جمعیت روحانیون سنتی ایران معاصر منادی دینداری در پرتو آزادی-جمعیت رسام
Skip Navigation Links
جستجو
مصاحبه‌ی اختصاصی رسام با حجت الاسلام والمسلمین آرش ( محمد صادق) هنرور شجاعی بمناسبت سالگرد کودتای 28 مرداد- بخش نخست

تاريخ انتشار : 9/11/2012



 رسام؛ سالگرد کودتای 28 مرداد 1332، مناسبتی شد تا بمناسبت انتشار مقاله ای از حجت اسلام والمسلمین آرش( محمد صادق هنرور شجاعی) که به تازگی از زندانهای نظام ولایت مطلقه فقیه آزاد شده است، درباب نهضت ملی کردن نفت ونقش روحانیت درآن، گفتگویی با ایشان داشته باشیم، که حاوی نکات جالب وعبرت آموزی است. بخش نخست این گفتگو درزیر از نظر خوانندگان رسام خواهد گذشت.

اخیراً شنیدیم که مقاله ای درباب نهضت ملی کردن نفت ونقش روحانیت درآن دردست نشر دارید، محور این نوشتار چیست ومهمترین نکات جدید مطرح درآن چه هستند؟
بخشی علمای سنتی در دوران ملی شدن صنعت نفت با استناد به قاعدۀ "نفی سبیل" با جنبش ملی شدن صنعت نفت توسط مرحوم مصدق همراهی نمودند.
این ملی گرایی که مرحوم مصدق مطرح می نمود خواستار نفی سلطۀ اجانب بود واین وجه مشترکی میان نظریه مصدق ودکترین نفی سبیل علما که خواستار نفی سلطۀ اجانب بودند. به همین دلیل هم زمینۀ همراهی شدیدی میان علما وجنبش ملی کردن صنعت نفت وجود داشت.
دلیل دیگر همراهی علما با جنبش ملی نمودن صنعت نفت ورهبران آن یعنی دکتر محمد مصدق وآیت الله کاشانی، کاریزمای این دو شخصیت بود. 
ببینید، روحانیت سنتی شعار نانوشته ای دارند که این روزها هم بسیار آنرا می شنویم؛ روحانیت سنتی از حاکم، پادشاه یارئیس جمهور مملکت توقع عبادت وتشرع ونماز شب ندارد، انتظار آنها از حاکم تدبیر امور مملکت وتأمین وضعیت معیشت مردم است. مرحوم مصدق درآن دوره که استاندار فارس بود نشان داد که انسان شریف، امانتدار وسالمی است که با تدبیر ومحکم وبا اراده کار می کند ودربرابر کسی هم حاضر به کوتاه آمدن نیست. این شخصیت دکتر مصدق وهمچنین مشی او برای روحانیت جذاب بود. روحانیت آن رجال سیاسی را که بعنوان یک سیاستمدار درست عمل می کردند، آنها را می پسندید. 
ببینید، مثلاً امروزه مثلاً رئیس جمهور ما درجریان فوت یک روحانی درجۀ پنجم مانند مجتهدی تهرانی، سه ساعت ونیم درمراسم فاتحۀ او حاضر شده وسینه می زند، اما این توقع روحانیت سنتی از رئیس جمهور نیست. توقعی که روحانیت سنتی دارد اینستکه فقط کار مملکت را انجام دهد. روحانیت سنتی این قابلیت را درمصدق می دید. 
ازطرف دیگر کاشانی هم به پشتوانۀ نام پدر وهمچین روابط خود درعراق با دیگر علما وروحانیون ونیز پیوندش با آیت الله قمی وسابقۀ مبارزاتی اش با استعمار انگلستان وزندانی شدنها ونیز رابطه با تشکلهای پایداری همانند فدائیان اسلام وحتی هیأتهای ناپداری مانند قائمیۀ تهران ویا مجمع مجاهدین اسلام ونیز دردست داشتن نبض بازار ونیز شهرتی که داشت، افراد دیگری را به دنبال خود کشاند.
