصیتی بزرگوار که حداقل جرمش این بود که استقلال داشت و اعمال ناشایست خلفا را تایید نمی کرد، بزرگ ترین خطر برای حکومت است. حکومت های دیکتاتوری هرگز وجود چنین انسان هایی را بر نمی تابند. در این حکومت ها انسان ها به دو دسته تقسیم می شوند، یا مداح حکومتند که از پست و مقام و صله و عطا برخوردارند، و یا مستقل اند و ظلم و ستم و فسق و فجور و فساد و تباهی را تایید نمی کنند. اینان همه مخالف و برانداز و فتنه گر و … شمرده می شوند و باید منزوی و زندانی و محصور گردند. فرماندار مدینه فردی به نام عبدالله ابن محمد هاشمی بود که با امام بسیار بدرفتاری می کرد. او به خلیفه، متوکل عباسی، نامه ای می نویسد و از آن حضرت سعایت می کند و امور خلاف واقعی را به او نسبت می دهد. امامسلام الله علیه نامه ای به متوکل می نویسد و ادعاهای عبد الله را رد کرده از او نزد متوکل شکایت می کند. عکس العمل متوکل بسیار جالب است. او مزورانه و ریاکارانه فرماندار مدینه را عزل، و فرد دیگری را به جای او نصب می کند. او نامه ای به امام می نویسد و از امام تمجید می کند و می گوید که والی مدینه را به این جهت که به شما اهانت کرده است عزل کردم و فرد دیگری را به جای او گماشتم. او در پایان نامه خود می گوید که من بسیار مشتاقم که شما را زیارت کنم. شما به اتفاق خانواده به سوی سامراء حرکت کنید و خدمتگزار خلیفه، یحیی ابن هرثمه، ملازم رکاب شما خواهد بود و به خدمتگزاری شما مفتخر خواهد گردید (بحار الانوار، ج۵۰، ص۲۰۰). این به صورت ظاهر دعوتی از امام بود، اما در واقع کوچی اجباری که آن حضرت نمی توانست از آن سرباز زند. خود آن حضرت بعدها فرمود که: «مرا با اکراه به سامراء آوردند» (همان، ص۱۲۹). بدین سان امام سلام الله علیه را با اجبار در سامراء اسکان دادند تا او را محصور کرده رابطه او را با مردم به طور کلی قطع کنند. اما اگر کسی بخواهد علت حصر امام سلام الله علیه را جست و جو کند هرگز این کافی نیست که زندگی و فعالیت ها و شخصیت آن حضرت را مورد مطالعه قرار دهد، بلکه حتما بیش از آن باید شخصیت و حکومت متوکل را بررسی کند. حکومت متوکل چه ویژگی هایی دارد که باعث می شود تماس مردم با شخصیتی مثل امام سلام الله علیه را برنتابد؟ شاید نگاهی جامع تر به حرکات و اعمال متوکل پاسخ این پرسش را روشن سازد. یکی از مهم ترین اعمال ننگین متوکل تخریب حرم مطهر سرور شهیدان حضرت ابا عبد الله الحسین سلام الله علیه بود. او به سال ۲۳۶ هجری قمری دستور داد تا آن حرم مطهر را تخریب نموده، زمین پیرامون آن را کشت کنند. او برای جلوگیری از زیارت قبر حسین سلام الله علیه پاسگاههایی برقرار ساخت و برای زیارت کنندگان مجازات های سنگین معین کرد و این وضعیت تا پایان حیات ننگین او ادامه داشت (مقاتل الطالبیین، ص۳۹۵؛ مروج الذهب، ج۴، ص۵۱). سخن این است که چرا متوکل عباسی از قبر امام وحشت دارد و آن را تخریب می کند؟ پاسخ این است که حکومت های خودکامه و دیکتاتوری بیشترین وحشت را از اجتماع مردم و بیداری آنان دارند. فرقی ندارد که صرف حضور یک شخص در جامعه باعث چنین چیزی شود یا یک قبر یا حتی یک جنازه. به همین جهت است که آنان حتی از اموری مانند تشییع جنازه و مراسم عزاداری و هرگونه حرکتی که احتمال تاثیر اجتماعی آن را می دهند به شدت جلوگیری می کنند. یزید از حضور امام حسین وحشت داشت، چرا که آن حضرت با او بیعت نمی کرد و ظلم و فساد و تباهی حکومت او را تایید نمی کرد. خطری که