مهدی جامی مجله نوپدید "دانش روز" (به سردبیری رضا خجسته رحیمی) در دومین شماره خود به مناسبت سالگرد درگذشت آیت الله خمینی پرونده ای از مسائل پزشکی او را منتشر کرده است. در این پرونده نکات جالب متعددی وجود دارد که عمدتا به دلیل مخفی نگه داشته شدن جزئیات این پرونده تا کنون، بسیار خواندنی است. اما مهمترین مطلبی که در این پرونده فاش می شود مساله سکته قلبی و مرگ کوتاه آقای خمینی در ۶ فروردین ۱۳۶۵ است. مرگ در نوروز ۶۵ مشکل قلبی آقای خمینی از ابتدای انقلاب شناخته شده بود و تحت کنترل قرار داشت. مراقبت های پزشکی از رهبر انقلاب بتدریج وسعت یافت و به احداث بیمارستان اختصاصی کوچکی برای قلب در کنار اقامتگاه او انجامید. یکی از پرستاران دایمی او در یادداشتی در این مجله به ایست قلبی آقای خمینی در نوروز ۶۵ اشاره می کند و یکی از حساس ترین اقدامات تیم پزشکی جماران را بازگرداندن حیات به کالبد بی جان او می داند. در واقع، وقتی پزشکان بالای سر آقای خمینی می رسند او ۲-۳ دقیقه بوده است که تنفس، نبض و ضربان قلب نداشته و در اثر نرسیدن خون به مغز بیهوش بوده است. با وجود اینکه امید به بازگشت بیمار به حیات وجود نداشته کار احیا و ماساژ قلب و تنفس دهان به دهان آغاز می شود و پس از ۱۰ تا ۱۵ دقیقه بتدریج ضربان قلب باز می گردد و به ۵۰ می رسد. این حادثه مطلقا مخفی نگه داشته می شود گرچه در ساعات اولیه پیامی به رفسنجانی که تازه به جبهه رفته بود می رسد که باید به تهران برگردد. اما کمی بعد خبر داده می شود که اگر کار ضروری دارد برای برگشت عجله نکند. آقای خمینی به این ترتیب و با کمک تیم پزشکی مراقب اش نجات می یابد و سه سال پس از حادثه ایست قلبی اش زندگی می کند. این دوره ای بسیار مهم و تعیین کننده است در سرنوشت ایران و رهبران اش و مردم اش. بنابرین به طور طبیعی می توان پرسید اگر او زنده نمی ماند اوضاع کشور چقدر تغییر می کرد؟ خمینی، شریعتمداری و منتقدان حوزوی اگر آیت الله خمینی در ۶ فروردین ۶۵ از مرگ نجات نمی یافت آیت الله شریعتمداری که در گوشه بیمارستان روزهای آخر عمر را می گذراند می توانست پیش از مرگ شاهد پایان عمر کسی باشد که او را از مسند مرجعیت کنار زد و خانه نشین ساخت و تا روزهای آخر عمر نیز هیچ نرمشی نشان نداد. سه هفته قبل از آنکه ایست قلبی آقای خمینی اتفاق بیفتد هاشمی رفسنجانی در خاطرات اش می نویسد: «آقای منتظری از امام خواستند که اجازه بدهند مفتی زاده (از رهبران کردها) در منزلی بیرون از زندان تحت نظر باشد. امام قبول نکردند. همچنین آقای منتظری خواستند که به آقای شریعتمداری که اکنون در بیمارستان بستری است اجازه ملاقات با علما داده شود. امام فرمودند با اهل خانه اش ملاقات کند.» (۱۴ اسفند ۱۳۶۴) اگر مرگ آیت الله خمینی در نوروز ۱۳۶۵ زندگی آقای شریعتمداری را طولانی تر نمی کرد و در همان تاریخ که درگذشت یعنی ۱۴ فروردین از دنیا می رفت، قطعا مرگ او در سایه مرگ آقای خمینی و تحولات رهبری تازه قرار می گرفت ولی بی تردید کسی جرات نمی کرد در وضع وخیم کشور پس از خمینی به محدود ساختن عزاداران شریعتمداری و