به عقیدۀ من همراهان دکتر مصدق وکاشانی از میان روحانیون به چند دسته تقسیم می شوند، گروهی که به لحاظ یکی کردن تز ملی گرایی با قاعدۀ فقهی نفی سبیل همراه جنبش ملی کردن صنعت نفت شدند.
عدۀ دیگر علمایی بودند که به دنبال مصدق یا کاشانی ودرواقع پیرو شخص وشخصیت آنها بودند، یعنی درواقع نوعی حالت کیش شخصیت بوجود آمده بود. 
اما دستۀ دیگر، کسانی از میان روحانیون بودند که نسبت به ملی گرایی ودیگر مسائل کلان کشور کوچک اندیش بودند واساساً اینگونه مسائل دراندازل طاقت فکری آنان نبود. اینان با دیدن اینگونه مسائل واینکه قدرت روحانیت افزایش یافته وتعداد زیادی از آنها وارد مجلس شده بودند، ازمنظر امر به معروف ونهی از منکری ورعایت ظواهر شرعی به قضیه می نگریستند، نمونۀ بارز این علما آیت الله چهارسوقی دراصفهان است. وی نامه ای نوشت بعنوان لایحۀ منع مسکرات وموارد دیگری که مورد تصویب مجلس تحت کنترل مصدق قرار گرفت.
اینها که از خاندان روضاتی بوده وبه اصطلاح هیأت علمیۀ اصفهان مرکب از حاج میرزا حسن چهارسوقی، حاج عبدالله ثقه الاسلام، حاج شیخ مهدی نجفی، حاج میرزا محمد حسن روضاتی، آقای تویسرکانی وخادمی وطیب و...)  نامیده می شوند، بطور تمام وقت وپیوسته هم با کاشانی وهم با دکتر مصدق درارتباط بودند ومعمولاً هم توانستند به خواسته های خود دست یابند.
اگر به فتوایی که آیت الله چهارسوقی درلزوم حمایت از نهضت ملی مصدق داده است، نگاه کنیم، می بینیم که ایشان می گوید:
" حرمت تسلیط اجانب وکفار برمسلمین واموال ونفوس واعراض ونوامیس آنها از بدیهیات ومسلمات اولیه وجای هیچ شبهه وتردید نیست.ولم یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلاً".
این دسته از علما دربسیاری از موارد از او تشکر کردند، مثلاً درمورد تسهیلاتی که درمورد حج قرار داد ویا دربارۀ تصویب لایحۀ مبارزه با مسکرات. درکتاب خاندان روضاتیان تقریباً بیست نامه که میان این هیأت علمیه ومصدق رد وبدل شده است، درج گردیده است.
روحانیون که بخاطر دنباله روی از کاشانی همراه نهضت شدند، تصورشان این بود که کاشانی از دانش سیاسی برخوردار است. بدون مناقشه درصحت ویا سقم این تصور، باید گفت که کاشانی درمشی سیاسی خود درمجموع انسان مذبذبی بود ومواضعی گوناگون ومتغایر ومتباین داشت. بعنوان مثال وی درمقطعی فتوا داد که پیروی از مصدق برهرمسلمان وهر ایرانی واجب شرعی است، بعدها اما وی ادعا کرد که این مرد تخم فساد بود ودیکتاتور بود وبنا داشت تا مشروطه وحتی اساس دین را از بین ببرد.
بهرحال زمانی که آیت الله کاشانی از عراق بازگشت حمایت خود از مصدق را آغاز نمود، از جمله علمایی که همزمان با وی حمایت خود را از مصدق اعلام داشتند می توان به آیت الله سید محمد تقی خوانساری، آیت الله شیخ بهاء الدین محلاتی، آیت الله شیخ عبدالتقی شاهروی وآیت الله سید محمود روحانی قمی (پدر آیت الله سید صادق روحانی) اشاره داشت.