امام حسین برای حکومت یزید داشت این بود که باعث بیداری مردم می گشت و در جامعه ای که بیدار است، جایی برای حکومت های خودکامه نیست. درست همین خطر را قبر حسین سلام الله علیه برای حکومت متوکل عباسی داشت. کافی است مردم به زیارت امام حسین بیایند و تجمع کنند و با هم گفت و گو کنند و از علت شهادت حسین سلام الله علیه بپرسند و معنا و مفهوم مظلومیت او را بفهمند تا بیدار و آگاه و هشیار گردند. پس متوکل باید تلاش کند تا این اثر را از بین ببرد تا جلوی تجمع و آگاهی مردم را بگیرد. درست به همین دلیل است که امام علی النقی سلام الله علیه باید محصور گردد. لازم نیست که آن حضرت فعالیت سیاسی داشته باشد و به فکر سپاه و اسلحه و قیام علیه حکومت باشد. حضور شخصیتی مانند او و نگاه مردم به او وشخصیتش و زندگی اش مهم ترین عامل بیداری است. کافی است که مردم او را ببینند و به ذهنشان خطور کند که حکومت شکل بهتری می تواند داشته باشد و شخصیت بهتری هم برای حکومت وجود دارد. همین امر برای حصر امام کافی است، تا چه برسد به اینکه به هر حال آن حضرت هرگز امثال متوکل را تایید نمی کرد و چه بسا به نقد این اعمال می پرداخت و… متوکل عباسی سال ها امام هادی سلام الله علیه را در حصر خانگی نگه داشت، اما این عمل او در راستای اعمال دیگرش برای حفظ حکومت دیکتاتوری بود. او زبان نقادان را از پشت سر در می آورد و به مداحان چاپلوس دنیاپرست هرچه می توانست صله و انعام می داد. شاعران و هنرمندان اگر مداح او بودند مقرب می شدند و اگر نقد می کردند به شهادت می رسیدند. شاعر آزاده، ابن سکّیت، حاضر به مدح ظلم و فساد نبود و باید هزینه سنگین این آزادگی را می پرداخت. روزی متوکل از این یار با وفا و با معرفت امام هادی سلام الله علیه پرسید: آیا دو فرزند من نزد تو محبوب ترند یا دو فرزند علی، حسن و حسین سلام الله علیه ؟ ابن سکیت برآشفت و خونش به جوش آمد و بی درنگ گفت: به خدا سوگند «قنبر» غلام علی سلام الله علیه در نظر من از تو و فرزندانت بسیار برتر و بالاتر است. و اینگونه بود که متوکل دستور داد تا زبان او را از پشت سر در آورند (سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص۳۴۸؛ مامقانی، تنقیح المقال، ج۳، ص۵۷۰). اما از سوی دیگر شعرای خودفروخته ای مانند مروان بن ابی الجنوب بودند که برای دریافت صله ای به قیمت تمام بی شخصیتی اشان حاضر بودند کسی مانند متوکل را مدح کنند و آل علی و امام هادی سلام الله علیه را هجو نمایند (شریف القرشی، حیاة الامام الهادی، ص۲۹۲). به هر حال این نقاوت و طهارت شخصیت بزرگواری چون امام هادی سلام الله علیه بود که صولت ظاهری پوشالی حکومت جابرانه متوکل را در هم می شکست. جرم آن امام همام این بود که برای متوکل دلسوزی می کرد. به او می فرمود که به این کاخ ها و ارتش و نگهبان ها دلخوش نباش که اینها چندان مستحکم نیستند و قطعا فرو می ریزند. آری! متوکل نصایح امام را نمی پذیرفت و کینه او را به دل می گرفت و چنان سرمست قدرت بود که از هیچ ظلم و ستمی کوتاهی نمی کرد و هر صدایی را در گلو خفه می کرد و هر انسان آزاده ای را زندانی و حصر و شکنجه می کرد و هرگز به مخیله اش خطور نمی کرد که روز مرگ ننگین از درون کاخ و از میان حلقه نگهبانان فراخواهد رسید و مرگ او به دست پسرش رقم خواهد خورد و حصر و زندان و شکنجه کردن ها حکومت پوشالی اش حفظ نتواند کرد.
منبع:کلمه
*مقالات ومصاحبه های مندرج درسایت لزوماً دیدگاه رسام نیستند.