امنیتی کردن خاکسپاری او فکر کند. احتمال بیشتر آن است که حتی مخالفان آقای خمینی در حوزه های علمیه جان تازه ای می گرفتند. کسانی که درست در آستانه ایست قلبی رهبر انقلاب باکی از انتقاد از او نداشتند: «احمدآقا آمد در باره جنگ و ارتش صحبت شد و گفت دختر مرحوم آشیخ مرتضی حائری در جلسه ختم پدرش در منزل، علیه امام صحبت کرده» است (۲۴ اسفند ۱۳۶۴). و البته این منتقدان تنها نبودند. جانشین قانونی آقای خمینی هم در ردیف ایشان بود. سه سالی که چهره خمینی را تغییر داد مرگ آقای خمینی در سال ۱۳۶۵ چهره دیگری از او می ساخت. زیرا او پس از آن است که به تغییرات وسیع سیاسی دست زد، با شوروی پیمان استراتژیک بست، حکم تکفیر سلمان رشدی را صادر کرد (بهمن ۶۷)، دستور به کشتار زندانیان سیاسی داد (تابستان ۶۷)، به عزل آقای منتظری تصمیم گرفت (اسفند ۶۷) و کمی بعد آن جامه عمل پوشید و قانون اساسی را تغییر داد تا راه را برای اهمیت یافتن ریاست جمهوری رفسنجانی و رهبری خامنه ای غیرفقیه باز کند. مرگ او در سال ۶۵ کارنامه سیاسی او را تغییر می داد و البته سرنوشت سیاسی ایران را. سال آخر عمر خمینی یعنی سال ۱۳۶۷ خونبارترین و پرخطاترین سال عمر او بود. اگر تیم پزشکی او موفق نمی شدند در سال ۶۵ او را نجات دهند این ناکامی کامیابی بزرگی بود که او و مردم ایران را از خطاهایی که در سالهای بعد کرد در امان می داشت. پایان خمینی، پایان جنگی بیهوده اگر ایست قلبی آقای خمینی به عمر او پایان می داد احتمالا به جنگ هم پایان داده بود. رفتن ناگهانی آقای خمینی از صحنه سیاست مسائلی را که پشت پرده در جریان بود تقویت می کرد؛ مسائلی که به دیدار مخفیانه مک فارلین از ایران انجامید (۴ خرداد ۶۵) و ایران در همین سال ۱۳۶۵ ناچار شد به آن اذعان کند (سخنرانی رفسنجانی در مراسم ۱۳ آبان / ۴ نوامبر ۱۹۸۶). ایران با مرگ آقای خمینی در فروردین ۱۳۶۵ کشور آبادتری بود. پل ها و تاسیسات و شهرهای کمتری از جنگ آسیب می دید. و شاید تاسیسات نظامی اش مانند پارچین به شیوه دیگری توسعه می یافت. رفسنجانی اشاره می کند که عراق به پارچین بمب انداخته بود ولی «به نقاط حساس نخورده است. آنجا مواد منفجره وجود دارد و خیلی خطرناک است». (اول مرداد ۶۵ / ۲۳ جولای ۱۹۸). مردم ایران سه سال آخر عمر آقای خمینی را با جنگ شهرها تجربه کردند که در دریا هم توسعه یافت و جنگ نفتکش ها را دامن زد و سپس به آسمان کشید و ساقط شدن هواپیمای مسافربری ایران در آسمان خلیج فارس (۱۲ تیر ۱۳۶۷) را موجب شد. اگر خمینی در همان نوروز ۱۳۶۵ درگذشته بود عید مردم عزا می شد اما جان بسیاری از جوانان ایران محفوظ می ماند. آنها که در عملیات کربلاهای مختلف همان سال ۶۵ جان باختند شاید امروز استادی روزنامه نگاری صاحب تجارت و پیشه ای بودند و به جای آنکه در صف خاموشان باشند زنده و فعال بودند. و اگر آنها زنده بودند و رهبر انقلاب مرده بود سه سال دیگر ذخایر انسانی و مالی ایران در جنگ و عملیات های ناموفق و نابودکننده بر باد نمی رفت. آقای خمینی در ۶ مرداد ۶۶ نوشته بود که «ما به مرز پیروزی مطلق رسیده ایم» (روزشمار جنگ، جلد ۵۰). و این یک ماهی پس از تصویب قطعنامه ۵۹۸ بود (۲۹ تیر ۶۶) که او سرانجام ناچار شد با پس گرفتن توهم پیروزی مطلق در جنگ آن را بپذیرد و از آن به نوشیدن جام زهر تعبیر کند. انگار برای جبران تلخی این زهر بود که او خیلی زود به کشتار زندانیان سیاسی فرمان داد تا اگر دشمن را در جبهه ها نتوانست شکست دهد دشمن خانگی اش را دست کم نابود کرده باشد. تغییر پروژه جانشینی رهبر اگر واقعیات سیاسی ایران در نیمه دهه شصت را بر اساس روزنوشت های رفسنجانی ملاک قرار دهیم باید بگوییم که از آغاز سال ۶۵ تا چندماهی قبل از مرگ آقای خمینی مساله اصلی اطرافیان او مساله جانشینی آقای منتظری بود. رفسنجانی در یادداشت آخرین روز سال ۶۷ (۲۹ اسفند/ ۲۰ مارس ۱۹۸۹) می نویسد: «با آقایان خامنه ای و احمدآقا و موسوی اردبیلی جلسه داشتیم. امام پیغام داده بودند که در باره اصلاح قانون اساسی و عزل آقای منتظری مشورت شود. پس از مذاکره نظر آن شد که برای این چنین اقدامی قبلا باید قانون اساسی به گونه ای اصلاح شود که مشکل رهبری و مدیریت ولایت فقیه پیش نیاید.» به نظرم ماجرای مرگ کوتاه آقای خمینی در فروردین ۶۵ نقطه آغازی برای جدیت در کنار گذاشتن آقای منتظری بود. ماجرای بیماری رهبر انقلاب و بحرانی شدن رابطه با جانشین قانونی اش شانه به شانه هم پیش می رفت و شدت می گرفت. رفسنجانی بارها نگرانی خود را به سبب کسالت امام بیان می کند که همزمان نگرانی از مساله جانشینی هم هست. چند هفته پس از ماجرای ایست قلبی او از ضعف آقای خمینی برای برگزاری امامت جماعت حرف می زند: «موقع نماز هم سیم دستگاه کنترل قلب به بدنشان وصل بود و موقع بلند شدن دو نفر کمک شان می کردند.» (۲۹ فروردین) نزدیک به دو ماه بعد هنوز وضع آنقدر باثبات نیست که تصمیم گرفته می شود از خارج دکتر قلب دعوت کنند و «رفته رفته خبر کسالت قلبی امام» اعلام عمومی شود. (۳۱ اردیبهشت / ۲۱ می ۱۹۸۶) حتی تا شهریور ماه هم بهبودی کامل پیدا نشده بود و آقای خمینی که در شماری از جلسات عمومی بناچار و به دلیل عوارض سکته قلبی حرف نمی زد در جلسه ۲ شهریور صحبت می کند و رفسنجانی می گوید «امام نسبتا با لحن قوی و صدای سالم صحبت کردند». اما مراقبت ها و نگرانی های پزشکی همچنان ادامه دارد. در نیمه سال ۶۵، رفسنجانی در شرح جلسه بحرانی دیدار آقای منتظری با آقای خمینی که به دنبال دستگیری مهدی هاشمی و دلخوری های شدید دو طرف برگزار شده بود می نویسد: «نزدیک بود امام عصبانی شوند که با دخالت ماها وضع بهتر شد. امام خیلی کوتاه آمدند و متاسفانه آقای منتظری نرم نمی شوند. امام یکی دوبار صریحا گفتند که عمرشان نزدیک به پایان است و شاید چند روز دیگر بیشتر زنده نباشند. دکترها گفته اند امام نباید دچار عصبانیت شوند. خیلی متاثر شدیم.» (۲۵ مهر ۶۵). اما اگر مرگ رهبر انقلاب ایران در همان فروردین ۱۳۶۵ اتفاق می افتاد جانشینی آیت الله منتظری و رهبری سیاسی او قطعی بود و کسی در آن چون و چرا نمی توانست کرد؛ مخالفتهایی که با آقای منتظری در حال نضج گرفتن بود فرو می خفت و به داستان تغییر قانون اساسی هم نمی رسید و سرنوشت رجال سیاسی