اگر به استدلال این دسته از علما، بعنوان مثال آیت الله خوانساری نظر داشته باشیم خواهیم دید که استدلال ایشان یک استدلال عقلانی است. ایشان اظهار می دارد:
" اگر از پیغمبر بپرسند یک منبع مهم وفوق العادۀ ثروتی مانند طلای سیاه وعایدات بی پایان که روزانه میلیونها تومان از حقوق حقۀ این ملت را درطبق اخلاص گذاشته شده وتقدیم اجنبی می شود، ومملکتی که از پانزده میلیون، چهارده میلیون آنها فاقد وسایل زندگی هستند، وهر روزه دچار مخاطرات مختلفه ومبتلای به موت اصغر واکبر شوند ونه معاش مقبول ونه زندگی داشته باشند ونتوانند از این منبع عظیم وفوق العاده استفاده وبهره ببرند، چه صورت دارد؟ حضرت به ما که مال ودارایی خود را صرف بنده کردن آزادگاه می کنیم چه خواهند فرمود؟ مسلط نمودن اجنبی بر نفت که مایۀ حیات این ملت است غیر از خدمت به اجنبی وبی علاقگی به جامعه وعدم توجه به وظایف ومقررات دینی وعدم رعایت مصالح ومفاسد جامعه چیز دیگری نخواهد بود."
این مطلب نشان می دهد که از دیدگاه این گروه از همراهان نهضت، یک سری خواسته های غیردینی هم مطرح اند، دراین نقل قول هیچ خواستۀ دینی به چشم نمی خورد. 
عده ای که به دنباله روی از کاشانی با جنبش همراه شده بودند، با او هم از جنبش ورهبر آن، دکتر مصدق جدا شدند. بعنوان مثال آیت الله چهارسوقی درحکمی داده بود، اظهار داشته بود که درمورد کنونی پیروی واطاعت از حکم مطاع وفرمایش منیع حضرت آیت الله کاشانی دامت برکاته لازم است. شیخ باقر رسولی که امام جمعه مردم درگیلان بود، هم آیت الله کاشانی را تأیید کرد. 
اما آیت الله سید محمود روحانی مستقلاً وارد شد، اما آیت الله قمی آیت الله کاشانی را تأیید نمود. همچنین آیت الله کلباسی از علمای برجستۀ مشهد از مردم خواست تا برای احقاق حقوق حقۀ خود از مساعی جمیلۀ آیت الله کاشانی پشتیبانی کنند.
همچنین حجج اسلام، حاج سید حسین خادمی، سید مرتضی مدرسی اردکانی، سید مصطفی سید العراقین ونیز آیت الله شیخ مهدی نجفی از نهضت حمایت کردند. همچنین درمشهد آیت الله حاج شیخ تقی سبزواری حمایت نمود. اینها عمدۀ کسانی بودند که درآغاز نهضت به آن پیوستند. 
حال درجریان انتخابات مجلس شانزدهم این پرسش مطرح می شود که آیا مصدق وکاشانی بودند که درنهایت امر این روحانیون را جذب کردند یا این روحانیون بودند که جذب آنها شدند یا ترکیبی از هر دو مورد اتفاق افتاد؟ تصور شخصی من اینستکه هر دو حالت بود. همین نامه هایی که مصدق به خاندان روضاتی دراصفهان می نوشته است وپیشتر نیز بدانها اشاره شد، با ملاقاتهایی که با برخی اعلام داشته است، که طی آنها مصدق از روحانیون خواسته بود برای کنترل اسلامیت قوانین، وارد مجلس شوند. 