ایران هم دستخوش تحولات بزرگ می شد. جمهوری اسلامی به رهبری منتظری ایران تحت رهبری آقای منتظری ایران دیگری می بود. گروه برکنار مانده ای از قدرت وارد عرصه می شد که نه در چپ اسلامی حاکم جای می گرفتند و نه در راست سنتگرای منتقد آنان. هیچ تضمینی نیست که این گروه بهتر از چپ های دوره خمینی رفتار می کردند اما احتمال زیادی وجود داشت که صحنه سیاسی متنوع تر باشد و به اطرافیان رهبر انقلاب محدود نماند و روند حذف در کشور متوقف یا کند شود و فضای سیاسی قابل تنفس باشد. چندماهی پس از مرگ کوتاه آقای خمینی داستان حجاج ایرانی پیش آمد که عربستان مدعی بود «در ساک های خود تی ان تی داشته اند» (رفسنجانی، ۲۰ مرداد/ ۱۱ اوت ۱۹۸۶). اگر دوران خمینی به سر آمده بود این بازی های امنیتی نیز تمام می شد. بازی هایی که به بهانه جنگ و گوشمالی دادن به عربستان شروع شده بود اما به همانجا ختم نشد و ابعاد وسیعی یافت که شبکه ای از ترورهای سیاسی را دامن زد. رهبری منتظری، پایان سپاه در ایران آقای منتظری ما دیگر بعید بود که چیزی به اسم سپاه داشته باشیم. گرایش به ادغام سپاه با ارتش مساله ای بود که در تجربه مدیریت جنگ پیدا شده بود و هم آقای منتظری به آن اعتقاد پیدا کرده بود و هم آقای خمینی از آن حمایت نسبی داشت. رفسنجانی در ۱۹ اردیبهشت ۶۵ / ۹ می ۱۹۸۶ می نویسد: «مغرب برای نماز خدمت امام رفتم. وضع جنگ و مشکل نیروی زمینی و ارتش و سپاه و همچنین طرح آقای منتظری را در مورد ادغام نیروهای مسلح مطرح کردم. اصل طرح را قبول داشتند. زمان فعلی را برای طرح آن مناسب نمی دانند.» خود رفسنجانی هم بارها در خاطرات اش از اختلافات ارتش و سپاه ابراز ناراحتی می کند و کلافه است (مثلا در جریان برکناری صیاد شیرازی از فرماندهی نیروی زمینی - ۹ مرداد ۶۵). بحث ادغام سپاه و ارتش با رهبری آقای منتظری قطعا پیش می رفت چنانکه با رهبری آقای خامنه ای قطعا متوقف شد. خامنه ای در همان ماههای آغاز رهبری اش به این بحث ها خاتمه داد و مدعی بود که اقای خمینی هم نظرش به حفظ این دو نیرو بوده است (سخنرانی ۵ مهر ۱۳۶۸). خامنه ای ادغام نیروهای انتظامی را پذیرفت و پیش برد اما سپاه را حفظ کرد تا بازوی امنیتی حکومت اش باشد. سیمای نظامی حکومتی با رهبری منتظری بسیار متفاوت از چیزی بود که در دوره خامنه ای دیدیم و به تسلط سپاه بر تمام امور کشور انجامید. در خرداد همان سال رفسنجانی از قول خامنه ای می نویسد که دستگاه قضایی افرادی را که اخیرا سران نهضت آزادی را کتک زده اند باید تحت تعقیب قرار دهد (یکشنبه ۱۱ خرداد / اول ژوئن ۱۹۸۶). روشن است که اگر آقای منتظری در فروردین ماه آن سال به قدرت و مسند رهبری دست می یافت بساط این قبیل مزاحمت های دولت انگیخته که دست سپاه همیشه در آن بوده و هست و مواضع ریاکارانه مقامات پس از هر حمله نیز برچیده می شد. منتظری، رفسنجانی و علما اگر دوران رهبری آقای خمینی در نوروز ۶۵ به پایان می رسید عمر سیاسی رفسنجانی هم شکل دیگری می گرفت. کسی نمی داند که آیا رفسنجانی حاضر بود با منتظری بسازد یا نه اما قطعا اگر در صحنه سیاسی می ماند سرنوشت بهتری