•آیا مصدق ازاین مسأله بعنوان یک تاکتیک بهره برد، ویا اینکه بدلایل خاصی به آن بعنوان یک استراتژی می نگریست؟
ممکن است از این مسأله بعنوان تاکتیک استفاده کرده باشد، اما قرائنی دیگری هم وجود دارد که نشان دهندۀ خلاف این مدعاست از جمله تصویب ماده واحده ای که بموجب آن مراجع تقلیدی که دربارۀ اسلامیت قوانین مصوبۀ مجلس اظهار نظر می کنند، ازمصونیت سیاسی برخوردارند وقابل پیگرد ومجازات نیستند. این نشان دهندۀ حسن نیت مصدق است وگرنه این امر چیزی جز بزرگ کردن قدرتی دربرابر قدرت خود مصدق نبود، چرا که مصدق بهرحال تا این اندازه زیرک بود که بداند، بسیاری از همین روحانیون بالاخره درمقابل وی خواهند ایستاد، بنابراین تصور من این است که وی حسن نیت داشت. لازم به ذکر است که با استناد بهمین ماده واحده هم هست که درسال 1342 جان آیت الله خمینی نجات پیدا می کند. 
مسأله دیگر چگونگی وکیفیت حمایت روحانیون از مصدق بود، اینکه یک روحانی بیانیه یا نامه ای درحمایت از مصدق صادر کند، مسأله ای تقریباً پذیرفته شده ومتعارف بود، اما اینکه یک روحانی کاندیدای نمایندگی مجلس شود، دران سالها بسیار غیرعادی وغیرمتعارف بود.
•البته مدرس قبلاً بعنوان یک روحانی نمایندۀ مجلس بود.
بله؛ اما بعد از جریان مدرس، روحانیت منزوی شده بود. درسالهای جنبش ملی کردن صنعت نفت، روحانیت به صحنه فعالیت سیاسی بازگشت. مثلا در تبریز، عالم بزرگ میرزا فتاح شهیدی، صاحب شرح معروف مکاسب، بود. ایشان مخالفت قطعی با کاندیداتوری مجلس وورود روحانیون به مجلس می نمود. مثالی هم که دراین باره بیان می داشت این بود که آیا تا بحال به زورخانه رفته اید، درگود زورخانه وقتی پهلوانان وارد می شوند وآن وسائل را دست می گیرند، اگر مرشد ریتم نواختنش را تند کند، پهلوان هم حرکاتش تند میشود، اگر ریتمش را کند کند، حرکات پهلوان هم آهسته تر می شود. پلهوانها هیچ کاره اند، این مرشد است که می گوید چگونه باید حرکاتشان را تنظیم کنند، یعنی منظورش این بود که نماینده های مجلس اصلاً کارایی ندارند، بدین معنی که اساساً اعتقادی به مجلس نداشت. خوب ایشان شخصی بود که از عراق آمده بود وعدم دخالت درسیاست درعراق شدیدتر بود وایشان متأثر از آن جو سنتی بود. ایشان حتی زمانی که مرحوم آیت الله العظمی شریعتمدار درقرائت خانۀ مدرسۀ طالبیه میز وصندلی گذاشت، ایشان رفتن طلبه ها به آن مدرسه را تحریم نمود، او با میز وصندلی مخالف بود ومی گفت که بر روی زمین باید نشست ودرس را فرا گرفت. درمقابل چنین جریانی، یک روحانی جوان به نام آیت الله سید کاظم شریعتمداری، که بسیار جوانتر ازمیرزا فتاح شهیدی بود وتازه به قم آمده بود وهنوز صاحب جایگاهی نیست که رئیس العلمای تبریز باشد، آقای حاج سراج انصاری، عالم ترکی که درتهران بود وصاحب روزنامه هم بود، از آیت الله شریعتمداری دراین ارتباط سؤال می کند. آقای شریعتمدار به حرمت آیت الله العظمی بروجری بعنوان یک افتاء به این سؤال پاسخ نمی دهد، اما می گوید، مصلحت است که روحانیون درمجلس حضور یابند. وخود ایشان شوهر خواهرش، سید ابراهیم میلانی پسر عموی آیت الله میلانی بزرگ وسید مرتضی شبستری که بعدها دردارالتبلیغ بود وهمچنین آقای سید محمد انگجی که عضو جبهۀ ملی نیز بود، را از تبریز روانۀ مجلس می نماید وهر سه نیز از تبریز رأی می آورند. 
درمورد آیت الله العظمی بروجردی این ادعا مطرح است که ایشان موضع سکوت گرفته بود، درحالیکه از ایشان عبارتی نقل شده که گفته است:
" مهم نتیجۀ سیاسی است ونه غوغا وهوچی گری سیاسی."
مثلا ایشان می گفت من دوست ندارم مثل آیت الله خوانساری دستگاه چاپ بیانیه باشم. من بموقع دخالت خودم را می کنم.
از نمونه های دخالت ایشان اینستکه، مرحوم دکتر مهدی حائری یزدی، فرزند مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، را رابط میان خود ومصدق وفلسفی را رابط میان خودش وکاشانی قرار داد وهمچنین دکتر حائری یزدی را از یزد تشویق کرد تا کاندید شود. ایشان همچنین صدوقی را که مقسم شهریه ایشان دریزد بود وبسیار نفوذ داشت، پشتوانۀ دکتر حائری یزدی قرار داد. منتهی مرحوم دکتر حائری یزدی برای من نقل می کرد که با دخالت ایادی شاه من رأی نیاوردم.
جالب اینکه درهمان سالها بنا به مندرجات روزنامۀ اطلاعات حتی آیت الله وحید خراسانی، مرجع تقلید کنونی، هم با عنوان شیخ الخطباء، کاندید شده است، چون ایشان درآن زمان بعنوان منبری معروف بود ونوشته اند که وی مورد حمایت جبهۀ ملی، اصناف بازار وخطبا وعاظ است. بهر صورت بسیاری از روحانیون که بعضاً افراد ناصالحی همچون شمس قنات آبادی هم درمیان آنها بودند، وارد مجلس شدند. 
ورود به بحث اختلاف میان مصدق وکاشانی قضیه را بسیار پیچیده می کند، ودیگران به اندازۀ کافی به این موضوع پرداخته اند. 
مسألۀ مهمی که دراینجا باید مطرح شود اینستکه دراین مقطع با دوروحانی جوان وپرشور روبرو هستیم که یکی حداقل نفوذ دارد ودیگری سری پرشور، مرحوم آیت الله شریعتمداری وآیت الله خمینی. آقای خمینی درتابستانها وآخر هفته ها به منزل پدرزن خود یعنی مرحوم آیت الله ثقفی می رفت که همسایه دیوار به دیوار آقای کاشانی درپامنار بود ورفت وآمد زیادی هم با آقای کاشانی داشت، وظاهراً از سال 1308 از طریق آقای خوانساری با آقای کاشانی آشنا بود ورفت وآمد داشت ودربیرونی بیت او می نشست. 
حال اگر این پیش فرض را صحیح بدانیم، که معمولاً صحیح می دانند وآن اینکه آیت الله خمینی مخالف شاه بوده است، این بحث وجود دارد که چرا آیت الله خمینی به حمایت از محدود کنندگان شاه نپرداخت؟ چرا درصف مصدق وکاشانی که درآن دوره مخالف شاه بوده وحتی او را وادار به فرار از کشور نموده بودند، قرار نگرفته است؟ 
فکر نمی کنید، بخاطر مخالفت ذاتی موجود درمیان روحانیت با توده وبدبینی نسبت به گسترش نفوذ توده ای ها در دوران مصدق بود، که آیت الله خمینی را وادار به اتخاذ چنین موضعی می نمود؟
این تحلیل درمورد آیت الله خمینی نمی تواند درست باشد. آیت الله خمینی اولاً درسیاست پیرو کاشانی که دانش سیاسی عمیقی نداشت، نبود، آنچنانکه بزرگترهای حوزه ومعمرین آن درخاطراتشان نیز بدان اشاره داشته اند. بلکه پیرو دوسه نفری بود که اینها سیاستمداران کارکشته ای بودند. یک طرف مشورت ایشان آقا میرزا سید محمد بهبهانی بود که از علمای درباری بود وسیاستمدار مجربی بود، ودیگر اینکه آیت الله خمینی خود را ملزم می نمود تا ازیک روحانی بسیار سیاست باز وبسیار مشکوک بنام شیخ حسین لنکرانی تعلیمات سیاسی فرابگیرد. شخصی که تمام طایفه اش ازجمله برادران وپسرانش ونوه هایش همه عضو حزب توده بودند. بنابراین آقای خمینی اشراف کامل داشت به اینکه کاری ازدست حزب توده برنمی آید. 