می داشت و مثل پانزده سال اخیر خاکمال نمی شد. منتظری نه چپ بود تا با رفسنجانی بستیزد و نه راست تا با او هر جا لازم شد مصالحه کند. منتظری مرد اصول و فقیهی مردم مدار و زندان کشیده و همدل با گروههای مختلف سیاسی بود. رهبری او از آنجا که با اتوریته مرجعیت همراه بود مشکل حادی با روحانیت قم نیز ایجاد نمی کرد و فرصتی برای مداحان و فرصت طلبان چاپلوس فراهم نمی ساخت تا از راه به خدایی رساندن او و مطلقه ساختن قدرت اش ضعف های اساسی فقاهت اش را بپوشانند. رهبری منتظری ناچار به تضعیف مراجع دیگر هم نمی انجامید و چه بسا موجب تقویت نهادی می شد که امروز بعد از ۲۳ سال حاکمیت غیرفقیه دیگر اعتبار سیاسی در ایران برایش باقی نمانده است. در واقع به نحوی طنزآمیز رفسنجانی که بازیگر اصلی در کنار گذاشتن منتظری بود خود بیش از هر مرد سیاسی دیگری از نبودن او در رهبری ضربه خورد. رهبری منتظری بسیاری را از ضربه خوردن باز می داشت که رفسنجانی یکی از ایشان می بود. مرگ اسطوره آقای خمینی اگر در همان نوروز ۱۳۶۵ در می گذشت مردی سبکبارتر از نظر مذهبی می بود. مردی که دست اش به خون هزاران زندانی در سال ۶۷ آلوده نمی شد. مردی که بر حکومت مفضول بر افضل پس از خود مهر تایید نمی زد. دنیا به سبب آنکه ماجرای سلمان رشدی پیش نمی آمد چهره ای روادارتر از او به یاد می داشت. ولی در عین حال طرفداران اش از کابوس جام زهری که نوشید خلاص می شدند و می توانستند تا ابد از او چهره ای سازش ناپذیر ترسیم کنند. به عقب افتادن مرگ آقای خمینی هزینه های گزافی بر مردم ایران تحمیل کرد اما موجب شد اسطوره ای که خود ساخته بودند اوراق شود. این که ایرانیان باید چنین هزینه های گزافی می پرداختند نشان می دهد که آنچه اوراق کرده اند بسیار جان سخت و ریشه دارد بوده است. مثل سرطانی که باید علاج شود و گرنه چیزی از حیات باقی نمی گذارد. موهبت مرگی دریغ شده آقای خمینی در طول سه سال آخر عمربازیافته اش به یک سلطان قدرت پرست تمام عیار تبدیل شد و میراث خود را نیز به دست قدرت پرستانی سپرد که بزودی همه دوستان دوره حیات او را هم تار و مار کردند. کاری که خود او با حامیان انقلاب و حتی مراجع مذهبی کرد. جمهوری اسلامی در سه سال آخر عمر آیت الله خمینی از یک نظام فقیه سالار به طور برگشت ناپذیری به یک نظام قدرت سالار تبدیل شد و همه چیز به حفظ قدرت در میان گروهی کوچک از مریدان او ختم شد. مرگ او در نوروز ۶۵ موهبتی بود که از خود او و مردم ایران و انقلاب شان دریغ شد. اما دوران بی اعتبار شدن دین سیاسی را بسیار کوتاهتر کرد. هرچند که این کشاکش فکری و سیاسی پرهزینه موجب شد که ایران کشوری باشد که نه تنها مردم اش به دولت اسلام پناه اعتماد ندارند بلکه به یکدیگر نیز اعتماد نمی کنند چنانکه اعتماد و اعتقاد به ارزشهای مختلف اجتماعی و خانوادگی و دینی هم سخت لرزان است. و این آشفتگی عظیمی ایجاد کرده است که میراث سه سال آخر عمر قرضی رهبر انقلاب ۵۷ است.
منبع: بی بی سی فارسی *مهدی جامی پژوهشگر و روزنامه نگار ساکن هلند است.
** مقالات ومصاحبه های مندرج درسایت لزوماً دیدگاه رسام نیستند.