حال من می خواهم این سؤال را دربرابر یک پرسش دیگر قرار دهم وآن اینکه اگر این پیش فرض صحیح باشد که معمولاً همه صحیح می پندارند، که آقای شریعتمداری خواستار بقای رژیم بود ومخالفتی با شاه حداقل درظاهر ودرآن زمان نداشت، وخواستار یکسری اصلاحات واستیفای حقوق مردم بود وحتی درموارد خاص هم به احترام آقای بروجردی اظهار نظر نمی کرد، ایشان چرا به مخالفین شاه پیوسته بود؟
ببینید درهردو مورد قاعده برعکس شده است. درمورد آقای خمینی قاعده ایجاب می کرد که وی درصف آیت الله کاشانی باشد، وقاعدتاً تصورمان از آقای شریعتمداری هم این باید باشد که ایشان باید درصف مخالفین مصدق باشد. درحالیکه قصه دقیقاً برخلاف این تصور عمومی است.
بنده دراینجا مخست به اثبات این مدعا خواهم پرداخت که ایشان طرفدار دکتر مصدق بودند. از این مطلب که ایشان تعدادی را به کاندیداتوری مجلس تشویق کرد، بگذریم، به اظهارات آقای بنی صدر دراین ارتباط می رسیم. ایشان می گوید:
" درزمان مصدق مرحوم آقای شریعتمداری، مصدقی ترین بود."
این مسأله جای تأمل بسیار دارد. مصدق چگونه بوده است، که آقای بنی صدر چنین بیانی را مطرح می نماید؟
مسأله دیگر که نشان دهنده روابط نامطلوب آیت الله شریعتمداری وآیت الله کاشانی است، این بود که ایشان وقتی درسال 1329 میخواست از تبریز به قم بیاید، آقای حاج حبیب عدالت ترکمنی که هم اکنون درتهران درقید حیات است واز هواداران فدائیان اسلام بود، ایشان را نزد آقای کاشانی برد، آقای کاشانی معروف به بددهنی بودند، این مطلب درخاطرات داماد آیت الله بروجردی مشخص ومنعکس است. ایشان درمورد آقای شهیدی که از مخالفان نهضت بود، از آقای شریعتمداری سؤال می کند که آیا شهیدی هنوز برخریت خود باقی است؟!
آقای شریعتمداری که انسان بسیار مؤدبی بود، بسیار ناراحت می شود ومی گوید، من نمی توانم تحمل کنم که یک آخوند درمورد آخوند دیگر چنین جمله ای را برزبان بیاورد. با این همه بعد از افول کاشانی وسقوط قدرت از دست وی، درزمان زاهدی، به دعوت آقای ابوالفضل تولیت که تولیت حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها را برعهده داشت، به قم سفر می کند. وی دراین سفر درمنزل آقای تولیت به صرف ناهار دعوت می شود، دران موقع هم آقای شریعتمدار وهم آقای خمینی به دیدار آقای کاشانی می روند. ولی بیش از این رابطه ای میان آیت الله شریعتمدار وکاشانی گزارش نشده است.
اما رابطۀ مرحوم شریعتمدار با دکتر مصدق درست برخلاف رابطۀ نه چنداان گرم وی با کاشانی بود، که عمدتاً بواسطۀ علما نیز انجام می گرفت. وقتی درسال 1331 آیت الله حجت که یکی از آیات ثلاث ومرجع اصلی ترکها بود، مرحوم شدند، آیت الله شریعتمدار هنوز مرجعیتی نداشت وتا سال 1340 که  آیت الله بروجردی فوت کردند وآیت الله شریعتمدار بعنوان مرجع تقلید سرشناس زعامت حوزه را عهده دار شد، فاصلۀ زیادی است، با این حال مصدق درگذشت آیت الله حجت را طی تلگرافی رسمی هم به آیت الله بروجردی وهم به آیت الله شریعتمدار تسلیت می گوید، که این خود گویای گرمی رابطه ای است که میان آیت الله شریعتمدار ومرحوم مصدق برقرار بوده است.
بسیاری ازجمله پاکروان، یکی از رؤسای ساواک در رژیم پهلوی، درنوشته های خود مدعی شده اند که درجریان دستگیری آقای خمینی درسال 1342، جبهۀ ملی هیچ نقشی دراین قضیه نداشت ومصدق نیز که درتبعید بود هیچ اظهار نظری دراین قضیه نکرده است. آقای علی حسین شیخ زادگان که دوماه پیش مرحوم شدند وازنزدیکان آیت الله شریعتمدار وعضو هیأت امنای مجلۀ "مکتب اسلام" آیت الله شریعتمدار  وبرادر آقا موسی شیخ زادگان از اعضای جبهه ملی وبازرایان سرشناس تهران بود، نقل می کند که درسال 1342 که آقای شریعتمداری، جهت نجات جان آیت الله خمینی از اعدام به باغ ملک درشهر ری رفته بود وعلما ازجمله آیت الله میلانی وآیت الله آخوند همدانی را جمع کرده بود، یک روز پسر دکتر مصدق به دیدار آیت الله شریعتمدار می رود، پس از سلام علیک واحوالپرسی، قوطی پاپیروس خود را خارج می کند واز لابلای سیگارها یکی را بیرون کشیده وبه آقا می دهد، آقای شریعتمدار سیگار نمی کشیدند، ایشان ملاحظه میکند که سیگار حاوی دست نوشته ای از آقای مصدق است که مرحوم آیت الله شریعتمداری را مخاطب قرار داده است.
آقای شریعتمداری بعد از مطالعه محتوای سیگار پاپیروس، آنرا برای مطالعه به آقای شیخ زادگان می دهند. مضمون آنچه مصدق خطاب به آقای شریعتمداری نوشته بود، بنا برنقل آقای شیخ زادگان چنین است:
" موقعیت شاه از نظر خارجی الان قوی است، شما کاری کنید که غائلۀ آقای خمینی فعلاً ختم به خیر بشود. الان قدرت غلبه ندارید، مدتی که صبر کنید موقعیت شاه درخارج تضعیف می شود، ومیتوانید خواسته های خود را مطرح کنید."
خود مرحوم آیت الله شریعتمداری در یکی از نخستین شماره های هفته نامۀ خلق مسلمان درفروردین 58 اشاره به همین مطلب فرموده بودند؛ که مصدق به من نامه ای نوشته بود که اگر الآن دردستم بود، یک میلیون می ارزید.
نامه دیگری هم مربوط به اواخر عمر مصدق وجود دارد که او طی نامه ای به آیت الله شریعتمداری که من دیگر واقعاً خسته شده ام واین وضعیت دراحمد آباد قابل تحمل نیست وشما حداقل کاری کنید که منسوبین من بتوانند به دیدن من بیایند. این نامه البته اکنون دردست نیست اما منابع موثق وجود ومحتوای آنرا تأیید نموده اند. 
این مراودات فیما بین آیت الله شریعتمداری ومصدق نشانگر نزدیکی روابط میان آنهاست. 
بهرحال، بازگردیم به پرسشی که درآغاز مطرح شد وآن اینکه چرا آیت الله خمینی علیرغم تصوری که از وی مبنی بر ضدیت با شاه ورژیمش وجود داشت، درعمل با مصدق ونهضت ملی شدن صنعت نفت مخالفت نمود؟
•آیا شواهدی مبنی براین مخالفت وجود دارد؟
اولاٌ به نقل شفاهی از آیت الله منتظری آقای خمینی بعنوان واسطۀ میان میر سید محمد بهبهانی وکاشانی ایفای نقش نمود. هرچند این مطلب قابل تأمل ومناقشه است وبحث وگفتگو دربارۀ آن مفتوح است. آنچه این مدعا را تأکید می کند، اینستکه برسر قصۀ فدائیان اسلام که آقای خمینی تحصن کرده بود ونزد آیت الله بروجردی واسطه شده بود تا آنها را از اعدام نجات دهد وآقای بروجردی اعتنایی نکرده بودند، وآقای بروجردی خادمی به نام حاج حسن گلکار که بعدها هم خادم دارالتبلیغ بود ومرحوم شد، باعصبانیت از حاج حسن گلکار خواسته بود که سید را بیرون بیندازد. پس از اخراج آقای خمینی آنهم درجلوی چشم دیگران از بیت آقای بروجردی ایشان دیگر منزوی می شود ورابطه او نیز با آیت الله بروجردی قطع می شود. با این همه میرزا محمد بهبهانی وآیت الله کاشانی، آیت الله خمینی را واسطه قرار می دهند تا نزد آقای بروجردی درقم برود. درآن روزها آیت الله برجرودی برای استراحت به اشنوه، یکی از ییلاقات قم، رفته بودند. آقای خمینی نزد آیت الله بروجردی آمده ومدعی می شود که با قدرت گرفتن شخصیتی همانند مصدق ودرصورتیکه مانعی دربرابر او قرار داده نشود، این توده ایها مسلط می شوند. این درموقعیتی است که شاه فرار کرده است، یعنی کودتای اول شکست خورده وشاه درفاصلۀ میان کودتای اول ودوم به بغداد رفته است. آیت الله خمینی درجریان این دیدار همچنین بازگشت شاه را خواستار می شود. آقای بروجردی این بار هم به سخنان آقای خمینی اعتنایی نمی کند وتظاهر به نشنیدن می کند. آقای خمینی خطاب به آقای بروجردی می گوید که آقا دراین دوران از سمعک هم میشود استفاده کرد. آیت الله بروجردی پاسخ می دهند که بعضی حرفها ارزش شنیدن ندارند. آقای خمینی درواکنش قهر می کند وبیت آیت الله بروجردی را ترک می نماید ورابطۀ آنها بازهم بسته می ماند. تلاشهایی شده بود تا آیت الله بروجردی را تحریک کنند، اما آیت الله بروجردی درعین حال که وارد این قضایا نمی شد، نامه ای از ایشان خطاب به مصدق بدست آمده است که درهمان ابتدای نخست وزیری مصدق خطاب به او نوشته شده ودر آن آیت الله بروجردی آرزو نموده است تا جناب مصدق بتوانند به مسئولیتهای خود به نحو احسن عمل نمایند. 
همچنین عبارت دیگری از آقای بروجردی نقل شده است با این مضمون که روحانیت به هیچ وجه نباید با حرکت نفت مخالفت کند، اگر با این حرکت مردمی مخالفت کند واین حرکت ناکام بماند، درتاریخ ایران ضبط می شود که روحانیت سبب اینکار شد. لذا به آقای بهبهانی وعلمای تهران نوشتم که بهیچ وجه مخالفت نکنند. 
دراینجا ظاهر ورویه استدلال آقای خمینی به همان مسأله توده هراسی، محدود می شود، اما آیا لایه های پنهانی درورای این استدلال آقای خمینی وجود دارد؟
ادامه دارد...
 

برچسبها:



درج نظرات
نام : 
آدرس ایمیل : 
متن پیام : 
 
رسام اخبار
رسام نظر سنجی
رسام مناسبتها
رسام فید RSS
رسام دعوت به همکاری
رسام رسام در شبکه های اجتماعی


راه اندازی سایت: فوریه 2011

کلیه حقوق این سایت متعلق به رسام می باشد.